نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جزمی‌‌اندیشی
#1

Rationalist نوشته: داریوش جان این پرسش مرا مدت هاست بی پاسخ گذاشته ای؛

----------------------->
Rationalist نوشته: ولی تفاوت هایی است میان جزم اندیشی دینی و نوعی از جزم اندیشی که برای مثال یک فیلسوف خردگرا چون اسپینوزا، در فلسفه اش وجود دارد.
آیا شما باور دارید که جزم اندیشی در فلسفه اسپینوزا نیز، به طور تعصب آمیز، غیر منطقی و مردود وجود دارد؟

من اندیشیدم و دیدم که پیرامون ِ جزمی‌‌اندیشی می‌توان بیشتر از آنچه که بتوان در آن جستار گنجاندش گفتگو کرد چرا که به نظر نگارنده جزمی‌گری همچون آجری بوده برای فلسفه.

در اساطیر یونان دیوی بود که با تخت ِ خودش انسانها را اندازه می‌گرفت، اگر انسانی از تخت‌اش بزرگتر بود، پاهایش را قطع می‌کرد تا در تخت بگنجد و اگر از تخت‌اش کوچکتر بود او را آنقدر می‌کشید تا به اندازه‌ی آن درآید.

جزمی‌گری در واقع کوششی‌ست برای همانندسازی و یکسان‌سازی. شخص جزمی نمی‌کوشد واقع‌بینی و آن خوش‌بینی‌ای که مستلزم ِ درک و شناخت ِ هر پدیده در جایگاه ِ راستین ِ خودش است را به خرج دهد، بلکه او می‌کوشد نخست آن را تا آنجا که لازم باشد تا بتواند آن را در ظرف اندیشه‌های خودش جا دهد تغییر هویت و محتوا دهد، سپس اگر در این کار موفق شد مهر خودش را بر آن بزند و اگرنه، آن را مردود بشمارد.

من البته مدتهاست که پیرامون چیزی قضاوت «خوب است یا بد» نمی‌کنم، اما در اینجا می بینم که اشخاص اغلب بین دو مفهم «جهد ورزیدن» و «جزمی‌اندیشی» دچار بد فهمی می‌شوند. تفاوتی که میان ِ این دو هست بنیادی‌ست: جزمی‌اندیشی در ذاتِ خویش اصلا بی طرفانه نیست!

از میان ِ جزمی‌گرایان از همه مشهورتر ایده‌آلیست‌های آلمانی هستند (کانت و پیروان‌اش) و سپس امثال ِ دکارت و اسپینوزا هستند که قابل ذکر هستند. از مخالفان ِ جزمی‌گری: نیچه، هایدگر، راسل و تنی چند دگر. از من اما اگر می‌پرسید تمام ِ فیلسوفان ِ بزرگ ِ تاریخ جزمی‌اندیش بوده‌اند؛ حتا آنان که با آن ضدیت داشته‌اند! بدون ِ جزمی‌اندیشی نمی‌توان فیلسوف شد!

تا ببینیم نظر دیگر دوستان چیست و باب بحث باز شود.

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ
#2

داریوش جان جستاری را آغاز کردی که من مدت‌ها دلم میخواست درباره‌اش صحبت کنم و جالب است با وجود بحث‌هایِ جنجالی فراوان در اینجا بنظرم هنوز به آن آنچنان که باید پرداخته نشده.

من مدتی‌ست ذهنم درگیر شکاکیت هستم و میبینم بی دلیل نبوده که بسیاری از اندیشمندان به این مکتب بچشم نوعی بیماری نگاه میکردند. در همین حال جهد فیلسوفی مانند دکارت برای غلبه بر آن در نظرم ستودنی میآید.

خلاصه اینکه دوستان لطف کنند ما را با افکارشان دراینباره سهیم کنند بلکه من هم از این برزخ رهایی یافتم.

"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound

پاسخ
#3

Russell نوشته: داریوش جان جستاری را آغاز کردی که من مدت‌ها دلم میخواست درباره‌اش صحبت کنم و جالب است با وجود بحث‌هایِ جنجالی فراوان در اینجا بنظرم هنوز به آن آنچنان که باید پرداخته نشده.

من مدتی‌ست ذهنم درگیر شکاکیت هستم و میبینم بی دلیل نبوده که بسیاری از اندیشمندان به این مکتب بچشم نوعی بیماری نگاه میکردند. در همین حال جهد فیلسوفی مانند دکارت برای غلبه بر آن در نظرم ستودنی میآید.

خلاصه اینکه دوستان لطف کنند ما را با افکارشان دراینباره سهیم کنند بلکه من هم از این برزخ رهایی یافتم.
برای من یک چیز جالب این است که معمولا نسبی‌گرایی را برابر با پادجزمی‌اندیشی می‌گیرند. نیچه را هم از همین جهت که نسبی‌گراست پادجزمی‌اندیش می‌شناسند. نظر دوستان چیست؟ آیا براستی این دو برابرند؟

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ
#4

Dariush نوشته: برای من یک چیز جالب این است که معمولا نسبی‌گرایی را برابر با پادجزمی‌اندیشی می‌گیرند. نیچه را هم از همین جهت که نسبی‌گراست پادجزمی‌اندیش می‌شناسند. نظر دوستان چیست؟ آیا براستی این دو برابرند؟
پاد جزماندیشی شکاکیت است، حالا این شکاکیت میتواند به اشکال مختلف باشد. ممکن است فرد شکاک به سنت و دین بگراید، بگوید اگر بقیه‌یِ ملل جور دیگر رفتار میکنند و آیین دیگری دارند «به ما چه؟»، و حوزه‌یِ دین و اخلاق را از بقیه جدا کند. یا میتواند به شکاکیت و بی‌قیدی در اخلاق بیانجامد. چیزی که به نیچه نسبت میدهند ولی بنظر من (با همین شناخت من از او) چنین نبوده.

"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound

پاسخ
#5

Russell نوشته: پاد جزماندیشی شکاکیت است، حالا این شکاکیت میتواند به اشکال مختلف باشد. ممکن است فرد شکاک به سنت و دین بگراید، بگوید اگر بقیه‌یِ ملل جور دیگر رفتار میکنند و آیین دیگری دارند «به ما چه؟»، و حوزه‌یِ دین و اخلاق را از بقیه جدا کند. یا میتواند به شکاکیت و بی‌قیدی در اخلاق بیانجامد. چیزی که به نیچه نسبت میدهند ولی بنظر من (با همین شناخت من از او) چنین نبوده.
ببینید شکاکیت و نسبیت‌گرایی به دو حوزه متفاوت تعلق دارند. شکاکیت بیشتر پیرامون گزاره‌های بنیادی فلسفی بیان می‌شود در حالیکه نسبیت‌گرایی بیشتر موضعی‌ست در فلسفه‌ی اخلاق. از این جهت تردید کلی‌تر است. اگرچه نیچه به طور کلی نسبی‌گرایی را خیلی بیشتر از اینها می‌دیده و نه تنها اخلاق را بلکه اساسا حقیقت را مفهومی نسبی می‌دیده. او در اولین بندهای کتاب «فراسوی نیک و بد» حقیقت را به زن تشبیه می‌کند. (منظور زنانگی‌ست که از هر چیز جدی می‌پرهیزد). او می‌پرسد اگر براستی حقیقت چیزی‌ست شبیه به زن که هرگز نباید او را جدی گرفت، آنوقت چه؟! خب پرسش تلخی‌ست از این جهت که نیچه نخست وجود حقیقت را می‌پذیرد سپس معنای آن را مربوط به نسبت آن می‌شناسد! بنابراین نسبی‌گرایی نیچه نوع کاملا خاصی‌ست: نسبی‌گرایی به طور کلی مفهوم ِ ارزش و حقیقت را به طور کلی زیر سوال برده و آنها را تهی از وجود می‌شناسد! نیچه خوب می‌داند که حقیقت در واقع برابر است با معنا و به همین خاطر است که او همیشه میانِ شخص اخلاق‌گرا و خود ِ اخلاق تمایز قائل است.
حال من همان پرسشی که نیچه مطرح میکند را می‌پرسم: چه کسی گفته که می‌توان حقیقت را آنقدر جدی شمرد که پیرامون‌اش جزمیت به خرج داد؟

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ
#6

Dariush نوشته: ببینید شکاکیت و نسبیت‌گرایی به دو حوزه متفاوت تعلق دارند. شکاکیت بیشتر پیرامون گزاره‌های بنیادی فلسفی بیان می‌شود در حالیکه نسبیت‌گرایی بیشتر موضعی‌ست در فلسفه‌ی اخلاق. از این جهت تردید کلی‌تر است. اگرچه نیچه به طور کلی نسبی‌گرایی را خیلی بیشتر از اینها می‌دیده و نه تنها اخلاق را بلکه اساسا حقیقت را مفهومی نسبی می‌دیده. او در اولین بندهای کتاب «فراسوی نیک و بد» حقیقت را به زن تشبیه می‌کند. (منظور زنانگی‌ست که از هر چیز جدی می‌پرهیزد). او می‌پرسد اگر براستی حقیقت چیزی‌ست شبیه به زن که هرگز نباید او را جدی گرفت، آنوقت چه؟! خب پرسش تلخی‌ست از این جهت که نیچه نخست وجود حقیقت را می‌پذیرد سپس معنای آن را مربوط به نسبت آن می‌شناسد! بنابراین نسبی‌گرایی نیچه نوع کاملا خاصی‌ست: نسبی‌گرایی به طور کلی مفهوم ِ ارزش و حقیقت را به طور کلی زیر سوال برده و آنها را تهی از وجود می‌شناسد! نیچه خوب می‌داند که حقیقت در واقع برابر است با معنا و به همین خاطر است که او همیشه میانِ شخص اخلاق‌گرا و خود ِ اخلاق تمایز قائل است.
حال من همان پرسشی که نیچه مطرح میکند را می‌پرسم: چه کسی گفته که می‌توان حقیقت را آنقدر جدی شمرد که پیرامون‌اش جزمیت به خرج داد؟
برای من این تمایزی که بین عمل و باور قائل می‌شوند بسیار جالب است و حقیقتا مقداری هم برایم گیج کننده است.
پیرامون جدی گرفتن حقیقت هم بگمانم تنها پاسخ این‌ست که در ژن ماست !!

"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound

پاسخ
#7

دایما این سوال در ذهنم بوده که چرا بی خداها و کفار و سکولارهاو لاییک ها و دشمنان اسلام جزمی اندیش هستن. انشاالله در تقریرات شما و دوستان به جواب می رسیم.
نصر من الله و فتح قریب

یا حسن!  شیخ حسن!
نرمش قهرمانانه حق مسلم ماست.

پیروزی بایدن معجزه آقایمان حضرت بقیة الله حضرت امام زمان (عج) بود.

یالثارت الحسین
امروز حزب الله با سلاح منطق و گفتگو مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام و انقلاب می کوبد.

حزب الله! یا علی! تا آزادی قدس یک یا حسین بیش نیست!
پاسخ
#8

Dariush نوشته: جزمی‌گری در واقع کوششی‌ست برای همانندسازی و یکسان‌سازی. شخص جزمی نمی‌کوشد واقع‌بینی و آن خوش‌بینی‌ای که مستلزم ِ درک و شناخت ِ هر پدیده در جایگاه ِ راستین ِ خودش است را به خرج دهد، بلکه او می‌کوشد نخست آن را تا آنجا که لازم باشد تا بتواند آن را در ظرف اندیشه‌های خودش جا دهد تغییر هویت و محتوا دهد، سپس اگر در این کار موفق شد مهر خودش را بر آن بزند و اگرنه، آن را مردود بشمارد.
اما جزمیتی که به طور جبری و ضروری حاصل بیاید چه طور؟!
آیا اساسا قایل به امکان رسیدن منطقی به چنین جزمیتی هستید؟ آن را چه طور ارزیابی می کنید؟

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#9

Dariush نوشته: از من اما اگر می‌پرسید تمام ِ فیلسوفان ِ بزرگ ِ تاریخ جزمی‌اندیش بوده‌اند؛ حتا آنان که با آن ضدیت داشته‌اند! بدون ِ جزمی‌اندیشی نمی‌توان فیلسوف شد!
فکر کنم دقیقا به همین خاطره که بنده هیچوقت جلب فلسفه نشدم و چندان اعتقادی بهش ندارم. چون یک شخص واقعیت گرا و عمل گرا هستم. و بنظر بنده جزمی اندیشی احمقانه است! بنابراین فلسفه نیز احمقانه است. البته نمیگویم لزوما همه اش!
در این جهان و حالت نسبی و پر از ابهام و عدم قطعیت، تقریبا هیچ مطلقی وجود ندارد، و حتی عقل و اندیشه های جزمی ما نیز نمیتوانند مطلق باشند. میبینید که بنده حتی در بیان چند جمله قبل خود و ماقبل آن نیز از کلماتی مانند «تقریبا» و «فکر کنم» و غیره استفاده کردم، و این رویهء طبیعی و معمول برای بنده است و هیچ قصد قبلی برای آن در کار نبوده است.
پاسخ
#10

Rationalist نوشته: اما جزمیتی که به طور جبری و ضروری حاصل بیاید چه طور؟!
آیا اساسا قایل به امکان رسیدن منطقی به چنین جزمیتی هستید؟ آن را چه طور ارزیابی می کنید؟
منشا این جبر کجاست؟
نمونه‌ای از آن را بیاورید تا بدانم دقیقا در مورد همان چیزی سخن خواهم گفت که شما به آن می‌اندیشید.

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: