11-20-2019, 05:34 AM
Thanks نوشته: در این زمینه، نقش ایدئولوژیهای جمعگرا در خودویرانگری مردم چه میشود؟ مثل به جان خریدن بردگی و مرگ در راه دین و وطن و سایر «ایسم»هایی که ارزش عینی ندارند و برساختۀ تمدن هستند، یا به قول هراری نتیجۀ «نظمهای خیالی بیناذهانی». به نظر نمیرسد بین آنکس که در ازای «72 باکرۀ بهشتی» به برج دوقلو میکوبد تا آنکه برای «مستدام ماندن سایۀ پیشوای-وعده-دهندۀ-ارض-موعود» در آشویتس یهودی را مصلوب میکند، تفاوتی باشد. هر دو در چیزهایی مشترکند: هم پایان زیستشان را سودمند دیده، هم آینده را روشن، هم وجودشان را مفید و هم رفتارشان را دور از «خودویرانگری» میدانستند. ضمناً با صرف نظر از اینکه اسامی باسمایی مثل «شهید [راه X]» پشت قبالهشان انداختند.
توضیحش را نمیدانم، که اگر میدانستم نمیپرسیدم، اما در این زمینۀ بهخصوص شاید بهتر است اصل لوسیفر را کنار گذاشته و به سراغ فلسفۀ مکس اشتیرنر/Max Stirner برویم:
Sacred things exist only for the egoist who does not acknowledge himself, the involuntary egoist, for him who is always looking after his own and yet does not count himself as the highest being, who serves only himself and at the same time always thinks he is serving a higher being, who knows nothing higher than himself and yet is infatuated about something higher; in short, for the egoist who would like not to be an egoist, and abases himself (i. e. combats his egoism), but at the same time abases himself only for the sake of "being exalted," and therefore of gratifying his egoism. Because he would like to cease to be an egoist, he looks about in heaven and earth for higher beings to serve and sacrifice himself to; but, however much he shakes and disciplines himself, in the end he does all for his own sake, and the disreputable egoism will not come off him. On this account I call him the involuntary egoist.
نگرهی مِهاد یا اصل لوسیفر خودبهخود و دربرانه (implicitly) دربرگیرندهیِ اینکه چرا کس خود را گاه فدای گروه یا دیگران میکند و
رفتارهای از خودگذشتگیوارانه هم میکند. مهاد لوسیفر روی مهاد ژن خودخواه نهاده شده و این دیگر یک چیز کمابیش خودآشکار است
که آدمی تنها و تنها به هستی خودش نمیاندیشد و نمیپندارد, بساکه رفتارهای بسیاری از خود نشان میدهد که برای "ژن او", بهتر بگوییم
زادمان و زادبود او خوب اند ولی برای خود او نه. مهاد لوسیفر تنها پس از پذیرفتن ژن خودخواه توضیح میدهد که چرا در همان راستا, کس
زمانیکه خودش را ناسودمند میبیند, درست مانند یاختههای تن ولی اینبار در ترازی همبودین (اجتماع), خود خودش را میویراند یا از بیخ نیست میکند.
اینک نمونهی کسیکه به هوای حوری خودش را میترکاند, اگر این کس باورمند به جهان پس از مرگ باشد خوب هیچ خودویرانگریای
نداشته و همان شستشوی مغزی داده شده. ذهن برنامههای گوناگونی دارد و ارزیابی اینکه چه چیزی چه سودی دارد را پارهای
از خود ذهن میانجامد و بمانند هر سامانهی دیگری, لغزشپذیر است. راه دور هم نمیخواهد برویم, تا همین چند دهه پیش میپنداشند
که سیگار هتّا چیز خوبیست و خب ذهن با این باور که این چیز خوبیست آنرا میتوانسته بکشد و هیچ "خودویرانگریای" هم در بر نداشته.
خودویرانگری یک ویژگی بازشناسانهی سرشتین دارد و آن همانا خود-درگیری میان بخشهای درونی ذهن و پُرگاه, خودآگاه و ناخودآگاه است.
رفتاری خودویرانگرانه است که خودآگاهانه ناخواستنیست, ولی ناخودآگاهانه خواستنی. نمونهوار, کسیکه امروزه سیگاریست
بخوبی به بدیهای آن آشناست و پس این رفتاری او خودویرانگرانه است. اینک, اگر این کس بخواهد سیگار را ترک کند و نتواند
دچار یک خوددرگیری میشود و آنهم اینکه خودآگاه او با ناخودآگاه در تضاد و پاد یکدیگر میایستند.
--
گفتآوردی که از اشتیرنر آوردید گیرا بود ولی پیوند آنچنانی به دید من به جُستار نداشت. نکتهی گیرای سخن این بود که
کس میتواند ناخودآگاهانه خودخواهِ خودخواهیگریز باشد. در نگاه نخست کس خودش را خودخواه میبیند, سپس از برای خودخواهی
میکوشد که خودخواه نباشد, و رفتاری که در پی این خواستِ پدید میآید بناچار رفتاری خودخواهانه خواهد بود چراکه ریشه گرفته از آن است.
این بیشتر از همه برای یادآور سخنان Alan Watts است, بویژه در جایی او بخوبی همین نکتهی بالا را میآورد و سخن از کسی میکند
که میخواهد به چیزی نیاندیشد و نمونهی بامزّهای میزند: بپندارید کسی جایزه گذاشته و میگوید اگر بتوانید برای یک دقیقه به فیلی صورتیرنگ نپندارید (نیاندیشید) برندهی ۱۰۰ دلار خواهید شد. سپس میگوید که چگونه همهی کسانیکه میخواهند برنده شده درون
اتاق آمده, روی صندلی نشسته و همهی تلاش خود را میکنند که به فیل صورتی نپندارند!!
نپنداشتن چیزی خودبهخود دربرگیرندهی پنداشتن به آن است. بهمینسان, از خودگذشتگی آدم خود رفتاری
خودخواهانه است, تنها گیر گیج کننده اینجا این است که «خود» در این «خودخواهی» دربرگیرندهی ژن کس میشود.
شما بسختی میتوانید کسی را پیدا کنید که خودش را برای یک میز تحریر فدا کند, ولی میتوانید کسی را پیدا کنید که خودش
را فدای یک آهو کند, چون این از خودگذشتگی دوّمی چندین سود دارد که به سود آدمی و آیندهی آدمی و همچنین «جانداران» زنده برمیگردد.
.Unexpected places give you unexpected returns