06-02-2012, 10:05 PM
دوستان حتما می گویند این هم داستان است و از خودش درآورده:
![[عکس: 00204.jpg]](http://persian.kargah.com/archives/images/00204.jpg)
[COPY]وقتی نیروهای صدام حسین به خانه فرنگیس حیدرپور یورش میبرند او هنوز جوان بوده و چین و چروک میانسالی بر چهره نداشته است. در سفری به کرمانشاه تندیس او که تبر به دست دارد توجه مهدی منعم تصویربردار و عکاس دوران جنگ را جلب می کند و سراغ محل زندگیاش را میگیرد...
نوشته مهدی منعم را بخوانید:
یک : برادرش در جبهه تاجیک نزدیک قصر شیرین و.8 تن دیگر از اقوامش در یک جیپ شهباز به شهادت رسیدهاند. مراسم خاکسپاری تا هشت شب طول میکشد.فرنگیس به همراه پدر پیرش به خانه برمیگردد. عراقیها وارد روستای " اوازین" شده اند. او متوجه صحبتهای دو نفر که به عربی حرف می زنند می شود.تنها وسیله دفاعی خانه ٬ یک تبر است.
زن جوان با تبر به عراقیها حمله می کند٬ یک نفر را در جا می کشد.نفر دوم را زخمی می کند و با همه تجهیزاتش به اسارت میگیرد.
دو- تندیسی از یک زن تبر بدست درکرمانشاه نظرم را جلب می کند.به اتفاق علی قهرمانی جانباز٧٠ ٪ ودوستی دیگر راهی روستای ِ صاحب ِ تندیس " فرنگیس حیدر پور" می شویم. سراغ خانهاش را میگیریم. با خوشرویی که صفت مردم خوب ِ کرد است ما را میپذیرد.
دیوار٬ مزین به لوحهای افتخار است! چندتایی عکس میگیرم و به درد دلهایش گوش می کنم .
با مرگ شوهر٬ تامین مخارج زندگی خانواده پنج نفره بر عهده اوست که حالا دیگر جوان نیست و 45 سال سن دارد.
بنیاد شهید ماهی سی هزار تومان به او می دهد! پسر جوانش بیکار است . شرایط دشوار زندگی ودرآمد نا کافی حتی منجر به قطع تلفن خانه به دلیل بدهی به مخابرات شده است . او سخت از شرایط زندگی خود گله مند است.
اشارهای به لوحهای بر دیوار می کند و می گوید این قابها چه مشکلی اززندگی من حل میکند؟ به او می گویم در شهر کرمانشاه مجسمه ای از تو درست کرده اند و مردم در کنارش عکس یادگاری می گیرند. میخندد و به شوخی میگوید کاش پو ل درست کردن آن مجسمه را میدادند تا گرفتاریهای زندگی ام را برطرف کنم !
آستین پسر کوچکش را بالا میزند و خراش بسیار بزرگی را نشان میدهد که حکایت از بیماری داخلی آن پسر دارد. با جشمانی اشک آلود به گوشه حیاط خانه میرود و دستی بر یکی از سه گوساله ای که آنجا بسته میکشد. می گوید این سه گوساله تنها منبع کسب درآمد برای گذران زندگی منند. البته ماهی سی هزار تومان هم بنیاد شهید میدهد.
فرنگیس علاوه بر کلامش با نگاه آبرومندانه اما یاری خواهانه اش امید داشت که بتوانیم کاری برایش بکنیم .
به قصد شهر از خانه اش خارج میشویم . تا کیلومترها دورتر برق نگاه امیدوارانه او راتجسم میکنم. در شهر بار دیگر از کنار تندیس فرنگیس عبور میکنیم . با خود می گویم ای کاش میشد از مقابل سختی ها و مشقتهای این زن نمونه و تاریخ ساز به راحتی عبور نکنیم !؟[/COPY]
![[عکس: 00204.jpg]](http://persian.kargah.com/archives/images/00204.jpg)
[COPY]وقتی نیروهای صدام حسین به خانه فرنگیس حیدرپور یورش میبرند او هنوز جوان بوده و چین و چروک میانسالی بر چهره نداشته است. در سفری به کرمانشاه تندیس او که تبر به دست دارد توجه مهدی منعم تصویربردار و عکاس دوران جنگ را جلب می کند و سراغ محل زندگیاش را میگیرد...
نوشته مهدی منعم را بخوانید:
یک : برادرش در جبهه تاجیک نزدیک قصر شیرین و.8 تن دیگر از اقوامش در یک جیپ شهباز به شهادت رسیدهاند. مراسم خاکسپاری تا هشت شب طول میکشد.فرنگیس به همراه پدر پیرش به خانه برمیگردد. عراقیها وارد روستای " اوازین" شده اند. او متوجه صحبتهای دو نفر که به عربی حرف می زنند می شود.تنها وسیله دفاعی خانه ٬ یک تبر است.
زن جوان با تبر به عراقیها حمله می کند٬ یک نفر را در جا می کشد.نفر دوم را زخمی می کند و با همه تجهیزاتش به اسارت میگیرد.
دو- تندیسی از یک زن تبر بدست درکرمانشاه نظرم را جلب می کند.به اتفاق علی قهرمانی جانباز٧٠ ٪ ودوستی دیگر راهی روستای ِ صاحب ِ تندیس " فرنگیس حیدر پور" می شویم. سراغ خانهاش را میگیریم. با خوشرویی که صفت مردم خوب ِ کرد است ما را میپذیرد.
دیوار٬ مزین به لوحهای افتخار است! چندتایی عکس میگیرم و به درد دلهایش گوش می کنم .
با مرگ شوهر٬ تامین مخارج زندگی خانواده پنج نفره بر عهده اوست که حالا دیگر جوان نیست و 45 سال سن دارد.
بنیاد شهید ماهی سی هزار تومان به او می دهد! پسر جوانش بیکار است . شرایط دشوار زندگی ودرآمد نا کافی حتی منجر به قطع تلفن خانه به دلیل بدهی به مخابرات شده است . او سخت از شرایط زندگی خود گله مند است.
اشارهای به لوحهای بر دیوار می کند و می گوید این قابها چه مشکلی اززندگی من حل میکند؟ به او می گویم در شهر کرمانشاه مجسمه ای از تو درست کرده اند و مردم در کنارش عکس یادگاری می گیرند. میخندد و به شوخی میگوید کاش پو ل درست کردن آن مجسمه را میدادند تا گرفتاریهای زندگی ام را برطرف کنم !
آستین پسر کوچکش را بالا میزند و خراش بسیار بزرگی را نشان میدهد که حکایت از بیماری داخلی آن پسر دارد. با جشمانی اشک آلود به گوشه حیاط خانه میرود و دستی بر یکی از سه گوساله ای که آنجا بسته میکشد. می گوید این سه گوساله تنها منبع کسب درآمد برای گذران زندگی منند. البته ماهی سی هزار تومان هم بنیاد شهید میدهد.
فرنگیس علاوه بر کلامش با نگاه آبرومندانه اما یاری خواهانه اش امید داشت که بتوانیم کاری برایش بکنیم .
به قصد شهر از خانه اش خارج میشویم . تا کیلومترها دورتر برق نگاه امیدوارانه او راتجسم میکنم. در شهر بار دیگر از کنار تندیس فرنگیس عبور میکنیم . با خود می گویم ای کاش میشد از مقابل سختی ها و مشقتهای این زن نمونه و تاریخ ساز به راحتی عبور نکنیم !؟[/COPY]