از این خوابهای علمی حال میکنم. حالا الهام هست یا پردازش ناخودآگاه مغز یا ترکیبی از هردو، بهرحال خوشم میاد و بنظرم مفید باشه. تا حالا بیشتر از یکی دوبار از اینطور خوابها دیدم در زمینه های مختلف. مثلا یه زمانی در برنامه نویسی هم حداقل یکی دو بار از اینطور خوابها دیدم و توی خواب برنامه نویسی میکردم یا ایده های برنامه نویسی به ذهنم میامد و تحلیل میکردم. در بعضی موارد ایده های جالبی به آدم توی خواب الهام میشه که در حالت بیداری به آسونی به ذهن نمیان.
میگن بخش پنهان روان انسان مثل بخش پنهان یک کوه یخ است که از بخش روی آب اون خیلی بزرگتره.
ظاهرا در ذهن و روان ما داره بصورت ناخودآگاه خیلی مسائل میگذره. چه بسا مغز انسانها و افکارشون در طول تاریخ هم همه مثل اینترنت و یک شبکهء عظیم رایانه ای و ابر و اینها با هم در ارتباط باشن. حالا بنظرم هم با نظریه های ماوراء طبیعی میشه اینا رو توجیه کرد و هم با فیزیک کوانتم. اصلا این روزها دیگه نمیشه مطمئن بود که این دو مقوله دوتا چیز واقعا مجزا هستن! فقط اینه که فیزیک و این حرفا خب علمی و تجربی هستن و دارای پایه و اثبات و دلایل و امکان آزمایش و آزمون، ولی ماوراء طبیعت، یعنی اون چیزی که باورها و منابع برونی هست، خیلی بی سر و ته و غیرقابل اعتماد و پر از چرت و پرته.
نقل قول:برخی افکار بدون پیش زمینه به یکباره وارد ذهن ما میشود
شاید اینا در لایه های ناخودآگاه در حال پردازش بودن یا به علت محرک ها و دریافت هایی که بصورت خودآگاه متوجه اونا نبودیم تولید شدن، بعد به یک مرحله ای که میرسن ناگهان وارد خودآگاه میشن. مثل موقعی که کامپیوتر داره در background یک پردازشی رو همزمان/بصورت موازی انجام میده و تنها وقتی تموم میشه یا به هر علت دیگری لازم میشه اون رو میاره به foreground و در معرض دید و اطلاع یا تعامل با کاربر.
البته روی اینا بنظرم تحقیقات تاحالا متعدد انجام شده و مواردی از این عملکردها کاملا شناخته شده و اثبات شده هستن.
مثلا ممکنه شما توی جنگل باشی توی یه صحنه یه پلنگ لابلای شاخ و برگ درختها جوری که در حالت معمول بلافاصله مشخص نیست و متوجه نمیشی چشمت ببینه، خودآگاه هنوز متوجهش نشدی، ولی بخشی از مغزت اون تصویر رو در بکگراند و با اولویت کمتر از فعالیت های خودآگاه جاری، سرفرصت و کندتر پردازش میکنه، ناگهان پردازش تصویر اون پلنگ (تهدید) رو تشخیص میده و تازه اونوقت هست که اولویتش به حد بالاتری ارتقا پیدا میکنه و خودآگاه شما رو به اصطلاح Interrupt میکنه تا این تهدید رو به اطلاع شما برسونه. اونوقت هست که شما ممکنه متوجه وجود اون پلنگ بشی با بررسی های سریع متعاقب، یا ممکن هم هست که به عللی متوجه نشی و فقط یک حس خطر و دلشوره بهت دست میده که فکر میکنی الهامه!
البته با وجود این توجیه باید بگم من شخصا خیلی به کلی و مطلق بودن این مسئله شک دارم و لزوما فکر نمیکنم تمام اینطور موارد رو میشه اینطور توجیه کرد. مثلا شاید برای خودتون پیش آمده باشه یا از دیگران شنیده باشید که میگن یهو دلهره گرفتم، دلم شور فلان کس رو زد، بعدا میبینی واقعا اون زمان اتفاقی افتاده یا خطری پیش اومده بوده.