05-30-2018, 09:07 AM
بیهیچ تردیدی، بهترین و کارآمدترین راه برای فریب، دادن این خیال به سوژه است که «اوست» که شما را میفریبد.
با این پسزمینه به زندگی سیاسی ما در ایران و جهان بیاندیشید. مدیا به ما می آموزد که یاس و سیاهی مطلق حقیقت
ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد، اما بیایید بپرسیم که آیا ممکن است که دشمنان ما از خودمان باهوش تر باشند؟
بی تردید آری؛ روی کاغذ حداقل؛ و حال اگر بازی برای برد و باخت است، همانقدر که شانس پیروزی برای ما هست،
در آنسو نیز هست.
در فلسفه سیاسی، مفهومی پیچیده و البته بسیار مهم وجود دارد به نام خودابطالگری؛ در بیان ساده و دم دستیاش،
هر ایدئولوژی سیاسی که نتواند ابطالگر خود را در درون خودش بیافریند و پرورش دهد، محکوم به فنا است. هر چه که
اندیشههای سیاسی در سپهر سیاست نسل به نسل فرگشت را تجربه میکنند و بروز میشوند، فربه تر و کلی تر
نیز میشوند، آنچنان که همه شکل های ابطالگر خود را درون خود خلق کرده، میبلعند و در خود ادغام میکنند.
همانطور که مثلا اصلاح طلبی در ایران چنین شد؛ در آمریکا اما برای نمونهای با وضوح بیشتر، مشاهده میشود که
خود حکومت منتقد وضعیت اجتماعی میشود، به اوضاع زنان نگاه انتقادی دارد و فمنیست نیز هست، حقوق کارگران
را مهم میشمارد و پایمال شدن آنها را نابخشودنی قلمداد میکند و در یک کلام: بزرگترین اپوزسیون حکومت،
همانا خودش است!
این وضعیت کاملا جدید، کیک گندیده ایست هدیه مدرنیسم؛ لقمه ای خوشمزه اما غیرواقعی؛ زندگی شما میتواند
لوکس و درخشان باشد، اما یک چیزی هست در بطن و درون ماجرا که اگرچه نامرئی ست، اما به شکلی روانکاه،
شما را می آزارد؛ اگر خوش شانس باشید تا آخر عمر هرگز متوجهش نخواهید شد، اما کافیست یکبار با آن آشنا شوید؛
آنجاست که به شدت با شما اخت خواهد شد. این دروغ بزرگ رنجآوری که به نام زندگی مدرن به خوردتان داده میشود،
همچون لقمهی خوشمزه و آبداریست که میدانید واقعی نیست! همچون عشقی که سکسدال به شما میورزد.
همچون دوستی با Siri و Cortana .
آن حس کرختی و انزجاری که هر بار همزمان با لذت بردن از هر پدیدهای به سراغتان میآید، آن حس حماقت و پوچیای
که از فعالیت در عرصههای حقوق بشری و سیاست همزمان با حس مبهمِ مهم بودن به شما دست میدهد، آن شعلههای
نامرئی تنفر و خشم هر روزه از همه کسانی که دور و برتان هستند و از شما جز مهر و احترام نمیبینند، آن حس خلآیی
که ناشی از انکار هر روزهتان است همزمان که خود را مهم و خودخواه جلوه میدهید؛ «تمدن» شرایط پدید آمدن اینها را به
وجود میآورد و شما تنها انتخابی که دارید این است که یاد بگیرید این همزمانیها را ایجاد کنید و همچنان به بازی ادامه
دهید، چون خودتان هم بخشی از همین فرآیند را تکمیل میکنید.
قانون طلایی : هیچ اثری از جدیت در هیچ امری پذیرفتنی نیست!
با این پسزمینه به زندگی سیاسی ما در ایران و جهان بیاندیشید. مدیا به ما می آموزد که یاس و سیاهی مطلق حقیقت
ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد، اما بیایید بپرسیم که آیا ممکن است که دشمنان ما از خودمان باهوش تر باشند؟
بی تردید آری؛ روی کاغذ حداقل؛ و حال اگر بازی برای برد و باخت است، همانقدر که شانس پیروزی برای ما هست،
در آنسو نیز هست.
در فلسفه سیاسی، مفهومی پیچیده و البته بسیار مهم وجود دارد به نام خودابطالگری؛ در بیان ساده و دم دستیاش،
هر ایدئولوژی سیاسی که نتواند ابطالگر خود را در درون خودش بیافریند و پرورش دهد، محکوم به فنا است. هر چه که
اندیشههای سیاسی در سپهر سیاست نسل به نسل فرگشت را تجربه میکنند و بروز میشوند، فربه تر و کلی تر
نیز میشوند، آنچنان که همه شکل های ابطالگر خود را درون خود خلق کرده، میبلعند و در خود ادغام میکنند.
همانطور که مثلا اصلاح طلبی در ایران چنین شد؛ در آمریکا اما برای نمونهای با وضوح بیشتر، مشاهده میشود که
خود حکومت منتقد وضعیت اجتماعی میشود، به اوضاع زنان نگاه انتقادی دارد و فمنیست نیز هست، حقوق کارگران
را مهم میشمارد و پایمال شدن آنها را نابخشودنی قلمداد میکند و در یک کلام: بزرگترین اپوزسیون حکومت،
همانا خودش است!
این وضعیت کاملا جدید، کیک گندیده ایست هدیه مدرنیسم؛ لقمه ای خوشمزه اما غیرواقعی؛ زندگی شما میتواند
لوکس و درخشان باشد، اما یک چیزی هست در بطن و درون ماجرا که اگرچه نامرئی ست، اما به شکلی روانکاه،
شما را می آزارد؛ اگر خوش شانس باشید تا آخر عمر هرگز متوجهش نخواهید شد، اما کافیست یکبار با آن آشنا شوید؛
آنجاست که به شدت با شما اخت خواهد شد. این دروغ بزرگ رنجآوری که به نام زندگی مدرن به خوردتان داده میشود،
همچون لقمهی خوشمزه و آبداریست که میدانید واقعی نیست! همچون عشقی که سکسدال به شما میورزد.
همچون دوستی با Siri و Cortana .
آن حس کرختی و انزجاری که هر بار همزمان با لذت بردن از هر پدیدهای به سراغتان میآید، آن حس حماقت و پوچیای
که از فعالیت در عرصههای حقوق بشری و سیاست همزمان با حس مبهمِ مهم بودن به شما دست میدهد، آن شعلههای
نامرئی تنفر و خشم هر روزه از همه کسانی که دور و برتان هستند و از شما جز مهر و احترام نمیبینند، آن حس خلآیی
که ناشی از انکار هر روزهتان است همزمان که خود را مهم و خودخواه جلوه میدهید؛ «تمدن» شرایط پدید آمدن اینها را به
وجود میآورد و شما تنها انتخابی که دارید این است که یاد بگیرید این همزمانیها را ایجاد کنید و همچنان به بازی ادامه
دهید، چون خودتان هم بخشی از همین فرآیند را تکمیل میکنید.
قانون طلایی : هیچ اثری از جدیت در هیچ امری پذیرفتنی نیست!
کسشر هم تعاونی؟!