Rationalist نوشته: من نمونه ی اصل کوژیتو دکارت را مناسب می بینم.
دکارت با روش شک های سلسله وار، به ظرافت موفق شد به یک مفهوم جبری و بنیادین برسد و بر اساس آن نظام فلسفی با شکوه خودش را بنا نهاد.
نظرتان پیرامون این جزمیت چیست؟
بیشک تفاوتیست میان ِ جزمیاندیشی و وسواس و همچنین جزمیاندیشی و دقت. بنابراین باید اذعان کنم که من از اینکه دکارت را جزمیاندیش خواندم
در خویش مقادیری از پشیمانی احساس مـیکنم. باید دید شخص ِ جزمیاندیش و جزمیاندیشی دقیقا چه خصیصههایی دارد تا بتوانیم به تعریفی ثمربخش
از جزمیاندیش برسیم.
شخصی را بیاندیشـید که خانهاش در حالِ سوختن در آتش است و او درون ِ خانه است؛ اطرافیـان در بیرون از خـانه فریادزنان او را میخوانند که جان ِ خویش
نجات داده و از خانه درآ؛ او اما مصمم به خاموش کردن ِ خانه و نجات دادن ِ خویش. در این مثال چند نکته قابل ِ ذکر است:
نخست آنکه شخص ِجزمیاندیش نمیکوشد با واقعیت کنار آید، او ماندن در موضع خویش را به آن ترجیح میدهد.
دوم آنکه شخص جزماندیش، باور خویش را از خویشتن خویش [یا خیلی از چیزهای ارزشمند عینی دیگر] ارزشمند میشمرد.
جزمیاندیش نه همسان و نه هتا ارتباطی به تعصب دارد. آنجا که شخصِ متعصب باورهای خویش را میپرستد و تا پای جاناش بر آنها اصرار میورزد به این
خاطر که که فکر میکند آنها بهترین و درستترین ِ باورهاییست که وجود دارند[باور کور]، شخص ِ جزمیاندیش کاملا مسـتدل و مبتنی بر اندیشهای مـدون
بر باورهایش ایستادگـی مـیکند و اگرچه او نیز به درسـتی باورهایش اعتقاد دارد و بیشـتر از آن به آنها «اعتماد*»دارد، اما به خللناپذیری ِ آنها ابدا اعتقادی
ندارد و چه بسا آنها را سرشار از حفره هم بداند؛ در اینجا میان ِ شخص ِ جزمیاندیش و شخص ناجزمیاندیش یک تفاوت ِ بارز هست: جزمیاندیش اگرچــه
به تمامیت ِ باورهایش اعتقاد ِ عمیق ندارد، اما تنها کسی را که آنقدر لایق میشـمارد تا به آنـها خلل وارد کنـد، تنها خود ِ اوســت! همهی دیگرانـی که او را
به نقد میکشند، بی شک حرفهایش را نفهمیدهاند.
هرگونه برقراری وسواس در متد فلسفی بیارتباط با جزمیاندیشیست. پس در این سطور ِ پیشین دو صفت ِ سلبی و یک صفت ایجابی ِ جزمیاندیشی
را شناختیم. اکنون یک گام ِ دیگر به پیش میرویم: شخص ِ جزمیاندیش دچار ِ نوعی کوری موضعی ذهنی است و به همین سبب است که او به انتخاب ِ
گزینشی شواهد و واقعیات میپردازد. او نمیتواند رِوابطِ شواهد ِ موجود میان ِ تمـام ِ آنچیزهـایی که میبیند و ذهنیت ِ خویش را بازبشناسد و همهی آنها-
یی که نمیتواند در چارچوب ِ ذهنی خویش پاسخ دهـد را نادیده باقـی میگذارد. بنابراین شخصی که در ضدیت با باورهایش، شاهدی نمیبیند شاید جز-
میاندیش نباشد، چرا که براستی ممکن است چیزی بر ضد ِ آنها وجود نداشته باشد، هر چند که به شدت بعید است!
اکنون آیا میتوانید یک جزمیاندیش را در تقارن با این توصیفات نام ببرید؟
------------------------------------------------------------------------------
* جلوتر پیرامون ِ آن خواهم نوشت.