07-31-2025, 08:41 PM
پیش از هر چیز با این باید سخن را آغازید: کار نشد ندارد.
با این همه, روشنه که در دیدگاههایی که امیر و دوستان میآورند, نکتههای بسیار نهفته
است و گواه از بیماریهای گوناگونی میدهند که گریبانگیر ما ایرانیان است, و «رِندی» بیگمان, یکی از بدترین آنها.
برای درمان و راهکاریابی هر بیماریای, ما بایست نخست به ریشههای آن پی برده, و از سازوکار آن سردرآوریم.
پیشزمینهی رِندی را, اگر پیشانگاشت آورده شده, بر اینکه چندقومیتی و چندنژادی بودن ایرانیان ساختمایهی و ریشهی
بنیادین آن میباشد را بپذیریم, ناگزیر باید برای درمان آن نیز راهکاری نوین و کارآمد بیابیم, و یا بیافرینیم.
ریشهدوانی رندی در میان ایرانیان, «زرنگبازی» و همان «خوارکسهبازی», زمانیکه بیرون از ایران زندگی کنید پی میبرید
که آن اندازهها که گمان میبردید, فراگیر نیست و بوارونه, ویژگیای به نسبت کمیاب و ویژهی قانونگریزان بازیست. این ویژگی
ویژگیهای دیگری نیز از خود زاده است, همچون «مفتخوری» و بالیدن به بیکاری و ولنگاری و پول یامفت پرستی. این را هتّا
میتوانید گاه در نوشتار کسانیکه میپندارید از آن فرارفتهاند نیز ببینید که بشوخی میگویند «اگر من هم جای این یارو مزدور بودم
همین گوه را میخوردم». نوشته شاید در بیرونیترین لایهی خود یک شوخی باشد, ولی در دل خود یک لغزش فرویدیست که
کس میتواند خودش را در چهرهای که مزدور و مفتخور شده بینگارد و دستکم, یک چند درسدی از آن بیزار نباشد و
فراتر از, میداند که با شوخی پیرامونش دیگران نیز همین را در ته ذهنشان دارند و ریسکی در واپسزدگی, نیست.
هر آینه, آیا ریشهی این زابهای پلشت به چندنژادی\زبانی و فرهنگی ما برمیگردد یا نه, پرسمانیست که نیازمند پژوهش
و واشکافیست. ما اگر ب.ن. به کشورهایی که نژاد همگون دارند, مانند ژاپن یا کره بنگریم, میبینیم که این زابها هستومند
میباشند, ولی به هیچ روی به اندازهی ایران فراگیری ندارند. بخش دوّم استدلال امیر در چرایی آن, ناهمگونی هوشبهری (IQ)ست
که گرچه در هر دو کشور ما یک میانگین میتوانیم بداریم, ولی میانگین ایران پهنترین دنبالههای باهوش و کمهوش را د خود دارد و همین
دستمایهای آن میشود که گروه باهوشتر, بجای دلسوزی و همراهی به بهرهکشی روی آورده و سود خود و نزدیکانشان را ببیشانند (maximize).
و استدلال سوّم آورده شده, نبود چسبی برای چسباندن فرهنگ پارهپارهی ایران به همدیگر است. این چسب یک زمانی زرتشتیگری
بوده و سپس جای خود را به اسلام داده و امروز هتّا اسلام نیز پرچمی برای همگروهیدن ایرانیان و یکپرچمسازی آنان دیگر نیست.
آنچه اینجا برای من روشن است, در همهی اینها واقعیت و انگاشتهای ما با هم درآمیختهاند. درست
مانند دروغی که با چند حقیقت بستهبندی شده و دیدن آن برای چیزیکه هست را بس سختتر نموده باشد.
برای نمونه, ما اینجا بسادگی چسبی به نام فرهنگ ایران و زبان پارسی را نادیده گرفتهایم, فرهنگ ایران که دربرگیرندهی نوروز و
جشنوارهها و آیینهای پرشمار خود باشد. نقش این آیینها چنانکه بهتر میدانیم, پیونددادن مردم به یکدیگر و یکسو کردن سود و زیان ما بوده است.
در دست دیگر, ناهمگونی نژادی یک نمونهی پوچپذیر خوب در خود دارد که آمریکا باشد. هیچ کشوری در جهان پیدا
نمیکنیم که اندازه آمریکا گوناگونی فرهنگ و زبان و نژاد داشته باشد و به اندازه آن, این اندازه نیز پیشرو و پیروز بوده باشد.
نکتهی سوّم, این نگرش که ما بردگان زادرانههای خود بوده, و نمیتوانیم بر خرد گروهی تاثیرگذار
باشیم, میباشد. این نگرش, خرد, خودآگاهی و آزادی خواست را کمابیش یا نادیده گرفته, یا اثرگذاری آنها را
آن اندازه ناچیز شمارده که هرگز نتوانند بر رانههایی چون «خویشاوندگرایی» و «چندنژادگرایی» چیره گردند.
در فرهود, بوارونه, برترین ابزار ما درست همین خرد و فرنود میباشند. زمانهایی هست که ما
در زمینههای درون میشویم که شهود ما کاربردشان را در جایگاه نخست, از دست میدهند.
نمونهی خوب, نخستین بار که کسی با این چیستان روبرو میشود که در بازیای تلویزیونی, بازیکن نخست
از میان ۳ در که پشت یکی از آنها جایزه بوده, یکی را گزیده و سپس میزبان بازی, یکی از دو در بجامانده را نیز
برای وی پوچانده و به او میگوید که آیا میخواهد گزینهی خودش را با در بجا مانده جایگزین کند یا نه.
اکنون, زمانیکه از خود میپرسیم آیا بهتر است اینک از گزینهی پیشین دست شسته و در دیگر را بگزینیم, شهودی
که ناآموخته باشد, پاسخی بدیهی و نادرست میدهد «هیچ دگرسانیای میان دو در بجا مانده و نیست و به زبان دیگر
بخت ما برای یافتن در درست, ۵۰-۵۰ میباشد». هر آینه, زمانیکه کس با سازوکار احتمالات آشنا میشود, ناگاه و برای
همیشه شهود او نیز دگرگون میگردد! شهودی که تا دیروز با نگرشی بدیهی به این چیستان پاسخ میداده,
ناگاه از سر پی بردن به قانونی پیشتر نادانسته و کمتر شناخته شده, امروز پاسخی درست و فرنودین میدهد
پس, باری دیگر, اگر نمونهوار, در میان ما ایرانیان زابهای پلشتی چون «خوارکسدهبازی» و «زرنگبازی» و «مفتخوری»
بدیهیترین گزینهها برای فرازیست به چشم میایند, نه از برای بدسرشتی یا چندنژادی و نبون همگنی ژنتیکی, گرچه
هر کدام اثرمند, بساکه رویهرمفته از روی پاسخهای نادرستیست که دستگاه شهود ما پیشگزینوار, به پرسشهایی چون «اگر من
این پول یامفت ملت را بالا نکشم یکی دیگه بالا میکشه» و «اگر من سر این اسکلها کلاه نگذارم, یکی دیگه کلاهشونو برمیداره» میدهند.
بازی پیشرفت در جهان, یک بازی بسیار سخت است. در زندگی شخصی ما بازیهای گوناگونی برای بالاکشیدن جایگاهمان داریم,
از پول درآوردن و دختربازی گرفته تا بازیهای قدرت و سیاست و این به آن دری. در جایگاه یک گروه نیز همهی ما سرگرم
بازیهایی هستیم که پرُگاه, سود و زیان شخصی و گروهی ما میتوانند در ستیز با یکدیگر بیفتند. اگر برای من
مهربد, بالاکشیدن پولی آسان باشد و اگر بدانم که گیر نخواهم افتاد, چه رویکردی را خواهم گزید و چرایی آن است که
میگوید آیا کشور منِ مهربد نیز پیشرفت خواهد کرد یا اینکه سود شخصی من فراتر از سود گروه جای داد.
ما نمیتوانیم از همگان و هتّا خودمان این چشمداشت را بداریم که فرشتگانی باشیم که در همهی زمانها,
سود گروهی را به سود شخصی خود برگزینیم, و بوارونه, نمیتوانیم چشماشت این را نیز بداریم سیستم و ساختارهایی
که درست کنیم که همواره از تقلب کردن ما جلوگیری کنند, ولی میتوانیم رویکردی میانهرو داشته باشیم بر اینکه, همچمون قفل در
خانههایی که جلوی هیچ دزد راستینی را نگرفته, ولی از وسوسه کردن همسایههای ما جلوگیری میکنند, سیستمی که
قفلهایی روی این درها زده باشد و فرهنگی که دزدپروری را بنکوهد و به گرفتن دزد پاداش بدهد, بسنده نماییم.
دوستی بود که همیشه نمونهای گیرا میزد, زمانیکه ما مِی میاندازیم, الکلی که تولید میشود از سوختوسازی میاید
که باکتریها با فعّالیت خود تولید میکنند. باکتریهایی که با بیشترین انگیزه, هریک در پی خوردن و تکثیر خود میباشند و رفته رفته
مقدار الکلی که تولید میشود به جایی میرسد که همهی باکتریها با هم, شناور شده, و همگی یکجا با هم نیست میشوند.
رسیدن از جایگاه کنونی به جایگاه خردیافتگی بیگمان آسان نیست. ما نمیتوانیم یکشبه همه را به نگرهی بازیها آشنا سازیم
و نمیتوانیم «خدا از آدم دزد نمیگذرد» را به «تو امروز دزدی کنی, فردا دیگران میکنند و چند روز دیگر کشورت را نکبت فرامیگیرد»
فروبکاهیم, پس آری, بیگمان نیاز به یافتن و یا برساختن ابزارهایی نوین نیاز است تا بتوانیم رانههای درونی خودمان را با ریاضیات
نگرهی بازیها آشتی دهیم. درست, یافتن همین سیستم است که به برد یا باخت ما در جایگاه یک کشور میانجامد و اگر هر چیز,
تنها نکتهای که من همواره در این باره میگویم این است که بجای فرزامگرایی باید راهمان را از کاربردگرایی برون بیابیم.
به سخن دیگر, یا ما از باکتریها باهوشتر خواهیم بود, و یا بمانند آنها خودمان را رفته رفته نیست خواهیم
کرد. پس چه بهتر که بکوشیم با همهی آنچه داریم و نداریم, بختمان را برای بجاماندن و پیشرفت, بالاتر ببریم.
با این همه, روشنه که در دیدگاههایی که امیر و دوستان میآورند, نکتههای بسیار نهفته
است و گواه از بیماریهای گوناگونی میدهند که گریبانگیر ما ایرانیان است, و «رِندی» بیگمان, یکی از بدترین آنها.
برای درمان و راهکاریابی هر بیماریای, ما بایست نخست به ریشههای آن پی برده, و از سازوکار آن سردرآوریم.
پیشزمینهی رِندی را, اگر پیشانگاشت آورده شده, بر اینکه چندقومیتی و چندنژادی بودن ایرانیان ساختمایهی و ریشهی
بنیادین آن میباشد را بپذیریم, ناگزیر باید برای درمان آن نیز راهکاری نوین و کارآمد بیابیم, و یا بیافرینیم.
ریشهدوانی رندی در میان ایرانیان, «زرنگبازی» و همان «خوارکسهبازی», زمانیکه بیرون از ایران زندگی کنید پی میبرید
که آن اندازهها که گمان میبردید, فراگیر نیست و بوارونه, ویژگیای به نسبت کمیاب و ویژهی قانونگریزان بازیست. این ویژگی
ویژگیهای دیگری نیز از خود زاده است, همچون «مفتخوری» و بالیدن به بیکاری و ولنگاری و پول یامفت پرستی. این را هتّا
میتوانید گاه در نوشتار کسانیکه میپندارید از آن فرارفتهاند نیز ببینید که بشوخی میگویند «اگر من هم جای این یارو مزدور بودم
همین گوه را میخوردم». نوشته شاید در بیرونیترین لایهی خود یک شوخی باشد, ولی در دل خود یک لغزش فرویدیست که
کس میتواند خودش را در چهرهای که مزدور و مفتخور شده بینگارد و دستکم, یک چند درسدی از آن بیزار نباشد و
فراتر از, میداند که با شوخی پیرامونش دیگران نیز همین را در ته ذهنشان دارند و ریسکی در واپسزدگی, نیست.
هر آینه, آیا ریشهی این زابهای پلشت به چندنژادی\زبانی و فرهنگی ما برمیگردد یا نه, پرسمانیست که نیازمند پژوهش
و واشکافیست. ما اگر ب.ن. به کشورهایی که نژاد همگون دارند, مانند ژاپن یا کره بنگریم, میبینیم که این زابها هستومند
میباشند, ولی به هیچ روی به اندازهی ایران فراگیری ندارند. بخش دوّم استدلال امیر در چرایی آن, ناهمگونی هوشبهری (IQ)ست
که گرچه در هر دو کشور ما یک میانگین میتوانیم بداریم, ولی میانگین ایران پهنترین دنبالههای باهوش و کمهوش را د خود دارد و همین
دستمایهای آن میشود که گروه باهوشتر, بجای دلسوزی و همراهی به بهرهکشی روی آورده و سود خود و نزدیکانشان را ببیشانند (maximize).
و استدلال سوّم آورده شده, نبود چسبی برای چسباندن فرهنگ پارهپارهی ایران به همدیگر است. این چسب یک زمانی زرتشتیگری
بوده و سپس جای خود را به اسلام داده و امروز هتّا اسلام نیز پرچمی برای همگروهیدن ایرانیان و یکپرچمسازی آنان دیگر نیست.
آنچه اینجا برای من روشن است, در همهی اینها واقعیت و انگاشتهای ما با هم درآمیختهاند. درست
مانند دروغی که با چند حقیقت بستهبندی شده و دیدن آن برای چیزیکه هست را بس سختتر نموده باشد.
برای نمونه, ما اینجا بسادگی چسبی به نام فرهنگ ایران و زبان پارسی را نادیده گرفتهایم, فرهنگ ایران که دربرگیرندهی نوروز و
جشنوارهها و آیینهای پرشمار خود باشد. نقش این آیینها چنانکه بهتر میدانیم, پیونددادن مردم به یکدیگر و یکسو کردن سود و زیان ما بوده است.
در دست دیگر, ناهمگونی نژادی یک نمونهی پوچپذیر خوب در خود دارد که آمریکا باشد. هیچ کشوری در جهان پیدا
نمیکنیم که اندازه آمریکا گوناگونی فرهنگ و زبان و نژاد داشته باشد و به اندازه آن, این اندازه نیز پیشرو و پیروز بوده باشد.
نکتهی سوّم, این نگرش که ما بردگان زادرانههای خود بوده, و نمیتوانیم بر خرد گروهی تاثیرگذار
باشیم, میباشد. این نگرش, خرد, خودآگاهی و آزادی خواست را کمابیش یا نادیده گرفته, یا اثرگذاری آنها را
آن اندازه ناچیز شمارده که هرگز نتوانند بر رانههایی چون «خویشاوندگرایی» و «چندنژادگرایی» چیره گردند.
در فرهود, بوارونه, برترین ابزار ما درست همین خرد و فرنود میباشند. زمانهایی هست که ما
در زمینههای درون میشویم که شهود ما کاربردشان را در جایگاه نخست, از دست میدهند.
نمونهی خوب, نخستین بار که کسی با این چیستان روبرو میشود که در بازیای تلویزیونی, بازیکن نخست
از میان ۳ در که پشت یکی از آنها جایزه بوده, یکی را گزیده و سپس میزبان بازی, یکی از دو در بجامانده را نیز
برای وی پوچانده و به او میگوید که آیا میخواهد گزینهی خودش را با در بجا مانده جایگزین کند یا نه.
اکنون, زمانیکه از خود میپرسیم آیا بهتر است اینک از گزینهی پیشین دست شسته و در دیگر را بگزینیم, شهودی
که ناآموخته باشد, پاسخی بدیهی و نادرست میدهد «هیچ دگرسانیای میان دو در بجا مانده و نیست و به زبان دیگر
بخت ما برای یافتن در درست, ۵۰-۵۰ میباشد». هر آینه, زمانیکه کس با سازوکار احتمالات آشنا میشود, ناگاه و برای
همیشه شهود او نیز دگرگون میگردد! شهودی که تا دیروز با نگرشی بدیهی به این چیستان پاسخ میداده,
ناگاه از سر پی بردن به قانونی پیشتر نادانسته و کمتر شناخته شده, امروز پاسخی درست و فرنودین میدهد
پس, باری دیگر, اگر نمونهوار, در میان ما ایرانیان زابهای پلشتی چون «خوارکسدهبازی» و «زرنگبازی» و «مفتخوری»
بدیهیترین گزینهها برای فرازیست به چشم میایند, نه از برای بدسرشتی یا چندنژادی و نبون همگنی ژنتیکی, گرچه
هر کدام اثرمند, بساکه رویهرمفته از روی پاسخهای نادرستیست که دستگاه شهود ما پیشگزینوار, به پرسشهایی چون «اگر من
این پول یامفت ملت را بالا نکشم یکی دیگه بالا میکشه» و «اگر من سر این اسکلها کلاه نگذارم, یکی دیگه کلاهشونو برمیداره» میدهند.
بازی پیشرفت در جهان, یک بازی بسیار سخت است. در زندگی شخصی ما بازیهای گوناگونی برای بالاکشیدن جایگاهمان داریم,
از پول درآوردن و دختربازی گرفته تا بازیهای قدرت و سیاست و این به آن دری. در جایگاه یک گروه نیز همهی ما سرگرم
بازیهایی هستیم که پرُگاه, سود و زیان شخصی و گروهی ما میتوانند در ستیز با یکدیگر بیفتند. اگر برای من
مهربد, بالاکشیدن پولی آسان باشد و اگر بدانم که گیر نخواهم افتاد, چه رویکردی را خواهم گزید و چرایی آن است که
میگوید آیا کشور منِ مهربد نیز پیشرفت خواهد کرد یا اینکه سود شخصی من فراتر از سود گروه جای داد.
ما نمیتوانیم از همگان و هتّا خودمان این چشمداشت را بداریم که فرشتگانی باشیم که در همهی زمانها,
سود گروهی را به سود شخصی خود برگزینیم, و بوارونه, نمیتوانیم چشماشت این را نیز بداریم سیستم و ساختارهایی
که درست کنیم که همواره از تقلب کردن ما جلوگیری کنند, ولی میتوانیم رویکردی میانهرو داشته باشیم بر اینکه, همچمون قفل در
خانههایی که جلوی هیچ دزد راستینی را نگرفته, ولی از وسوسه کردن همسایههای ما جلوگیری میکنند, سیستمی که
قفلهایی روی این درها زده باشد و فرهنگی که دزدپروری را بنکوهد و به گرفتن دزد پاداش بدهد, بسنده نماییم.
دوستی بود که همیشه نمونهای گیرا میزد, زمانیکه ما مِی میاندازیم, الکلی که تولید میشود از سوختوسازی میاید
که باکتریها با فعّالیت خود تولید میکنند. باکتریهایی که با بیشترین انگیزه, هریک در پی خوردن و تکثیر خود میباشند و رفته رفته
مقدار الکلی که تولید میشود به جایی میرسد که همهی باکتریها با هم, شناور شده, و همگی یکجا با هم نیست میشوند.
رسیدن از جایگاه کنونی به جایگاه خردیافتگی بیگمان آسان نیست. ما نمیتوانیم یکشبه همه را به نگرهی بازیها آشنا سازیم
و نمیتوانیم «خدا از آدم دزد نمیگذرد» را به «تو امروز دزدی کنی, فردا دیگران میکنند و چند روز دیگر کشورت را نکبت فرامیگیرد»
فروبکاهیم, پس آری, بیگمان نیاز به یافتن و یا برساختن ابزارهایی نوین نیاز است تا بتوانیم رانههای درونی خودمان را با ریاضیات
نگرهی بازیها آشتی دهیم. درست, یافتن همین سیستم است که به برد یا باخت ما در جایگاه یک کشور میانجامد و اگر هر چیز,
تنها نکتهای که من همواره در این باره میگویم این است که بجای فرزامگرایی باید راهمان را از کاربردگرایی برون بیابیم.
به سخن دیگر, یا ما از باکتریها باهوشتر خواهیم بود, و یا بمانند آنها خودمان را رفته رفته نیست خواهیم
کرد. پس چه بهتر که بکوشیم با همهی آنچه داریم و نداریم, بختمان را برای بجاماندن و پیشرفت, بالاتر ببریم.
.Unexpected places give you unexpected returns