06-22-2012, 12:04 AM
داستانی از سعدی
کسی مژده به انوشیروان برد و گفت :" شنیدم که فلان دشمن تو را خدای عزوجل برداشت." - گفت : "هیچ شنیده ای که مرا بگذاشت؟"
اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست
که زندگانی ما نیز جاودانی نیست
---------داستان به زبان امروزی و سره ---------
...كسی مژده نزد انوشیروان برد و گفت : " شنیدم که خداوند گرانمایه ، جان بیسار دشمن تورا گرفت." . انوشیروان پاسخ داد:" آیا این را هم شنیدی كه مرا زنده خواهد گذاشت؟"
اگر بمرد دشمن، جای شادمانی نیست
كه زندگانی ما نیز جاودانی نیست.
-----------واژه های تازی--------
کسی مژده به انوشیروان برد و گفت :" شنیدم که فلان دشمن تو را خدای عزوجل برداشت." - گفت : "هیچ شنیده ای که مرا بگذاشت؟"
اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست
که زندگانی ما نیز جاودانی نیست
---------داستان به زبان امروزی و سره ---------
...كسی مژده نزد انوشیروان برد و گفت : " شنیدم که خداوند گرانمایه ، جان بیسار دشمن تورا گرفت." . انوشیروان پاسخ داد:" آیا این را هم شنیدی كه مرا زنده خواهد گذاشت؟"
اگر بمرد دشمن، جای شادمانی نیست
كه زندگانی ما نیز جاودانی نیست.
-----------واژه های تازی--------
- عزّ ( <عزّت) = گرانمایه و گرامی شد
- جلّ ( < جلال ) = شكوهمند و درخشان شد
- فلان = بیسار
- عدو = دشمن
.Unexpected places give you unexpected returns