08-27-2012, 04:00 PM
امام خسته و کوفته از میدان جنگ به خرابه ای گریخته و پنهان شده بود.
در آنجا مورچه ای دید که تلاش میکند دانه گندمی را از دیوار بالا ببرد و هر بار دانه از دهانش می افتاد. امام که دید که مورچه بعد از صد بار تلاش هنوز خسته نمیشود
حوصله اش سر رفت و به مورچه گفت: عوض این همه زور زدن از من میخواستی که برایت دانه را بالا ببرم.
مورچه نگاهی خوارومادرکش به امام کرد و گفت: آویزون شدن و از زحمت بقیه خوردن در شان شماست. ما نون بازومونو میخوریم داداش...
امام که از حاضر جوابی مورچه شاکی شده بود خواست بر روی وی بول کند و غرقش نماید که مورچه سر آلت حضرت را گاز گرفت و گریخت....
دیشب امامتو دیدم آیدا- فصل 69
******************************************
در یکی از جنگ ها، امام نقی حریف سرداری بسیار تنومند از لشگر کفر شد.
آن دو ساعت ها شمشیر زدند تا آنکه امام به کلی از نفس افتاد.
ناگهان امام به یاد خدعه جنگی جد بزرگوارش، علی، افتاد و به آن سردار گفت: نگفته بودی که یار نیاورم؟
سردار گفت: که را به یاری آوردم؟
امام گفت: اینک پسرت آمد!
سردار گفت: من فرزندی ندارم.
امام ناامیدانه فرمود: ها؟
سردار گفت: زن هم ندارم!
امام با شگفتی فرمود: وات د فاک؟!
سردار لبخندی ملیحانه زد و گفت: گس وات، من گی هستم! سورپرایز!
هیچ منبع موثق تاریخی ادامه این داستان را روایت نکرده و ما هم، بر خلاف آن شاعر بلخی، اهل جعل تاریخ نیستیم
*************************************
در آنجا مورچه ای دید که تلاش میکند دانه گندمی را از دیوار بالا ببرد و هر بار دانه از دهانش می افتاد. امام که دید که مورچه بعد از صد بار تلاش هنوز خسته نمیشود
حوصله اش سر رفت و به مورچه گفت: عوض این همه زور زدن از من میخواستی که برایت دانه را بالا ببرم.
مورچه نگاهی خوارومادرکش به امام کرد و گفت: آویزون شدن و از زحمت بقیه خوردن در شان شماست. ما نون بازومونو میخوریم داداش...
امام که از حاضر جوابی مورچه شاکی شده بود خواست بر روی وی بول کند و غرقش نماید که مورچه سر آلت حضرت را گاز گرفت و گریخت....
دیشب امامتو دیدم آیدا- فصل 69
******************************************
در یکی از جنگ ها، امام نقی حریف سرداری بسیار تنومند از لشگر کفر شد.
آن دو ساعت ها شمشیر زدند تا آنکه امام به کلی از نفس افتاد.
ناگهان امام به یاد خدعه جنگی جد بزرگوارش، علی، افتاد و به آن سردار گفت: نگفته بودی که یار نیاورم؟
سردار گفت: که را به یاری آوردم؟
امام گفت: اینک پسرت آمد!
سردار گفت: من فرزندی ندارم.
امام ناامیدانه فرمود: ها؟
سردار گفت: زن هم ندارم!
امام با شگفتی فرمود: وات د فاک؟!
سردار لبخندی ملیحانه زد و گفت: گس وات، من گی هستم! سورپرایز!
هیچ منبع موثق تاریخی ادامه این داستان را روایت نکرده و ما هم، بر خلاف آن شاعر بلخی، اهل جعل تاریخ نیستیم
*************************************
عمل به دستورات و قوانین اسلام ترویج فحشا و قباحت و زشتی واقعی است. رقص و آواز و سکس و برهنگی و پورنوگرافی و اختیار زن به تعدد شریک جنسی نه فساد است و نه فحشا بلکه از حقوق مسلم زنان و مردان جامعه میباشد.