11 ساعت قبل
(06-24-2025, 12:01 PM)Ouroboros نوشته: از بطالت به لذت میگریختم. مرضی گرفتم و دردمند شدم. چنگ من از آویزان شدن از لذایذ گذری برای فراموشی مغاک درون خسته شد و با ماتحت زمین خوردم! پس فهمیدم که وزن وجودشناختی درد بسیار سنگینتر از لذت و عشق و محبت هرچیز دیگری در این جهان است. درد که ورود میکند همه چیزهای دیگر به احتراماش سرپا میشوند. درد که بر در میکوبد، همه دیگر عواطف و احساسات و تجربیات مو بر تنشان راست میشود. جهانبینیای که قادر به پیشبینی و آماده سازی ذهن و وجود برای این حضور اجتنابناپذیر درد نباشد توهم است. یاد و خاطر همه لذایذ دنیا را یک سردرد بد که ول نمیکند به صندوقچه فراموشی میسپارد، چه رسد به دردهای عمیقتر و شدیدتر و واقعیتر...پس چرا با وجود آگاهی کامل و عمیق از این موضوع و با انجام مراقبه ها و... همچنان از رنج ها فرار می کنیم؟ آیا ضرورت و جبر پشت این مقوله است؟
اساسا محکم ترین حکم های خرد و ژرف ترین آگاهی ها و پیشبینی ها چه قدر در بزنگاه دشواری زندگی «در عمل» اثرگذار می توانند باشند؟
همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...