10-05-2013, 02:09 PM
فرد چیست؟دقیقا چ "چیز"ی را میتوان "یک" نامید؟وجود بخشیدن (نامگذاری) هستی چگونه ممکن است و اعتبار (منبع اقتدار) این نامها ب چیست؟
r.daramroei نوشته: ب هر روی نیاز هست این را بتفصیل اثبات کنیم ک هر دو ذره در تلاقی با یکدیگر ذره ی سومی تشکیل میدهند (میشود؟) ک "روح"ش نامیدم
Mehrbod نوشته: با درود و خوشآمد به شمادرود و سپاس بیکران. لازم است ابتدا خلاصه ای از شهودم را بگویم تا بشود فهمید در این پاسخ اخیر منظورم دقیقا چیست. من از خود پرسیدم خداباوران را چه بگویم وقتی میگویند آن ذره ی نخستین از کجا آمد. و دیدم ک ماده فاقد ذات است یعنی جزءلایتجزی ندارد (فعلا) و نمیتواند داشته باشد (توضیح میدهم) ازسوی دیگر ماده جز از طریق محیطش "وجود" ندارد. ماده فقط واکنش است. ماده از بین نمیرود و میل بقا دارد. بنابراین ماده دقیقا واکنشی ب نیستی است. هرچه نبوده زمان بوده و زمان همان مکان است و زمان و مکان یعنی نیستی ک خود بمعنی ماده است زیرا اگر بتوان در عالم منطق از لحظه نام برد در همان لحظه ک نیستی باشد ماده متولد میشود. ماده واکنشی ب نیستی است (شبیه سه پایه هائی شد ک هگل تا مقادیری از فلسفه اش را با آن پیمود). یک وجود ندارد زیرا اینک ذره ای هست ک مرکب از هستی و نیستی است. زمان کماکان هست و داستان ادامه دارد و ماده ی دوم اگر بشود گفت بوجود می آید. ذره ی دوم یعنی بقا و ذره ی اول هم همینطور. جدال آغاز میشود و هریک سعی میکند دیگری را بخود تبدیل کند. بر او غلبه کند. اینجا نقطه ی تولد روح است. بنابراین نمیتوان گفت چیزی بیشتر و بزرگتر. دقیقا میشود گفت روح و نمیدانم آیا ما برای همه ی امکانات دارای واژه و بیان هستیم؟ اینجا نمیشود گفت چیزی بزرگتر و... فکر میکنم همین است و فردا مقالاتم را باز میکنم آن بخش را پیست میکنم قشنگ توضیح داده ام.
این چیزی که گفتید مرا یاد این جُستار انداخت: مهاد فرابرنهادگی - Supervenience Principle
چیزیکه میگویید, این برهمکنش دو ذره یا ریزه, میتواند مایهیِ پدید آمدن چیزی بشود که همان a+b نیست, بساکه چیزی بیشتر/بزرگتر از ریزگان سازندهیِ خود (a و b) خواهد بود.
من پاسخ این را در جستار نامبرده ندادهام, ولی گمان نمیکنم از این پیچیدهتر باشد که میگویم. درست است که ما a و b را کنار یکدیگر بیاوریم
چیزی بیشتر و بزرگتر بدست میاوریم,
پارسیگر
نقل قول:ولی این بیشتر/بزرگتر از ناکجاآباد بدست نمیاید, بساکه همان "پیوندهایِ نهفته و نادیدنی"ای است که با برهمکنش a و b توانایی شدن و انجام پذیرفتن میابند.
نقل قول:یگر سخن, اگر ما یک میلیون مولکول گسستهیِ آب از هم داشته باشیم, تنها یک میلیون مولکولِ آب داریم. ولی زمانیکه به همهیِ آنها توانایی/شایندیِببینید اینجا دقیقا همان سخنی را میگویید ک دورکیم در جامعه بدان رسیده است. او جامعه را سوای افراد تشکیل دهنده اش یک روح خاص میبیند ک باید جملاتش را عینا از کتاب بیاورم ولی همینست ک شما میگوئید. بنابراین اینجا آب بشکل روحی ک عبارت از قطرات تشکیل دهنده اش هست و نیست ظاهر میشود. این آن معمای آخوندی را پاسخ میدهد اما خودش یک معما میسازد ک ب وقتش مشخص میشود. بسیار خوب. پرسش اینست ک با چنین چیدمانی تکلیف واقعیت و حقیقت چه میشود.
برهمکنش میدهیم, به چیزی دگرسان و آبسان به نام آب میرسیم = یک میلیون مولکول آب + پیوندها/راههایِ شایندی که میتوانند با یکدیگر 'گفتگو' کرده و اندرکنند.
r.daramroei نوشته: درود و سپاس بیکران. لازم است ابتدا خلاصه ای از شهودم را بگویم تا بشود فهمید در این پاسخ اخیر منظورم دقیقا چیست. من از خود پرسیدم خداباوران را چه بگویم وقتی میگویند آن ذره ی نخستین از کجا آمد. و دیدم ک ماده فاقد ذات است یعنی جزءلایتجزی ندارد (فعلا) و نمیتواند داشته باشد (توضیح میدهم) ازسوی دیگر ماده جز از طریق محیطش "وجود" ندارد. ماده فقط واکنش است. ماده از بین نمیرود و میل بقا دارد. بنابراین ماده دقیقا واکنشی ب نیستی است.
r.daramroei نوشته: هرچه نبوده زمان بوده و زمان همان مکان است و زمان و مکان یعنی نیستی ک خود بمعنی ماده است زیرا اگر بتوان در عالم منطق از لحظه نام برد در همان لحظه ک نیستی باشد ماده متولد میشود. ماده واکنشی ب نیستی است (شبیه سه پایه هائی شد ک هگل تا مقادیری از فلسفه اش را با آن پیمود). یک وجود ندارد زیرا اینک ذره ای هست ک مرکب از هستی و نیستی است.
r.daramroei نوشته: زمان کماکان هست و داستان ادامه دارد و ماده ی دوم اگر بشود گفت بوجود می آید. ذره ی دوم یعنی بقا و ذره ی اول هم همینطور. جدال آغاز میشود و هریک سعی میکند دیگری را بخود تبدیل کند. بر او غلبه کند. اینجا نقطه ی تولد روح است.
r.daramroei نوشته: بنابراین نمیتوان گفت چیزی بیشتر و بزرگتر. دقیقا میشود گفت روح و نمیدانم آیا ما برای همه ی امکانات دارای واژه و بیان هستیم؟
r.daramroei نوشته: اینجا نمیشود گفت چیزی بزرگتر و... فکر میکنم همین است و فردا مقالاتم را باز میکنم آن بخش را پیست میکنم قشنگ توضیح داده ام.
بدین ترتیب ک گفتم پیوند را فقط ب یک شکل میتوان گفت: یکی شدن . مضمحل شدن در روح. و البته این را نباید ذره ای دانست ک با میکروسکوپ دیده میشود. این خیلی .. چطور باید گفت .. ریز معنی نمیدهد.
r.daramroei نوشته: آنچه در میکروسکوپ میبینیم چیدمانهای همان ذرات بنیادی است. این ذرات را من در لایب نیتس بنام موناد دیدم و دموکریتوس آنرا اتم خاند و ... اما فکر میکنم هیچیک مثل من نگفته اند. من میگویم جنس فکر از همین قماش است . هیچ متافیزیکی وجود ندارد و فقط ماده هست. اشکال ماده ک از بسیاری از آنها نمیتوانیم چیزی بدانیم. دانستن علمی منظورم است نه منطقی. اینها از عوارض این تلقی هستند و لابد مستحضرید ک بدینسان نمیتوان هیچ واحد و جزئی پیدا کرد.
r.daramroei نوشته: بخشی از این سخن اثبات میکند ک فکر یا همان قانون یا همان ماده در معرض شهود همه ی مولکولهاست. بنابراین همه حقیقت را میگویند. اسپاگتی پرنده واقعا وجود دارد. آن تصویریست مرکب از اسپاگتی و پرنده در ذهن بیمار یک مالیخولیائی بنام (کامران؟ اسمش کی بود مرتیکه؟) بگذریم. برهمین اساس خدا حقیقت محض است و ب ذهنی تابیده است و او این تابش را در خدمت شکمش آورده است. خدا تمام تعاریفش با این هستی یکسان و متحد یکی است. گفتنی زیاد است کم کم بیان میکنم. خیلی سرافرازم کردید جدا پستهایتان را خاندم و اگر بتوانم از دانش شما بهره ببرم ... (چی بگم؟ فوق عالیست) دببینید اینجا دقیقا همان سخنی را میگویید ک دورکیم در جامعه بدان رسیده است. او جامعه را سوای افراد تشکیل دهنده اش یک روح خاص میبیند ک باید جملاتش را عینا از کتاب بیاورم ولی همینست ک شما میگوئید. بنابراین اینجا آب بشکل روحی ک عبارت از قطرات تشکیل دهنده اش هست و نیست ظاهر میشود. این آن معمای آخوندی را پاسخ میدهد اما خودش یک معما میسازد ک ب وقتش مشخص میشود. بسیار خوب. پرسش اینست ک با چنین چیدمانی تکلیف واقعیت و حقیقت چه میشود.
Mehrbod نوشته: شما هنوز نگفتهاید «ذرهیِ نخستین» چیست, که سپس بخواهید بگویید از کجا آمده!ذره ی نخستین درواقع عبارتی زاییده و محصول تنگنای زبان است. تنگنای منطق ما ک خود را معیار تمیز واقعیات از حقایق میداند . من بیخدا هستم و اینرا فراموش نکنید. و مجبورم سناریوئی داشته باشم ک جهان بینی مرا توضیح دهد. وگرنه همچنانکه مزدک گفت حق ندارم ب هیچ باوری بتازم. باید آلترناتیوی آورد. مطابق سناریوی من لازم می آید ک جهان را ک همان ماده است ازلی بدانیم. ازلی چیست؟ مترادف زمان است. معنیش با زمان گره خورده است. زمان چیست؟ زمان بر چیزی میگذرد و چیز ماده و مکانمند است. چیز همان مکان است وگرنه مکان را باید ظرفی برای ماده بدانیم. پس آیا چگونه میتوان زمان و مکان و چیز را از هم جدا کرد ؟ مادام ک همه چیز همان معنی زمان را میدهد همه چیز همچون زمان ازلی و ابدیست. پس ماده ی نخستین وجود ندارد اما برای گفتن و بیان ناچاریم وضعیت فرضی برای منطق ایجاد کنیم. حاشیه نمیروم تا بتدریج بحث جا افتد وگرنه اینجا میشد گفت ک این شبیه همان تفکریست ک هگل را ب یکسانی هستی و نیستی رسانید. درآینده خاهیم رسید ب نقطه ای ک هر سخنی در آنجا حقیقت است و مجبوریم توضیح داد ک با سناریوی ما این حقیقت از کجا آمد. من همیشه در برخورد با هر پدیده ای خودم را در برابر این پرسش میبینم ک این چگونه رخ داد؟ چگونه شد ک هگل هستی و نیستی را یکسان دید؟ بله در اینجا هستی و نیستی یکسان و لازم و ملزومند. یکی هستند. پس شد این ک ذره ی نخستینی وجود ندارد زیرا زمان دارای ذراتی نیست ک بتوان آغازی برایش در نظر گرفت. مجبوریم قضیه را اینگونه طرح کنیم ک لحظه ی آغاز زمان لحظه ی تولد نخستین ذره ی هستی است. میبینید ک معنی دارد اما در واقع مضحک است. اینجا با چنین حکایتی روبرو هستیم
پارسیگر
نقل قول:زمان همان مکان نیست. زمان همان جنبشِ مکان است.
نقل قول:بیشتر مرا یاد داستانهایِ sci-fi انداخت! بویژه Agent Smith در Matrix که میخواست همه را خود اش بکند!
نقل قول:ما برای هر فرایافتِ درخوری واژه داریم, هر آینه تا زمانیکه شما اینها را جای هم به کار
نبرید و بیخود با گزارهای همچون «زمان همان مکان است: زمان = مکان» و ... مترادف سازی نکنید و نکوشید خواننده را با واژهسازی سردرگم کنید.
نقل قول:توهمی معنی میدهد؟
نقل قول: اگر اندیشیدن مادی است, پس "ذرهیِ نخستین" و "روح" چه کاره بود!؟اندیشیدن مادی است و اخیرا شواهدی بر آن یافت شده. چندین برنامه ی علمی دیدم ک اشاراتی ب این مطلب داشتند اما بدون دیدن آنها و از طریق تفکر محض ب این نتیجه رسیدم. باید خود را آماده کنم تا توضیحش دهم زیرا متأسفانه کامپیوتر قبلیم نابود شد و تمام نوشته هایم را روی فلاش ریخته بودم ک ظاهرا اسیر ویروسهای اطلاعات بود و ... ! اینک باید دوباره بنویسم و میدانم مثل قبل منسجم نخاهد شد.
نقل قول:سپس اینکه شما بدرستی همه چیز را وارونه گرفتهاید. خود
اندیشه مادی نیست, ولی هستومندی یک چیز مادی است.
نقل قول:اینها همگی سخنانی بی سر و ته بودند و پوچ.اینک چطور ؟ و نکند گرمی از آن احساس سخیف در شما باشد؟ بعضیها مثل آن تبریزی ک زمین خورد میمانند.. تا خانه سینه خیز میروند ک بگویند زمین نخوردیم. خاهش میکنم قدری با تعمق عیب و ایرادات سخنم را پیدا کنید زیرا عمیقا نیازمند یک دانشی از این دست هستم ک خود را در آن ببینم. و اگر پوچ میگویم حتما بگوئید من واقعا خوشحال و سپاسگزار خاهم بود
نقل قول:بیشتر به نگر میاید شما دارید میکوشید با آسمان ریسمان بافتن روح را به ماده پیوند بزنید و نمیدانم اندیشهخدا نکند. استحبکم الاة. اپسیلونی قدرت طلبی در ما نیست. خدا نکند . نعوظ بالله. آخ کامران. کامرا ن . کامی من کجائی ی ئی ئی ؟ کامی چ بیوفائی ئی ی ئی ئی :e408:
را به خدا بدوزید و همچون شریعتی شارلاتان یک نگارش نوینی از خداباوری مادیگرایانه از خودتان در بیاورید.
r.daramroei نوشته: خب هم تاپیکی گرامی.. رسم بر اینست ک اگر میخاهی تاپیک را ترک کنی دلیلش را اعلام نمائی.