Russell نوشته: البته این از دیدگاه فهم و دانش طرف مقابل مفید است،یعنی وقتی یقین بخدا و آموزه های دین را کنار بگزارد باید جاهای خالی را از نو پر کند و در این میان حداقل شانس این هست که برخی از این داده ها با داده های خردمندانه جایگزین شوند.
پرکردن جاهای تهی و خالی از خویشکاری و وظایف ما نیست.
آموزش اینکه خدا نیست و چرا اسلام دینی ضدبشری و بدردنخور است مانند دادن ماهی است، آموزاندن اینکه هر چیز را بایستی نخست از فیلتر گمان (شک) و منطق رد کرد مانند ماهیگیری.
اگر کس آموخت که برای باور به چیزی که نیست نیاز به فرنود است و برای ناباوری به چیزی که نیست نیاز به هیچ، آنگاه فردا کسی نمیتواند ذهن او را
با چیزهایی که نیستند (=مزخرفات، مقدسات، ..) پر کند. ولی اگر تنها آموخت که دین بد است، فردا میتواند در دام ماوراالطبیعه و هزار و یک تور دیگر بیافتد.
Russell نوشته: ولی اگر از نظر عملکرد بخواهیم نگاه کنیم،دیگه بحث سر این حرفها نیست،بحث سر این است که محافظه کار باشیم و بگیم همین که هست خوب است حداقل یک چیزهایی را از اخلاق رعایت میکنه.یا اینکه درسدد تغییر باشیم و ریسک کنیم برای اینکه فرد اخلاقی تر و خردمندتر بشه.
پیوند میان ناخداباوری و اخلاق بسیار تنومندتر از اینهاست، از روی این فرنود ساده که زمانیکه دریافتیم خدا نیست، همه چیزی
که خواهیم داشت این جهان است و کردار خودمان، پس تنها پایبندانی و بیمه برای داشتن زندگی خوب این است که اخلاقی رفتار کنیم.
داشتن یک نمونه عینی از کسی که بیدین بودنش خطرناکتره خوبه.
Russell نوشته: یکسری افراد هستند که از نظر زیان بدیگران بهتر است در همان چهار چوب فکری بسته خود بمانند تا اینکه چهارچوب را برایشان بشکنیم،اگر اینکار رو میکنیم حداقل خوب است در ساخت یک ساختار فکری جدید راهنماییشان کنیم که معلوم نیست بعد از درامدن از آن ذهن بسته چه نتیجه ای حاصل شود.
دقیقا برای همینکه
پس از درآمدن از چهارچوب ذهنی روشن نیست کس چکار میکند است که نیاز به آموزش منطق (ماهیگیری) بجای روشنگریِ دینیِ تنها میرود.