هر که در این بزم مقرب تر است..... -
iranbanoo - 03-21-2013
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش میدهند.....
این بیت شعر گرچه شاید بار خدایی و شاید مذهبی تلقین کنه اما در واقعیت مفهوم حقیقی تری داشته باشه.
به این مفهوم که هر کس در زندگیش سختی های زیاد تری تجربه کنه به زندگی مسلط تر میشه و موانع زیادی را به کمک تجربه ها و دشواری های زندگیش به راحتی میتونهدور بزنه وشاید به سعادت(یا زندگی ایده الش)راحت تر برسه.
نظر دوستان در مورد مشکلات زندگی چی هست و در بر خورد با اونا چه دیدی دارن....
آیا یک فردی که استفاده ی بیشتری از خردش داشته باشه مشکلات کمتری رو متحمل میشه یا اثر شانس و موقعیت زندگی که در انتخابش دخالت چندانی نداره هم ناگزیر باید تجربه کنه و در برابر اون تحمل و رمز گشایی رو باید انجام بده؟
هر که در این بزم مقرب تر است..... -
Mehrbod - 03-21-2013
iranbanoo نوشته: نظر دوستان در مورد مشکلات زندگی چی هست و در بر خورد با اونا چه دیدی دارن....
این یکی از پرسشهایِ براستی سخته, اندیشهیِ مرا هم از چندی به خود میگیرد, اگر یک زندگی آسان
و بی کوچکترین دردی باشد براستی بهتر است یا زندگیای که همراه با دشوارهایِ ریز و مِه اینجا و آنجا باشد؟
میتوانیم جهانی را بیانگاریم که همهیِ دردها از میان رفتهاند و هیچ بیماریای و هیچ رنجی بجا نمانده, آیا چیزی دیگری برای زیستن میماند؟
این آیندهیِ دورنمایی شدهیِ بالا را بهمین ریخت در داستان س.گ.ل.ل. از صادق هدایت نیز داریم.
هر که در این بزم مقرب تر است..... -
iranbanoo - 03-21-2013
خوب شاید هم بشر روزی به این نقطه برسه:)
گرچه این دنیا خیلی از ما دور و فاصله داره! اما زندگی بدون مشکل و دغدغه به نظر من به مراتب از این نوع زندگی ما بهتره.
اصلا چرا ما باید مشکلاتی رو متحمل بشیم؟تنها برای رسیدن به اهدافمون...؟
این آیا تلقین و خود فریبی نیست که احساس شجاعت یا برنده بودن کنیم؟
اگر از مشکلات فرار کنیم اون وقت ضعیف و ترسو هستیم؟
اتفاقا این یکی از همون مواردی هست که فکر میکنم زندگی مذهبی به خورد ذهن ادما داده!اینکه در برابر مشکلات پیروز بشیم و منتظرپاداشش بمونیم....
هر که در این بزم مقرب تر است..... -
undead_knight - 03-22-2013
بشر به
مشکل نیازی نداره،به
سرگرمی نیاز داره!والسلام:)
یعنی تا زمانی که ما بتونیم سرمون رو با چیزی گرم کنیم،چه مشکل باشه و چه نباشه،همچنان یک سرگرمیه(مشغولیت)و برای معنادار بودن زندگی ما کفایت میکنه.
بنابراین وجود مشکل و بعد از اون درد و رنج واقعا برای زندگی ما نتنها ضروری نیستند که مضر هم هستند(به قولی درد و رنج تا زمانی به درد میخورند که بفهمیم به هیچ دردی نمیخورند!)
نگاه آبزوردیستی... :)
هر که در این بزم مقرب تر است..... -
iranbanoo - 03-22-2013
undead_knight نوشته: بشر به مشکل نیازی نداره،به سرگرمی نیاز داره!والسلام:)
البته یادم نمیاد کجا ولی خونده بودم که انسان ذاتا تمایل به غم داره.
حالا شاید به قول شما ان غم هم نوعی از سرگرمی باشه....
اینها به کنار اما نگاه انسان نسبت به غم و موانع زندگی خیلی ستیزه جویانه است و در هر جامعه ای با هر درجه از فرهنگ غنی یا عنی فردی که با مشکلاتش گلاویز نشه رو یک فرد ضعیف و ترسو میدونن و از بین خودشون طردش میکنن.
در حالی که به نظرم تا جایی که میشه از مشکلات فرار کردن عقلانی به نظر میاد....
هر که در این بزم مقرب تر است..... -
folaani - 03-22-2013
خب من خودم در این زمینه متخصص هستم.
اصلا فلسفهء زندگیم بر همین اساسه.
زندگی از دید من از اولش یک مبارزه بوده و هست و تا آخرش.
مبارزه ای برای قدرتمند شدن و غلبه بر مشکلات/رنجها/ترسها.
خب اینها باعث قدرتمندتر شدن من شدن.
و الان راحتترم چون قوی ترم و این واقعیت و کاری رو که باید بکنم و هدفی رو که باید داشته باشم شناختم و مدام مثل تنفس دارم این کار رو انجام میدم، بنابراین مدام در هماهنگی بهینه با عوامل مهاجم و تهدیدها هستم.
این تلاش مداوم و با حداکثر قوا، خب اراده میخواد و بخصوص اولش سخته، ولی الان دیگه خیلی کمتر از ابتدا رنج آور بنظر میرسه، چون بهش خو گرفتم، و شاید چون سعی کردم حتی احساسات خودم رو هم تحت کنترل بگیرم؛ یعنی مغز/روان/روحم رو کنترل کنم که رنج رو کمتر احساس کنم، حتی احساس نکنم، و حتی شاید به لذت بشه تبدیلش کرد در مواردی.
تلاش مداوم و با حداکثر قوا برای هر روز کاملتر و قویتر شدن، تمام فلسفه و زندگی منو حداقل از بعد مادی تشکیل میده.
و اینم بگم این زحمت و رنج، پاداشهای قابل توجهی هم داره.
قدرت، تسلط، برتری نسبت به دیگران که در وجودت میبینی و احساس خوبی بهت میده، احساس شکوه، احساس پیشرفت، روشنی، مردانگی، راستی، ...
البته من دنبال این روش رفتم چون مجبور بودم. چون دنیا و زندگی و ماهیت انسان جز این نیست و راه دیگری بقدر کافی کارا و تضمین شده نیافتم. هرچند در این هم تضمین 100% نیست، ولی حداکثر ممکنه.
فکر هم نمیکنم که هیچوقت بشر از این قضیه خلاص بشه. هرچی هم که علم و فناوریش پیشرفت کنه، احتمالا انواع و اشکال جدیدی از مشکلات و رنج هم براش بوجود میان. مثلا مشکلات روانی. و مشکل از جانب خودشون نسبت به همدیگر که همیشه بوده.
نقل قول:آیا یک فردی که استفاده ی بیشتری از خردش داشته باشه مشکلات کمتری رو متحمل میشه
واسه من که اینطور بوده و بنظرم بدیهیه.
چون خیلی از مشکلات و رنجها رو انسانها خودشون با نابخردی خودشون برای خودشون درست میکنن.
اینا رنجهای بیهوده هستند. مگر زمانیکه فرد بر اثر فشار اونها دچار آگاهی بشه و سعی در تغییر خودش بکنه.
من رنج میکشم ولی رنج بهینه، رنج آگاهانه، رنج هوشمندانه، رنجی که بازدهی واقعی و بهینه داشته باشه.
مثلا دنبال علم برم یا هنرهای رزمی، همش بخاطر سود و برد نهاییه که خیلی بیشتر از رنجشه.
نقل قول:یا اثر شانس و موقعیت زندگی که در انتخابش دخالت چندانی نداره هم ناگزیر باید تجربه کنه
خب شانس یا تقدیر یا مکافات یا امتحان یا هرچی که هست بالاخره از دید هر آدمی با هر اعتقادی، اینا هم وجود دارن، ولی استفاده از خرد هم بهرحال در هر حالتی معمولا نقش قابل توجهی در حداقل زیادتر نشدن/نکردن مشکلات و رنجها داره.
هر که در این بزم مقرب تر است..... -
folaani - 03-22-2013
از بعضی مشکلات هم باید فرار کرد.
از بعضی رنجها و تهدیدها باید فرار کرد.
چون ضرر مقابلهء مستقیم با اونا از سودشون بیشتره.
یه وقتی مثلا آماده نیستی با یک آدم زورگو و خطرناک رودررو بشی، خب عاقلانه است که جلوش وایسی و خطر جانی و غیره بکنی؟ بزنه کورت کنه ناقصت کنه یا جور دیگه صدمهء روانی ای هرچی بهت بزنه خوبه؟
من باشم با هر سیاستی شده سعی میکنم از این برخورد اجتناب کنم. و این به معنای ترسو بودن نیست؛ به معنای عاقل و زرنگ بودن است.
ولی خب بعدش میدونید چکار میکنم؟
میرم و با انگیزه و ارادهء خیلی زیاد، سعی در قوی کردن و آماده کردن خودم میکنم که اون تهدید رو در نهایت از بین ببرم یا دربرابرش ایمن (تر) بشم.
چون میدونم که همیشه نمیشه فرار کرد. و همیشه نمیشه هزینهء این فرارها رو تحمل کرد؛ در طولانی مدت بیش از حد زیاد میشه.
ولی اگر مشکلی باشه که بعدا احتمال رخدادش کم باشه یا بشه همیشه همینطور دورش زد و هزینهء زیادی نداشته باشه، خب دیگه ضرورتی هم در این زحمت و ریسک نیست.
موضوع زندگی اینه که خیلی چیزها رو نمیشه/صرف نمیکنه همیشه به همین ترتیب دور زدن.
در نهایت باید باهاشون رودرو بشی؛ مگر اینکه بخوای یک عمر رنج و تحقیر رو متحمل بشی.
البته بعضی مسائل رو میشه با پرداخت هزینه های بزرگ، برای همیشه یا مدت طولانی حل کرد.
مثلا من ازدواج نکردم و با این کار خیلی از مشکلات/رنجها/ریسک های ناشی از اون رو از بین بردم.
شاید چون دیدم در چنان حالتی اصولا فرصت و توان رشد رو هم نخواهم داشت. بهرصورت نمیتونستم تحملش کنم. خورد میشدم. این برآورد من بود!
بقول یارو میگه آن چیز که مرا نکشد مرا قویتر خواهد ساخت.
آدم باید اینطوری باشه.
ولی البته این طرف یخورده ساده و مختصر و نادقیق گفته.
چون صدمه هایی که باید ازشون اجتناب کرد فقط مرگ نیست.
ناقص شدن هم هست، و بعضی صدمه های دیگر، و در مواردی که آدم اصلا فرصت و توان قوی تر شدن رو هم میدونه که به احتمال زیاد نخواهد داشت.
هر که در این بزم مقرب تر است..... -
iranbanoo - 03-23-2013
folaani نوشته: زندگی از دید من از اولش یک مبارزه بوده و هست و تا آخرش.
مبارزه ای برای قدرتمند شدن و غلبه بر مشکلات/رنجها/ترسها.
folaani نوشته: و اینم بگم این زحمت و رنج، پاداشهای قابل توجهی هم داره.
قدرت، تسلط، برتری نسبت به دیگران که در وجودت میبینی و احساس خوبی بهت میده، احساس شکوه، احساس پیشرفت، روشنی، مردانگی، راستی، ...
چرا باید زندگی رو یک مبارزه دید و این نوع دید و تفکر رو در زندگی اعمال کرد؟
مبارزه کنیم تا قدرتمند-متمایز بشیم؟
چه حسی داره این قدرتمند شدن و متمایز شدن وقتی در یک توافق دسته جمعی و انسانی اکثر مشکلات دیگه مشکلی نباشن که بخوایم باهاش مبارزه کنیم؟
مثل مسئله ی پول؟هرچه بیشترداشته باشیم ,برتریم و هر چه کمتر,پست تریم.
بنا براین اگر بخوام در این جنبه برتر باشیم بیشتر تلاش و بارزه میکنیم.
در حالی که اگر ملاک و مبنا پول نباشه دیگه این برتر یو پست تری و مبارزه معنایی نداره.
بعضی مبارزات و مشکلات در زندگی ما واقعا ناشی از دید خودمونه و مشکل خاصی نیستن ولی به راحتی زندگیمون رو تحت تاثیر قرار میدن
هر که در این بزم مقرب تر است..... -
folaani - 03-23-2013
iranbanoo نوشته: چرا باید زندگی رو یک مبارزه دید و این نوع دید و تفکر رو در زندگی اعمال کرد؟
خب چون مبارزه است.
توهم که نکردم که مبارزه است؛ عینا دیدم و لمس کردم، تجربه کردم، تحلیل کردم، و متوجه شدم که یک نبرد است.
نقل قول:مبارزه کنیم تا قدرتمند-متمایز بشیم؟
مبارزه کنیم بخاطر منافع/حقوق خودمون. چیزهایی که میخوایم.
برای زندگی آسوده تر. برای امنیت بیشتر. برای آرامش بیشتر. برای لذت بیشتر و رنج کمتر.
قدرت وسیله است نه هدف.
ولی ماهیت خود آدم هم با قدرتمند شدن تغییر میکنه و احساس شکوه و لذت بهش دست میده؛ شاید چون کاری رو که باید، به درستی انجام داده. یک نوع تسلط و شکوه درونی به آدم میده. آدم رشد میکنه.
بنابراین شاید هدف اصلی ما همون رشد و قدرتمند شدن باشه، و مشکلات درواقع ما رو مجبور به دنبال کردن این هدف میکنن.
منکه خودم گیج شدم!
خب واقعیت اینه که بدون قدرتهای اصیل و درونی انسان چیزی نیست جز یک موجود ضعیف. اگر هیچ مشکل خارجی هم نباشه، ولی چیز بیشتری هم نداره.
نقل قول: چه حسی داره این قدرتمند شدن و متمایز شدن وقتی در یک توافق دسته جمعی و انسانی اکثر مشکلات دیگه مشکلی نباشن که بخوایم باهاش مبارزه کنیم؟
در بالاتر توضیح دادم.
آدم پیش که میره کم کم متوجه میشه همین قدرت خودش تنها وسیله نیست. یک چیزی به آدم اضافه میشه در جریان تلاش برای کسب قدرت و قدرتمند که میشه.
نقل قول: مثل مسئله ی پول؟هرچه بیشترداشته باشیم ,برتریم و هر چه کمتر,پست تریم.
پول درحد امرار معاش کافیه.
ثروت یک قدرت دست اول و اصیل و درونی نیست.
من دنبال قدرتهای اصیل و درونی هستم.
مثلا دوست دارم یک استاد بزرگ کنگفو بشم.
دوست دارم قدرت ذهنی و دانش و خردم برتر باشه.
دوست دارم شجاع و جنگنده باشم.
اینا قدرتهای اصیل و درونی هستن، نه قدرتهای خارجی و غیرمستقیم و کمتر پایداری مثل ثروت و مقام.
هر که در این بزم مقرب تر است..... -
folaani - 03-23-2013
ضمنا اینکه میگید همکاری و دوستی و اینها خب نمیشه؛ واقعگرایانه نیست.
کی میخواد چطوری همچین چیزی بصورت ایدئال یا حتی بقدر رضایتبخشی صورت بگیره و چرا تاحالا نشده؟
من منتظر نمیمونم برای همچین آرزویی. نمیتونم بمونم. و نتونستم بمونم.