فرد -
r.daramroei - 10-05-2013
فرد چیست؟دقیقا چ "چیز"ی را میتوان "یک" نامید؟وجود بخشیدن (نامگذاری) هستی چگونه ممکن است و اعتبار (منبع اقتدار) این نامها ب چیست؟
فرد -
r.daramroei - 10-05-2013
(دوست دارم مثل دوستی ک اینجا دیدم فارسی بنویسم اما ..... ) بنظر من واحد و فرد وجود ندارد مگر آن ک کل هستی را "یکِ" بهم پیوسته ای بدانیم. چرا ک یک وجود ندارد و فقط 3 ممکنست. چرا ک "یک" همان "دو" است و "دو" ب جزء سومی ختم میشود (راستش مطمئن نیستم الآن از افعال درستی استفاده میکنم) . و تنها ب این شکل میتوان بودن را توضیح داد. این توضیحی برای هستی است و همین پاسخ می بایست دهان آخوندها را ببندد. اما در انتهای این مسیر ب معمائی میرسیم ک ترجیح میدهم همانجا دیده شود. چون عجالتا نامی جز مزدک را نمیشناسم از ایشان خواهشمندم کمی از وقت خود را اینجا تلف کنند. مطمئنا هرچقدر حضورشان نیم بند باشد بازهم برای من غنیمتی است.
فرد -
Mehrbod - 10-05-2013
r.daramroei نوشته: ب هر روی نیاز هست این را بتفصیل اثبات کنیم ک هر دو ذره در تلاقی با یکدیگر ذره ی سومی تشکیل میدهند (میشود؟) ک "روح"ش نامیدم
با درود و خوشآمد به شما
این چیزی که گفتید مرا یاد این جُستار انداخت:
مهاد فرابرنهادگی - Supervenience Principle
چیزیکه میگویید, این برهمکنش دو ذره یا ریزه, میتواند مایهیِ پدید آمدن چیزی بشود که همان a+b نیست, بساکه چیزی بیشتر/بزرگتر از ریزگان سازندهیِ خود (a و b) خواهد بود.
من پاسخ این را در جستار نامبرده ندادهام, ولی گمان نمیکنم از این پیچیدهتر باشد که میگویم. درست است که ما a و b را کنار یکدیگر بیاوریم
چیزی بیشتر و بزرگتر بدست میاوریم, ولی این بیشتر/بزرگتر از ناکجاآباد بدست نمیاید, بساکه همان "پیوندهایِ نهفته و نادیدنی"ای است که با برهمکنش a و b توانایی شدن و انجام پذیرفتن میابند.
به دیگر سخن, اگر ما یک میلیون مولکول گسستهیِ آب از هم داشته باشیم, تنها یک میلیون مولکولِ آب داریم. ولی زمانیکه به همهیِ آنها توانایی/شایندیِ
برهمکنش میدهیم, به چیزی دگرسان و آبسان به نام آب میرسیم = یک میلیون مولکول آب + پیوندها/راههایِ شایندی که میتوانند با یکدیگر 'گفتگو' کرده و اندرکنند.
پارسیگر
فرد -
r.daramroei - 10-05-2013
Mehrbod نوشته: با درود و خوشآمد به شما
این چیزی که گفتید مرا یاد این جُستار انداخت: مهاد فرابرنهادگی - Supervenience Principle
چیزیکه میگویید, این برهمکنش دو ذره یا ریزه, میتواند مایهیِ پدید آمدن چیزی بشود که همان a+b نیست, بساکه چیزی بیشتر/بزرگتر از ریزگان سازندهیِ خود (a و b) خواهد بود.
من پاسخ این را در جستار نامبرده ندادهام, ولی گمان نمیکنم از این پیچیدهتر باشد که میگویم. درست است که ما a و b را کنار یکدیگر بیاوریم
چیزی بیشتر و بزرگتر بدست میاوریم,
پارسیگر
درود و سپاس بیکران. لازم است ابتدا خلاصه ای از شهودم را بگویم تا بشود فهمید در این پاسخ اخیر منظورم دقیقا چیست. من از خود پرسیدم خداباوران را چه بگویم وقتی میگویند آن ذره ی نخستین از کجا آمد. و دیدم ک ماده فاقد ذات است یعنی جزءلایتجزی ندارد (فعلا) و نمیتواند داشته باشد (توضیح میدهم) ازسوی دیگر ماده جز از طریق محیطش "وجود" ندارد. ماده فقط واکنش است. ماده از بین نمیرود و میل بقا دارد. بنابراین ماده دقیقا واکنشی ب نیستی است. هرچه نبوده زمان بوده و زمان همان مکان است و زمان و مکان یعنی نیستی ک خود بمعنی ماده است زیرا اگر بتوان در عالم منطق از لحظه نام برد در همان لحظه ک نیستی باشد ماده متولد میشود. ماده واکنشی ب نیستی است (شبیه سه پایه هائی شد ک هگل تا مقادیری از فلسفه اش را با آن پیمود). یک وجود ندارد زیرا اینک ذره ای هست ک مرکب از هستی و نیستی است. زمان کماکان هست و داستان ادامه دارد و ماده ی دوم اگر بشود گفت بوجود می آید. ذره ی دوم یعنی بقا و ذره ی اول هم همینطور. جدال آغاز میشود و هریک سعی میکند دیگری را بخود تبدیل کند. بر او غلبه کند. اینجا نقطه ی تولد روح است. بنابراین نمیتوان گفت چیزی بیشتر و بزرگتر. دقیقا میشود گفت روح و نمیدانم آیا ما برای همه ی امکانات دارای واژه و بیان هستیم؟ اینجا نمیشود گفت چیزی بزرگتر و... فکر میکنم همین است و فردا مقالاتم را باز میکنم آن بخش را پیست میکنم قشنگ توضیح داده ام.
نقل قول:ولی این بیشتر/بزرگتر از ناکجاآباد بدست نمیاید, بساکه همان "پیوندهایِ نهفته و نادیدنی"ای است که با برهمکنش a و b توانایی شدن و انجام پذیرفتن میابند.
بدین ترتیب ک گفتم پیوند را فقط ب یک شکل میتوان گفت: یکی شدن . مضمحل شدن در روح. و البته این را نباید ذره ای دانست ک با میکروسکوپ دیده میشود. این خیلی .. چطور باید گفت .. ریز معنی نمیدهد. آنچه در میکروسکوپ میبینیم چیدمانهای همان ذرات بنیادی است. این ذرات را من در لایب نیتس بنام موناد دیدم و دموکریتوس آنرا اتم خاند و ... اما فکر میکنم هیچیک مثل من نگفته اند. من میگویم جنس فکر از همین قماش است . هیچ متافیزیکی وجود ندارد و فقط ماده هست. اشکال ماده ک از بسیاری از آنها نمیتوانیم چیزی بدانیم. دانستن علمی منظورم است نه منطقی. اینها از عوارض این تلقی هستند و لابد مستحضرید ک بدینسان نمیتوان هیچ واحد و جزئی پیدا کرد. بخشی از این سخن اثبات میکند ک فکر یا همان قانون یا همان ماده در معرض شهود همه ی مولکولهاست. بنابراین همه حقیقت را میگویند. اسپاگتی پرنده واقعا وجود دارد. آن تصویریست مرکب از اسپاگتی و پرنده در ذهن بیمار یک مالیخولیائی بنام (کامران؟ اسمش کی بود مرتیکه؟) بگذریم. برهمین اساس خدا حقیقت محض است و ب ذهنی تابیده است و او این تابش را در خدمت شکمش آورده است. خدا تمام تعاریفش با این هستی یکسان و متحد یکی است. گفتنی زیاد است کم کم بیان میکنم. خیلی سرافرازم کردید جدا پستهایتان را خاندم و اگر بتوانم از دانش شما بهره ببرم ... (چی بگم؟ فوق عالیست) د
نقل قول:یگر سخن, اگر ما یک میلیون مولکول گسستهیِ آب از هم داشته باشیم, تنها یک میلیون مولکولِ آب داریم. ولی زمانیکه به همهیِ آنها توانایی/شایندیِ
برهمکنش میدهیم, به چیزی دگرسان و آبسان به نام آب میرسیم = یک میلیون مولکول آب + پیوندها/راههایِ شایندی که میتوانند با یکدیگر 'گفتگو' کرده و اندرکنند.
ببینید اینجا دقیقا همان سخنی را میگویید ک دورکیم در جامعه بدان رسیده است. او جامعه را سوای افراد تشکیل دهنده اش یک روح خاص میبیند ک باید جملاتش را عینا از کتاب بیاورم ولی همینست ک شما میگوئید. بنابراین اینجا آب بشکل روحی ک عبارت از قطرات تشکیل دهنده اش هست و نیست ظاهر میشود. این آن معمای آخوندی را پاسخ میدهد اما خودش یک معما میسازد ک ب وقتش مشخص میشود. بسیار خوب. پرسش اینست ک با چنین چیدمانی تکلیف واقعیت و حقیقت چه میشود.
فرد -
Mehrbod - 10-06-2013
r.daramroei نوشته: درود و سپاس بیکران. لازم است ابتدا خلاصه ای از شهودم را بگویم تا بشود فهمید در این پاسخ اخیر منظورم دقیقا چیست. من از خود پرسیدم خداباوران را چه بگویم وقتی میگویند آن ذره ی نخستین از کجا آمد. و دیدم ک ماده فاقد ذات است یعنی جزءلایتجزی ندارد (فعلا) و نمیتواند داشته باشد (توضیح میدهم) ازسوی دیگر ماده جز از طریق محیطش "وجود" ندارد. ماده فقط واکنش است. ماده از بین نمیرود و میل بقا دارد. بنابراین ماده دقیقا واکنشی ب نیستی است.
شما هنوز نگفتهاید «ذرهیِ نخستین» چیست, که سپس بخواهید بگویید از کجا آمده!
r.daramroei نوشته: هرچه نبوده زمان بوده و زمان همان مکان است و زمان و مکان یعنی نیستی ک خود بمعنی ماده است زیرا اگر بتوان در عالم منطق از لحظه نام برد در همان لحظه ک نیستی باشد ماده متولد میشود. ماده واکنشی ب نیستی است (شبیه سه پایه هائی شد ک هگل تا مقادیری از فلسفه اش را با آن پیمود). یک وجود ندارد زیرا اینک ذره ای هست ک مرکب از هستی و نیستی است.
زمان همان مکان نیست. زمان همان
جنبشِ مکان است.
r.daramroei نوشته: زمان کماکان هست و داستان ادامه دارد و ماده ی دوم اگر بشود گفت بوجود می آید. ذره ی دوم یعنی بقا و ذره ی اول هم همینطور. جدال آغاز میشود و هریک سعی میکند دیگری را بخود تبدیل کند. بر او غلبه کند. اینجا نقطه ی تولد روح است.
بیشتر مرا یاد داستانهایِ sci-fi انداخت! بویژه Agent Smith در Matrix که میخواست همه را خود اش بکند!
r.daramroei نوشته: بنابراین نمیتوان گفت چیزی بیشتر و بزرگتر. دقیقا میشود گفت روح و نمیدانم آیا ما برای همه ی امکانات دارای واژه و بیان هستیم؟
ما برای هر فرایافتِ درخوری واژه داریم, هر آینه تا زمانیکه شما اینها را جای هم به کار
نبرید و بیخود با گزارهای همچون «زمان همان مکان است: زمان = مکان» و ... مترادف سازی نکنید و نکوشید خواننده را با واژهسازی سردرگم کنید.
r.daramroei نوشته: اینجا نمیشود گفت چیزی بزرگتر و... فکر میکنم همین است و فردا مقالاتم را باز میکنم آن بخش را پیست میکنم قشنگ توضیح داده ام.
بدین ترتیب ک گفتم پیوند را فقط ب یک شکل میتوان گفت: یکی شدن . مضمحل شدن در روح. و البته این را نباید ذره ای دانست ک با میکروسکوپ دیده میشود. این خیلی .. چطور باید گفت .. ریز معنی نمیدهد.
توهمی معنی میدهد؟
r.daramroei نوشته: آنچه در میکروسکوپ میبینیم چیدمانهای همان ذرات بنیادی است. این ذرات را من در لایب نیتس بنام موناد دیدم و دموکریتوس آنرا اتم خاند و ... اما فکر میکنم هیچیک مثل من نگفته اند. من میگویم جنس فکر از همین قماش است . هیچ متافیزیکی وجود ندارد و فقط ماده هست. اشکال ماده ک از بسیاری از آنها نمیتوانیم چیزی بدانیم. دانستن علمی منظورم است نه منطقی. اینها از عوارض این تلقی هستند و لابد مستحضرید ک بدینسان نمیتوان هیچ واحد و جزئی پیدا کرد.
اگر اندیشیدن مادی است, پس "ذرهیِ نخستین" و "روح" چه کاره بود!؟
سپس اینکه شما بدرستی همه چیز را وارونه گرفتهاید. خود
اندیشه مادی
نیست, ولی هستومندی یک چیز مادی است.
r.daramroei نوشته: بخشی از این سخن اثبات میکند ک فکر یا همان قانون یا همان ماده در معرض شهود همه ی مولکولهاست. بنابراین همه حقیقت را میگویند. اسپاگتی پرنده واقعا وجود دارد. آن تصویریست مرکب از اسپاگتی و پرنده در ذهن بیمار یک مالیخولیائی بنام (کامران؟ اسمش کی بود مرتیکه؟) بگذریم. برهمین اساس خدا حقیقت محض است و ب ذهنی تابیده است و او این تابش را در خدمت شکمش آورده است. خدا تمام تعاریفش با این هستی یکسان و متحد یکی است. گفتنی زیاد است کم کم بیان میکنم. خیلی سرافرازم کردید جدا پستهایتان را خاندم و اگر بتوانم از دانش شما بهره ببرم ... (چی بگم؟ فوق عالیست) دببینید اینجا دقیقا همان سخنی را میگویید ک دورکیم در جامعه بدان رسیده است. او جامعه را سوای افراد تشکیل دهنده اش یک روح خاص میبیند ک باید جملاتش را عینا از کتاب بیاورم ولی همینست ک شما میگوئید. بنابراین اینجا آب بشکل روحی ک عبارت از قطرات تشکیل دهنده اش هست و نیست ظاهر میشود. این آن معمای آخوندی را پاسخ میدهد اما خودش یک معما میسازد ک ب وقتش مشخص میشود. بسیار خوب. پرسش اینست ک با چنین چیدمانی تکلیف واقعیت و حقیقت چه میشود.
اینها همگی سخنانی بی سر و ته بودند و پوچ.
بیشتر به نگر میاید شما دارید میکوشید با آسمان ریسمان بافتن روح را به ماده پیوند بزنید و نمیدانم اندیشه
را به خدا بدوزید و همچون شریعتی شارلاتان یک نگارش نوینی از خداباوری مادیگرایانه از خودتان در بیاورید.
پارسیگر
فرد -
r.daramroei - 10-06-2013
Mehrbod نوشته: شما هنوز نگفتهاید «ذرهیِ نخستین» چیست, که سپس بخواهید بگویید از کجا آمده!
پارسیگر
ذره ی نخستین درواقع عبارتی زاییده و محصول تنگنای زبان است. تنگنای منطق ما ک خود را معیار تمیز واقعیات از حقایق میداند . من بیخدا هستم و اینرا فراموش نکنید. و مجبورم سناریوئی داشته باشم ک جهان بینی مرا توضیح دهد. وگرنه همچنانکه مزدک گفت حق ندارم ب هیچ باوری بتازم. باید آلترناتیوی آورد. مطابق سناریوی من لازم می آید ک جهان را ک همان ماده است ازلی بدانیم. ازلی چیست؟ مترادف زمان است. معنیش با زمان گره خورده است. زمان چیست؟ زمان بر چیزی میگذرد و چیز ماده و مکانمند است. چیز همان مکان است وگرنه مکان را باید ظرفی برای ماده بدانیم. پس آیا چگونه میتوان زمان و مکان و چیز را از هم جدا کرد ؟ مادام ک همه چیز همان معنی زمان را میدهد همه چیز همچون زمان ازلی و ابدیست. پس ماده ی نخستین وجود ندارد اما برای گفتن و بیان ناچاریم وضعیت فرضی برای منطق ایجاد کنیم. حاشیه نمیروم تا بتدریج بحث جا افتد وگرنه اینجا میشد گفت ک این شبیه همان تفکریست ک هگل را ب یکسانی هستی و نیستی رسانید. درآینده خاهیم رسید ب نقطه ای ک هر سخنی در آنجا حقیقت است و مجبوریم توضیح داد ک با سناریوی ما این حقیقت از کجا آمد. من همیشه در برخورد با هر پدیده ای خودم را در برابر این پرسش میبینم ک این چگونه رخ داد؟ چگونه شد ک هگل هستی و نیستی را یکسان دید؟ بله در اینجا هستی و نیستی یکسان و لازم و ملزومند. یکی هستند. پس شد این ک ذره ی نخستینی وجود ندارد زیرا زمان دارای ذراتی نیست ک بتوان آغازی برایش در نظر گرفت. مجبوریم قضیه را اینگونه طرح کنیم ک لحظه ی آغاز زمان لحظه ی تولد نخستین ذره ی هستی است. میبینید ک معنی دارد اما در واقع مضحک است. اینجا با چنین حکایتی روبرو هستیم
نقل قول:زمان همان مکان نیست. زمان همان جنبشِ مکان است.
اگر اشتباه نکنم توضیحش در بالا آمد. اضافه کنم ک اگر زمان و مکان را جدا کنیم مجبوریم خدا را هم قبول کنیم. گمانم با هم همعقیده باشیم در خصوص این ک مکان همان ماده است زیرا ب جنبش مکان اشاره میکنید. اما بدانید ک پذیرش زمان بعنوان "چیز" ک الزاما باید غیرمادی باشد یعنی جواز عبور ب چیزی غیرمادی. حال آن ک علم و شهود نمیپذیرد ک چیزی جز ماده بتواند بر ماده اثر نهاد. در ثانی جنبش مکان معنی وجود خلاء میدهد. و خلاء چیست؟ جنبش یعنی چه؟ از مکانی ب مکانی؟ از چیزی ب چیزی؟ چطور توضیحش دهیم ک مستلزم وجود خلاء در لابلای ... بله مجبوریم ذره را هم بپذیریم و آنهم از نوع لایتجزی. پذیرش هرکدام از اینها یعنی قبول وجود خدا و یعنی یک گاف بزرگ ک هیچی پرش نمیکند. یک چیز بی توضیح .. خدا.
نقل قول:بیشتر مرا یاد داستانهایِ sci-fi انداخت! بویژه Agent Smith در Matrix که میخواست همه را خود اش بکند!
آنهم از یک چنین شهودی آمده اما ب شما قول میدهم در تکه های گسسته ی اطلاعات ..ک اگر جز این بود اینک این نوشته ها را از زبان آن نویسنده ی محترم میشنیدیم. از خود بپرسید ماده چیست؟ میدانید ک بدنبال "چیست" بودن یعنی درپی چیزی در مخزن دانش خود بودن ک با داده ی جدید همسانی و مطابقت دارد. قدری بیحوصله گفتم اما زیاد هم کلمات اشتباه نیستند. بسیار خب ماده را با محتویات دانش قبلی خود مطابقت دهیم. ماده جز کاری ک میکند نیست. اکسیژن چیزیست ک فلان کار را میکند. فلان واکنش را نشان میدهد. واکنش یعنی برخورد دوماده. دو ذره. ذره ک نداریم .. دو چیدمان. پس اینجا آیا آن ذات یا هویت یا ماهیت یا آن فرد یا چیز خاص ک اشاره میکنیم چیست؟ آیا خودش است یا محیطش؟ اگر ممکن شود این ذره را از همه ی غیر از خودش جدا کنیم چه داریم؟ مگر ماهیت همان واکنش یا کار ذره نبود؟ اینجا ماهیتی نیست پس چیزی هم نیست. نتیجتا یک وجود ندارد. نتیجتا خدا کشک است. لااقل خدای واحد. (گمانم مرا خداپرست و این چیزها فهمیدید.. درست میگویم؟ خیر تنها منم ک میتوانم پوزه ی خدا را به ..ه بمالم). بسیار خب. ماده واکنش است . واکنش یعنی جدال بقا. بقا یعنی «همان بودن ک از نخست بودم.» اینجا پرانتزی باز میکنم ک همینجا میشود ب آنچه روحش نامیدم رسید. ذره نخست چیست؟ همان ک از نخست بودم چیست؟ نخست کجاست؟ چیز چیست؟ فرد چیست؟ منطق را باید نصف کرد نیمی معقول و نیمی فهمانه یا توهم ک البته هیچ اصراری برای واژه سازی ندارم وقتش هم موجود نیست و این را مترجم محترمی برای واژه ی غریب هگل آورده بود. نیم معقول و آشنای منطق از انجا را مینگرد ک نخستین واحد تأثیرپذیر و تأثیرگذار رؤیت میشود. و نیمه ی توهم از آنجا را در نظر میگیرد ک همین واحد درواقع مرکب از هست و نیست است. این دو جزء اگر بتوان گفت هر یک بی دیگری هیچند.. پس ب تنهائی هیچند پس هیچند. پس چیز چیست؟ دو هیچ ب هم رسیده و چیز متولد میشود ک این چیز هیچیک از دو چیز قبلی نیست. این همانست ک روحش نامیدم. رئوف عبید اگر اسم شریفشان را درست گفته باشم در خزعبل نامه اش آورده بود ک تقریبا 99 درصد اتم را خلاء تشکیل میدهد و این روح است. او کاملا نتایج شکمی گرفته بود اما از خود پرسیدم این از کجا آمد؟ و دیدم درجائی این حقیقت ب ماچشمک میزند. و عمل واکنش درواقع یک تبدیل است ک نتیجه ی تلاش دو ذره برای ایجاد تغییر در دیگری است. این تغییر چه میتواند بود جز تبدیل آن دیگری ب خویش؟ هگل نیز در فلسفه اش ب چنین چیزی رسیده است. پرانتزی دیگر : آیا این همان زندگی نیست؟ ماده زنده است.
نقل قول:ما برای هر فرایافتِ درخوری واژه داریم, هر آینه تا زمانیکه شما اینها را جای هم به کار
نبرید و بیخود با گزارهای همچون «زمان همان مکان است: زمان = مکان» و ... مترادف سازی نکنید و نکوشید خواننده را با واژهسازی سردرگم کنید.
البته با آن جملات نصفه نیمه ام بیش ازین انتظار نداشتم. امیدوارم اینک وضعم کمی بهتر شده باشد.
. اما این "فرایافت درخور "تداوم همان باور بی ریشه و سست است ک منطق بشر را معیار میداند و بدینوسیله بشر را ب مسند دانای کل مینشاند. میبینید ک در پس هر باور ساده ی انسان یک تأیید چاق و تپل برای خدا خابیده است و اینگونه است ک معتقدم در هریک از ما آخوندی هست ک تا بیرونش نکشیم بیخدا نیستیم.
نقل قول:توهمی معنی میدهد؟
بله کاملا درست گفتید. هگل نیز اینچنین تعبیر کرد نوع درست نگرش ب جهان را. عقل معمول و آشنا و مألوف نمیتواند بپذیرد هستی و نیستی یکی اند. اما نوعی از فهمانه دیدن هست ک طی آن قابل پذیرش میشود چنین تناقضی. و درست همین فهمانه دیدن است ک همان معنی توهم را میدهد.
نقل قول: اگر اندیشیدن مادی است, پس "ذرهیِ نخستین" و "روح" چه کاره بود!؟
اندیشیدن مادی است و اخیرا شواهدی بر آن یافت شده. چندین برنامه ی علمی دیدم ک اشاراتی ب این مطلب داشتند اما بدون دیدن آنها و از طریق تفکر محض ب این نتیجه رسیدم. باید خود را آماده کنم تا توضیحش دهم زیرا متأسفانه کامپیوتر قبلیم نابود شد و تمام نوشته هایم را روی فلاش ریخته بودم ک ظاهرا اسیر ویروسهای اطلاعات بود و ... !
اینک باید دوباره بنویسم و میدانم مثل قبل منسجم نخاهد شد.
نقل قول:سپس اینکه شما بدرستی همه چیز را وارونه گرفتهاید. خود
اندیشه مادی نیست, ولی هستومندی یک چیز مادی است.
جز ماده نمیتواند بود. وجودی جز ماده ممکن نیست. نمیدانم آنانکه ب وجود چیزی جز ماده رأی میدهند چگونه خدا را رد میکنند؟ و یا همین وجود غیرمادی را چگونه توضیح میدهند.؟
اندیشه چیست؟ بدون توضیح نمیتوان نهاد. (البته خاهد رسید آن نکاتی ک دقیقا بدون توضیح بودن تمام توضیحش است) چ میشود ک تصویری شکل میگیرد؟ این تصویر در کجا شکل میگیرد؟ گیریم منظورمان در اینجا سلولهای خاکستری مغز است. آن حاوی چیست؟ حاوی غیر ماده؟
مکانی برای غیر ماده؟ کجای طبیعت چیز غیرضروری دارد ک محصول اجبارهای محیط نیست؟ از خود بپرسید تصویر چیست؟ تصویر محصول دیدن است. دیدن در نور مرئی. نور چه چیزی را ب چشم و مغز میرساند؟ آیا این ذرات نور تغییر میکنند ک دارای زبان میشوند؟ بله دقیقا تبدیل ب همان چیز میشوند و خود را در سلولهای مغز بیان میکنند. تصاویری ک در مغز یک کور مادرزاد هست فاقد فرم هستند. بحثی طویل و مجزاست
نقل قول:اینها همگی سخنانی بی سر و ته بودند و پوچ.
اینک چطور ؟ و نکند گرمی از آن احساس سخیف در شما باشد؟ بعضیها مثل آن تبریزی ک زمین خورد میمانند.. تا خانه سینه خیز میروند ک بگویند زمین نخوردیم.
خاهش میکنم قدری با تعمق عیب و ایرادات سخنم را پیدا کنید زیرا عمیقا نیازمند یک دانشی از این دست هستم ک خود را در آن ببینم. و اگر پوچ میگویم حتما بگوئید من واقعا خوشحال و سپاسگزار خاهم بود
نقل قول:بیشتر به نگر میاید شما دارید میکوشید با آسمان ریسمان بافتن روح را به ماده پیوند بزنید و نمیدانم اندیشه
را به خدا بدوزید و همچون شریعتی شارلاتان یک نگارش نوینی از خداباوری مادیگرایانه از خودتان در بیاورید.
خدا نکند. استحبکم الاة. اپسیلونی قدرت طلبی در ما نیست. خدا نکند . نعوظ بالله. آخ کامران. کامرا ن . کامی من کجائی ی ئی ئی ؟ کامی چ بیوفائی ئی ی ئی ئی :e408:
فرد -
r.daramroei - 10-07-2013
چیزی را در نظر بگیرید. هرچیزی برای نامیده شدن یک چیز است. سیب.. تلفن... رؤیا.. مسئله اینست ک از یک چیز چه میخاهیم. یعنی واژه ای ک دال بر چیزی باشد برای ما چیست؟ هرجور بگوئیم همین معنی را میدهد. «برای ماچیست» یا «چه کارش بکنیم» و... همه اشاره ب همین مطلب دارند ک چیستی درواقع جستجوی منفعت است. جستجوی بقا. سؤال اینست ک اگر چیزی را بنام فرد مشخص کرده ایم آیا این نامگذاری با واقعیت جور است یا کلا زاییده ی جبر و نیاز است؟ در جائی گفتیم قدرت یعنی شنا برخلاف جریان و اینک میگوئیم قدرت یعنی جریان و واقعیت. پس انسان یعنی ضدقدرت و شنا برخلاف جریان رود. تحقیق و بررسی و شناخت مفهوم فرد این نتیجه را دارد ک ب ارزش و اعتبار بنیانهای منطقی خیش پی میبریم و از چندوچون آنچه ک آن را قطعی فرض کرده ایم آگاه میشویم.
فرد -
r.daramroei - 10-07-2013
با درنظر گرفتن همین واقعیات ساده ی پیرامون متوجه میشویم ک چیزی ب نام "فرد" وجود ندارد و این بزرگترین سند منطقی و همه فهم علیه جهان بینی دینی هست ک در سراسر اون نامی از نسبی نگری نیست و همه چیز براساس «وجود مطلق» و مطلق دانستن وجود فرد و چیز بنا شده است. اینها چیزهاییست ک نیاز ب علم خاصی ندارد و تخصص ویژه ای در فلسفه نمیطلبد. هرکسی میتواند تا این اندازه را بفهمد و در سخنان همه ی سخنگویان تاریخ و حتی در سخنان محمد و امثالهم نکاتی هست ک نشان از دریافت این حقایق توسط گیرنده ی انسانی ایشان دارد. تا آنجا ک من ایمان یافتم هیچکس نیست ک این را دریافت نکرده باشد اما تنها دلیل سخن نگفتن از آن شاید اینست ک توجهات ایشان معطوف ب جائی بوده ک اجازه ی این استنتاج خاص را ب ایشان نداده است.
فرد -
r.daramroei - 10-08-2013
خب هم تاپیکی گرامی.. رسم بر اینست ک اگر میخاهی تاپیک را ترک کنی دلیلش را اعلام نمائی.
فرد -
Mehrbod - 10-08-2013
r.daramroei نوشته: خب هم تاپیکی گرامی.. رسم بر اینست ک اگر میخاهی تاپیک را ترک کنی دلیلش را اعلام نمائی.
همتاپیکی مرا میگویید!؟
من نوشتههایِ شما را درست نخواندم دیگر, از توانایی من دریافت اینکه هم بگوییم روح هست, هم نیست, هم بگوییم اندیشه مادی است, هم بگوییم نیست, بیرون است.