03-22-2013, 11:44 PM
از بعضی مشکلات هم باید فرار کرد.
از بعضی رنجها و تهدیدها باید فرار کرد.
چون ضرر مقابلهء مستقیم با اونا از سودشون بیشتره.
یه وقتی مثلا آماده نیستی با یک آدم زورگو و خطرناک رودررو بشی، خب عاقلانه است که جلوش وایسی و خطر جانی و غیره بکنی؟ بزنه کورت کنه ناقصت کنه یا جور دیگه صدمهء روانی ای هرچی بهت بزنه خوبه؟
من باشم با هر سیاستی شده سعی میکنم از این برخورد اجتناب کنم. و این به معنای ترسو بودن نیست؛ به معنای عاقل و زرنگ بودن است.
ولی خب بعدش میدونید چکار میکنم؟
میرم و با انگیزه و ارادهء خیلی زیاد، سعی در قوی کردن و آماده کردن خودم میکنم که اون تهدید رو در نهایت از بین ببرم یا دربرابرش ایمن (تر) بشم.
چون میدونم که همیشه نمیشه فرار کرد. و همیشه نمیشه هزینهء این فرارها رو تحمل کرد؛ در طولانی مدت بیش از حد زیاد میشه.
ولی اگر مشکلی باشه که بعدا احتمال رخدادش کم باشه یا بشه همیشه همینطور دورش زد و هزینهء زیادی نداشته باشه، خب دیگه ضرورتی هم در این زحمت و ریسک نیست.
موضوع زندگی اینه که خیلی چیزها رو نمیشه/صرف نمیکنه همیشه به همین ترتیب دور زدن.
در نهایت باید باهاشون رودرو بشی؛ مگر اینکه بخوای یک عمر رنج و تحقیر رو متحمل بشی.
البته بعضی مسائل رو میشه با پرداخت هزینه های بزرگ، برای همیشه یا مدت طولانی حل کرد.
مثلا من ازدواج نکردم و با این کار خیلی از مشکلات/رنجها/ریسک های ناشی از اون رو از بین بردم.
شاید چون دیدم در چنان حالتی اصولا فرصت و توان رشد رو هم نخواهم داشت. بهرصورت نمیتونستم تحملش کنم. خورد میشدم. این برآورد من بود!
بقول یارو میگه آن چیز که مرا نکشد مرا قویتر خواهد ساخت.
آدم باید اینطوری باشه.
ولی البته این طرف یخورده ساده و مختصر و نادقیق گفته.
چون صدمه هایی که باید ازشون اجتناب کرد فقط مرگ نیست.
ناقص شدن هم هست، و بعضی صدمه های دیگر، و در مواردی که آدم اصلا فرصت و توان قوی تر شدن رو هم میدونه که به احتمال زیاد نخواهد داشت.
از بعضی رنجها و تهدیدها باید فرار کرد.
چون ضرر مقابلهء مستقیم با اونا از سودشون بیشتره.
یه وقتی مثلا آماده نیستی با یک آدم زورگو و خطرناک رودررو بشی، خب عاقلانه است که جلوش وایسی و خطر جانی و غیره بکنی؟ بزنه کورت کنه ناقصت کنه یا جور دیگه صدمهء روانی ای هرچی بهت بزنه خوبه؟
من باشم با هر سیاستی شده سعی میکنم از این برخورد اجتناب کنم. و این به معنای ترسو بودن نیست؛ به معنای عاقل و زرنگ بودن است.
ولی خب بعدش میدونید چکار میکنم؟
میرم و با انگیزه و ارادهء خیلی زیاد، سعی در قوی کردن و آماده کردن خودم میکنم که اون تهدید رو در نهایت از بین ببرم یا دربرابرش ایمن (تر) بشم.
چون میدونم که همیشه نمیشه فرار کرد. و همیشه نمیشه هزینهء این فرارها رو تحمل کرد؛ در طولانی مدت بیش از حد زیاد میشه.
ولی اگر مشکلی باشه که بعدا احتمال رخدادش کم باشه یا بشه همیشه همینطور دورش زد و هزینهء زیادی نداشته باشه، خب دیگه ضرورتی هم در این زحمت و ریسک نیست.
موضوع زندگی اینه که خیلی چیزها رو نمیشه/صرف نمیکنه همیشه به همین ترتیب دور زدن.
در نهایت باید باهاشون رودرو بشی؛ مگر اینکه بخوای یک عمر رنج و تحقیر رو متحمل بشی.
البته بعضی مسائل رو میشه با پرداخت هزینه های بزرگ، برای همیشه یا مدت طولانی حل کرد.
مثلا من ازدواج نکردم و با این کار خیلی از مشکلات/رنجها/ریسک های ناشی از اون رو از بین بردم.
شاید چون دیدم در چنان حالتی اصولا فرصت و توان رشد رو هم نخواهم داشت. بهرصورت نمیتونستم تحملش کنم. خورد میشدم. این برآورد من بود!
بقول یارو میگه آن چیز که مرا نکشد مرا قویتر خواهد ساخت.
آدم باید اینطوری باشه.
ولی البته این طرف یخورده ساده و مختصر و نادقیق گفته.
چون صدمه هایی که باید ازشون اجتناب کرد فقط مرگ نیست.
ناقص شدن هم هست، و بعضی صدمه های دیگر، و در مواردی که آدم اصلا فرصت و توان قوی تر شدن رو هم میدونه که به احتمال زیاد نخواهد داشت.