11-09-2019, 06:18 AM
همهی این خوددرگیریها در آدمی از یکجا ریشه میگیرند و آنهم اینکه خودآگاهی
گنجایشی مرزمند و اندک دارد و ناخودآگاه بآسانی خودآگاهی را در خود فرومیگوارد.
در ترازی بالاتر, مغز آدمی از دو نیمکره ساخته شده است که از راه میانگاهی به نام corups callosum به یکدیگر پیوند میابند
و خود این دو نیمکره از بخشهای درونتری و ویژسته (specialized)تری ساخته شده اند که در همکاری تنگاتنگ قرار دارند.
خودویرانگری از این نگاه, یک بازنمایی از خوددرگیری (self-conflict) میان این بخشهای درونیست. از دید فندین اگر به مغز بنگریم,
یک سامانهی بسیار پیچیده و درهم برهمیست همچون یک ساختمان پـُرّ از کارکنانی که هر کدام پاسخگو به یک ادارهی دیگر اند
و از راههای گوناگون ایمیل و نامه و گپ و گفتگو دادهها را میان خود به اشتراک میگذراند, و تصمیمگیریها از سوی مدیرانی گرفته میشود
که هر کدام باز پاسخگوی یک ادارهی جداگانه اند و بر هیچکس هتّا خود این مدیران هم روشن نیست که رای نهایی را کی میدهد.
خودآگاهی آدمی در این نگاه, به CEO این ساختمان پر از شرکتهای گوناگون میماند که
توان اجرایی و گونهای حق وتو دارد و میتواند, بسته به اینکه چه اندازه زور و اعتبار دارد, رای خودش را پیش براند.
این سامانهی به هم ریخته دستپخت میلیونها سال فرگشت میباشد که رویهمرفته در بیشتر زمانها کار میکند, ولی, بویژه
در زیستبومهای نوین, میتواند پُرگاه به خوددرگیریهای بیشمار بیانجامد و در این میان, به رفتارهای خودویرانگرانه.
موردی که اینجا بیش از همه برای من گیرا بوده رفتارهای خودویرانگرانهای اند که از
سوی ناخودآگاه در حقیقت سودمند و خوب اند, ولی از دید خودآگاه ناخواستنی و همان "ویرانگرانه".
یک نمونهی دریافتنی را میتوان به کسی دید که در یک رابطهی نزدیک با کسیست, ولی همزمان کارهایی میکند و حرفهایی
میزند که دیگری را میرنجاند و خودش هم رنج میبرد و نمیداند "چرا" این کارها را میکند و چرا رابطهی خودش را خراب میکند؟
از این دیدگاه, گرچه کس خودآگاهانه رابطهی خودش را خوب میبیند, ولی یک خوددرگیری پنهان دارد و آنهم این است که ناخودآگاه,
به هر فرنودی, رابطه را بد میبیند. این "هر فرنودی" میتواند نمونهوار ریشه از این گرفته باشد که کس خود را سزاوار چنان رابطهای
نمیداند - برگشت به مهاد لوسیفر - ولی در این یک مورد دیگر نگرهی این پیک آنرا دربر نخواهد گرفت و میتوان آنرا یک خودویرانگری
راستین نامید.
ولی آنچه من اینجا بیشتر در دید دارم خودویرانگریِ سازنده است. بیانگارید کس در رابطهی بالا آنرا در ترازی ناخودآگاه سودمند
نمیبیند. کس در رابطه میتواند برای نمونه دختری باشد که آرزو و آماج درون او گرایش به همسرداری و بچهداری و تشکیل خانواده است.
گرچه رابطه برای او خوشایند و زیباست, ولی ناخودآگاه این دختر میتواند کس را اینگونه ارزیافته باشد که احتمال بسیاری پایینی برای
ازدواج هست و اینجا, ناخودآگاه این دختر بخوبی وظیفهی خود را انجامیده و میکوشد رابطه را به سوی پایان ببرد. خودآگاه دختر هر آینه
میتواند, چه بسا بیشتر زمانها - به انگیزههای راستین و نیازهای درونی خود آن اندازه آگاه نباشد و با ارزیابی خودآگاهانهاش نمیتواند
ببیند چرا اینکار را میکند, یا چرا یکسره بهانه میگیرد و دعوا میکند و هتّا شاید خودش هم از کارهای خودش ناراحت شود و عذاب وجدان
بگیرد.
هر آینه, در اینجا ناخودآگاه این کس دارد با پدیداراندن رفتارهای در نِما خودویرانگرانه, میکوشد
او را از رابطهای که درون آن است رهانده و به سوی رابطهای بکشاند که نیازهای درونیتر و مهمتری را برآورده میکنند.
گنجایشی مرزمند و اندک دارد و ناخودآگاه بآسانی خودآگاهی را در خود فرومیگوارد.
در ترازی بالاتر, مغز آدمی از دو نیمکره ساخته شده است که از راه میانگاهی به نام corups callosum به یکدیگر پیوند میابند
و خود این دو نیمکره از بخشهای درونتری و ویژسته (specialized)تری ساخته شده اند که در همکاری تنگاتنگ قرار دارند.
خودویرانگری از این نگاه, یک بازنمایی از خوددرگیری (self-conflict) میان این بخشهای درونیست. از دید فندین اگر به مغز بنگریم,
یک سامانهی بسیار پیچیده و درهم برهمیست همچون یک ساختمان پـُرّ از کارکنانی که هر کدام پاسخگو به یک ادارهی دیگر اند
و از راههای گوناگون ایمیل و نامه و گپ و گفتگو دادهها را میان خود به اشتراک میگذراند, و تصمیمگیریها از سوی مدیرانی گرفته میشود
که هر کدام باز پاسخگوی یک ادارهی جداگانه اند و بر هیچکس هتّا خود این مدیران هم روشن نیست که رای نهایی را کی میدهد.
خودآگاهی آدمی در این نگاه, به CEO این ساختمان پر از شرکتهای گوناگون میماند که
توان اجرایی و گونهای حق وتو دارد و میتواند, بسته به اینکه چه اندازه زور و اعتبار دارد, رای خودش را پیش براند.
این سامانهی به هم ریخته دستپخت میلیونها سال فرگشت میباشد که رویهمرفته در بیشتر زمانها کار میکند, ولی, بویژه
در زیستبومهای نوین, میتواند پُرگاه به خوددرگیریهای بیشمار بیانجامد و در این میان, به رفتارهای خودویرانگرانه.
موردی که اینجا بیش از همه برای من گیرا بوده رفتارهای خودویرانگرانهای اند که از
سوی ناخودآگاه در حقیقت سودمند و خوب اند, ولی از دید خودآگاه ناخواستنی و همان "ویرانگرانه".
یک نمونهی دریافتنی را میتوان به کسی دید که در یک رابطهی نزدیک با کسیست, ولی همزمان کارهایی میکند و حرفهایی
میزند که دیگری را میرنجاند و خودش هم رنج میبرد و نمیداند "چرا" این کارها را میکند و چرا رابطهی خودش را خراب میکند؟
از این دیدگاه, گرچه کس خودآگاهانه رابطهی خودش را خوب میبیند, ولی یک خوددرگیری پنهان دارد و آنهم این است که ناخودآگاه,
به هر فرنودی, رابطه را بد میبیند. این "هر فرنودی" میتواند نمونهوار ریشه از این گرفته باشد که کس خود را سزاوار چنان رابطهای
نمیداند - برگشت به مهاد لوسیفر - ولی در این یک مورد دیگر نگرهی این پیک آنرا دربر نخواهد گرفت و میتوان آنرا یک خودویرانگری
راستین نامید.
ولی آنچه من اینجا بیشتر در دید دارم خودویرانگریِ سازنده است. بیانگارید کس در رابطهی بالا آنرا در ترازی ناخودآگاه سودمند
نمیبیند. کس در رابطه میتواند برای نمونه دختری باشد که آرزو و آماج درون او گرایش به همسرداری و بچهداری و تشکیل خانواده است.
گرچه رابطه برای او خوشایند و زیباست, ولی ناخودآگاه این دختر میتواند کس را اینگونه ارزیافته باشد که احتمال بسیاری پایینی برای
ازدواج هست و اینجا, ناخودآگاه این دختر بخوبی وظیفهی خود را انجامیده و میکوشد رابطه را به سوی پایان ببرد. خودآگاه دختر هر آینه
میتواند, چه بسا بیشتر زمانها - به انگیزههای راستین و نیازهای درونی خود آن اندازه آگاه نباشد و با ارزیابی خودآگاهانهاش نمیتواند
ببیند چرا اینکار را میکند, یا چرا یکسره بهانه میگیرد و دعوا میکند و هتّا شاید خودش هم از کارهای خودش ناراحت شود و عذاب وجدان
بگیرد.
هر آینه, در اینجا ناخودآگاه این کس دارد با پدیداراندن رفتارهای در نِما خودویرانگرانه, میکوشد
او را از رابطهای که درون آن است رهانده و به سوی رابطهای بکشاند که نیازهای درونیتر و مهمتری را برآورده میکنند.
.Unexpected places give you unexpected returns