08-19-2016, 10:18 AM
Rationalist نوشته: گرچه من هنوز به درستی تعریف و معنایی که برای شعر قائل هستید را درک نکرده ام، اما اینکه موسیقی را تک بعدی خواندید و شعر را حتی برتر از آن، برایم بسی شگفت آور بود. شعر هر چه قدر هم مرتبه ای عالی داشته باشد و حتی اگر براستی ریشه در عالم معنا داشته، و واژه ها در آن به ژرف ترین معنا برسند، در نهایت هر چه قدر هم که معنایی ژرف دربرداشته باشند، واژه هستند و واژه هم در نهایت محدودیت و نقشی واسطه در بیان معنا دارد. و شعر هم درنهایت امر در واژه ها متبلور می شود. اما، موسیقی می تواند از تمامی هنرهای دیگر هم فراتر رود... اگر سایر هنرها هر یک تا حدودی ما را به حقیقت متافیزیکی(عینیت فی نفسه) عالم هستی نزدیک می کنند، موسیقی می تواند روزنه ای به سوی آن بگشاید!!! نقش موسیقی در این جهان به مانند ستاره ایست که در تاریکی مطلق شب می درخشد... موسیقی می تواند بهتر از هر انگیزه و هنر دیگری، به زندگی معنا دهد و آن را زیبا، و زیستن در این جهان را قابل تحمل سازد. حتی غم انگیز ترین آثار موسیقی نیز، در خود زیبایی و تجربه ای ناب به همراه دارند! در گوش دادن و نواختن موسیقی، در واقع توجیه و یا هدفی وجود ندارد... زیرا خود هنر موسیقی هدف و توجیه خودش است! موسیقی چنان قدرتمنداست که همچون معجزهای بر حیوانات و گیاهان نیز اثر گذار است... در طبیعت، ریاضیات و عرفان می توان آن را یافت و در موسیقیست که عقلانیت، عشق و جنون به هم می رسند. اگر بخواهم تلاش کنم تا با زبان محدود نوشتار توضیح دهم که چه طور چنین درک و بیانی از موسیقی را متصور می شوم، تنها می توانم به تجربهی شهودی آن ترغیبتان کنم که چنانچه هر فرد کودک، جوان، سالمند، زن، مرد، بی سواد یا باسواد موفق شود در موسیقی متمرکز شود، متمرکز شدن بدین معنا که تلاش کند خودآگاهیش فقط و فقط متوجه موسیقی گردد و درپی آن هیچ اندیشه یا هدفی را به جز گوش سپردن به خود موسیقی دنبال نکند، آنگاه در تجربه ای بسیار استثنایی درخواهد یافت که موسیقی هیچ بعدی ندارد... صورتی ندارد و از مکان و زمان فارغ است. آنگاه ممکن است کلیت و تمامیت این عالم بر فرد بازنمایی شده و شادمانی ای اصیل و لذتی خاص را با خود برای سوژهی آگاهنده به همراه دارد. اما حتی اگر فرد مزبور در تمرکز خالص خود اصرار ورزد، به آهستگی به حالتی خلسهوار شبیه تاثیر مواد یا انزال جنسی وارد می شود، آنگاه گویی همه چیز این جهان مادی کنار می رود، در اوج این حالت وحدتی میان فرد با موسیقی ایجاد می شود که نمایانگر ذره ای از حقیقت وحدت ذات هستی است. می دانم که پذیرش سخنان بالا، ممکن است بسیار سخت باشد. اما تنها اثبات کنونی من در درک درستی این سخنان، همان تلاش به تجربه کردن شخصی آنهاست.
tell me about it!
موسیقی برای من مانند آب است برای ماهی ، مانند حوا (ولی در اینجا بیشتر منظور هوا است:e405:) است برای آدم! بی موسیقی اصلا قادر به زندگی نیستم و این موسیقی است که این دنیای گنگ را برایم قابل تحمل می کند اما با همه ی اینها دلیلی نمی بینم که از گفته ی خودم برگردم و همچنان زمزمه کنان خواهم خواند که شعر برتر از موسیقی است!
همانطور که پیشتر گفته شد موسیقی دارای یک بعدِ مادی است و شعر بی بعد است در عالم مادی! و گویا شما اشتباه برداشت کرده اید و گمان کرده اید بنده موسیقی را کلا تک بعدی خوانده ام! خب با این حساب مجسمه سازی (یا بهتر است بگوییم معماری) و نقاشی باید برتر از آن باشند که!
منظور بنده این بود که موسیقی دارای یک بعد است در عالم مادی یا همان برون! و هر چه که از ابعاد مادی هنری کاسته شود بر ابعاد معنوی آن افزوده می گردد! در حقیقت همانطور که پیشتر عرض کردم یکجور رابطه ی بقای بعد ما در اینجا داریم چیزی شبیه همان قانون بقای ماده و انرژی و بار و یادش بخیر در دوران مدرسه هم قانون بقای نمره :))
پس در حقیقت موسیقی دارای ابعاد غیر مادی بیشتری نسبت به هنرهای دیگر است البته به غیر از شعر! و دلیلش هم روشن است موسیفی محدود به زمان است شما برای خلق یک اثر موسیقیایی در زمان محدود می شوید گامها و... و البته تکرار پذیر هم نیست و بازهم از این لحاظ در دام ِ زمان است! یعنی شما نمی توانید یک آهنگ و نوایی را عینا تکرار کنید! برای نمونه شما صدای آبِ رودخانه را می شنوید و در یکماه بعد هم صدای آبِ رودخانه را می شنوید اما آیا این صدا همان صدا هست ؟ بهتر است اینجا با پارمنیدس همراه و هم رای گردیم!
اینکه بازآفرینی به معنای واقعی کلمه یعنی عینا در موسیقی وجود ندارد! و البته تا پیش از اختراع ضبط کننده های صدا، هیچ اثری از آواها و صداها و نغمه ها و موسیقی ها به جا نمانده است پس پایداری آن هم زیر سوال می رود! هرچند که امروزه می گویند که می توان برای نمونه اصوات هزاران سال پیش را بازیابی و تفکیک کرد و ... ولی تاکنون که موفق نشده اند! و از اینرو تا پیش ازآنکه برای موسیقی خط پدید آید از دیرباز از طریق گوش کردن و یا همان روش گوشی اهل موسیقی ، آهنگها را یاد می گرفتند و به خاطر می سپردند. امروزه هم برای نمونه برای ساز تنبور ترجیح می دهند که بجای نت نویسی از همان گوشی بهره گیرند چرا که نت نویسی برای ساز آسمانی تنبور را توهین به آن می دانند!
پس امروزه ما به خیل کثیری از آهنگها و اصوات زیبایی که در هزاران سال پیش توسط باربدها ساخته و نواخته شده است دسترسی نداریم ولی به معماریها و نقاشی ها چرا! هرچند که ساز ها هم به خاطر همان فیزیکی بودنشان باقی مانده اند!
و البته لازم به ذکر است چون موسیقی هنر والایی است که به عالم درون ِ هنرمند وصل است از اینرو هر بار یک قطعه ی موسیقی به گونه ای دیگر نواخته می شود یعنی یک قطعه ای که نتش را داریم در دستان ِ نوازندگان گوناگون رنگ و بویی دیگر می گیرد و خب این ویژگی آن را از هنرهای دیگر چون نقاشی و معماری برتر می دارد چرا که در هنرهای دیگر تنها یک هنرمند دخالت دارد اما در موسیقی نوازندگان زیادی می توانند یک قطعه ی خاص را با رنگ و بویی و احوالاتی دیگر اجرا کنند اما شعر یعنی آینه! یعنی به اندازه ی تمام مخاطبانش رنگ و بویی دارد و تفسیری!
اما شعر ... هنری که می ماند و بی نیاز از هیچ اختراعی هست برای آنکه آن را ثبت و ضبط و حفظ کند..... بی نیاز از همه و همه بدو نیازمند! غنی ترین و غناآمیزترین هنر! همین شعر وقتی با موسیقی می آمیزد آن را هزاران بار ارزشمندتر می سازد و گویی به آن جان تازه ای می بخشد.....
شعر محدود به زمان و مکان نیست و نمی توان آن را نابود کرد چه بسیار در طول تاریخ کتابخانه ها سوختند و کتب علمی نابود شد اما اشعار شاعران بجا ماند! مانند اشعار هومر و.. چرا چون بودند عده ی کثیری که آن اشعار را از بر بودند! شعر را می توان براحتی بخاطر سپرد صدها بیت شعر را از بر کردن بسیار آسانتر از به یاد سپردن یک فرمول علمی است!
شما پیشتر یک تعریف محدودی از شعر بیان داشتید و اکنون خود نیز معترفید که :
Rationalist نوشته: اکنون که عمیق تر به این موضوع نگریستم، لازم شد اعتراف کنم که من آن هنگام درک بسیار محدودتری نسبت به جایگاه زبان، واژگان و ادبیات داشتم. از این رو با موضعی تقلیل یافته به موضوع می پرداختم.
و اگر بیشتر به عالم درون توجه کنید و عمیقتر بنگرید آنگاه در خواهید بافت که آهنگِ هستی ، شعر است!