07-01-2016, 11:00 AM
سارا نوشته: می شود کمی بیشتر توضیح دهید. برای نمونه شما با کدامیک از مکاتب عرفانی و پیروان آن آشنایی دارید و اگر ممکن است کمی بیشتر در مورد شیوه ی آشنایی و آرا و عقاید آنها بگویید.اساسا موضوع این است که آنچه تاکنون من به عنوان عرفان و اهالی آن آشنا شده ام در و پیکری به عنوان مکتب نداشته اند!
چون تا آنجا که بنده می دانم و از اهلش دیده ام (یعنی فراتر از شنیدن!) آنها به ورای واژگان رسیده اند! و همانطور که برای زندگی در دنیای مادی از لباس مادی (یعنی همان تن) بهره می گیرند (در حالی که می توانند بی نیاز از آن باشند) به همین ترتیب از واژگان مادی هم برای توصیف و شرح احوالات خود بهره می گیرند. برای نمونه خوف و رجا و وجد و... که در عالم مادی یک معنای عام دارند ولی در عالم عرفان معنایشان 180 درجه با آنچه که در عالم مادی هست فرق می کند.
اینکه بیان می کنید به ورای واژهگان رسیده اند...و از دنیای مادی بی نیاز هستند... و...چه و چه... دستکم باید تفاوتی وجود داشته باشد میان
زندگی عملی آنها با دیگران. در حالیکه تفاوتی من ندیده ام!
اما اینکه می فرمایید معنای واژهگان نزد آنها کاملا متفاوت از معانی عامیانه می باشد، کاملا قابل بحث و نقد است! چه طور یک فیلسوف برای درک عمیق تر معنای واژهگان و بیان مقصود خود ده ها سال به زبان شناسی و تلاش و تحقیق در معانی واژهگان می پردازد و حتی بر مبنای دیدگاه فلسفی اش معانی واژهگان مورد نظر را مفصلا توضیح می دهد. اما اهالی عرفان که به قول شما به ورای واژهگان رسیده اند با دم دست ترین واژهگان شهود عرفانی خود را بیان می کنند؟!
اصلا یک عارف(!) چه قدر روی فلسفهی زبان و معناشناسی به پژوهش پرداخته که حال بخواهد به ورای واژهگان دست بیابد؟!
جالب تر آنجاست که اشعار و ادبیات بسیاری از شاعران حتی چون خیام که معنای بسیار سرراستی دارند را اهالی عرفان چنان تفسیر و معنا می کنند که آدمی از فرط حیرت چشمانش از حدقه بیرون میزند!!!
نقل قول:چه بخواهیم چه نخواهیم! چه خداباور باشیم چه ناخدا باور باشیم! چه حق پرست باشیم چه خود پرست باشیم! با شهود و شناخت (عرفان) سرو کار خواهیم داشت!
بنده یک جستاری در مورد شهود در هم میهن باز کردم و در آنجا اتفاقا با یکی از هم مسلکان شما (که شاید هم عضو همین فروم هم باشد) بحثمان شد و ایشان یک ایراد به بنده گرفت که تعریفی که از شهود می کنم تحدید کننده نیست! و محدود نمی کند بلکه خیلی مبسوط است و وسیع!
نمی دانم شاید حق با ایشان باشد ولی واقعا فکر میکنم همان نگاه مادی که توسط چشم انجام می گیرد و به برداشت های گوناگون می رسد هم نوعی شهود است اما از نوع سطح پایینش!
برای نمونه همه ی ما یک میز را میز می بینیم اما در رنگش نه! و یا یک شلوار و یا یک دامن را همان می بینیم ولی در "رنگ" هماره اختلاف وجود دارد! چرا؟ ما در هستی اشیا مشکلی نداریم ولی معمولا در رنگ و مشخصه های دیگر دچار اختلاف می گردیم بویژه رنگ! شاید تنها رنگی که همه ی مردم شهر آن را یکی می بینند همان بیرنگی است! و از اینرو است که عرفا هماره بر بیرنگی تاکید کرده اند که در حقیقت بیانگر حرکت از کثرت به سمت وحدت است.
پس همان نگاه کردن و دیدن اشیا را هم می توان شهود خواند اینکه همه ما به یک تابلو ، تصویر و منظره می نگریم و برداشت های گونگون می کنیم ریشه در چیست؟ ریشه در تجربیات درونی ما احساسات ما و.. دارد که به شهود می انجامد!
و اینکه عرفا تاکید کرده اند که باید نفس را ریاضت داد تا پاک و منزه گردد هم ریشه در همین نکته دارد. اینکه برای رسیدن به یک شهودِ خالص و درست نیاز به درونی پاک و عاری از تجربیات و احساسات مادی می باشد.
برایم شگفت آور است اگر شما از مسلک من خبر دارید هنگامی که می نویسید "هم مسلک شما"!
اما گذشته از آن،
نقد اصلی من هم نسبت به یکی از دوستان نزدیکم که اتفاقا حرف هایی شبیه شما می زند و البته حاضر نیست خودش را اهل عرفان بداند؛ چنین است
که اگر کانتکست و بستر ما گفتگویی فلسفی است، می بایست در آن راستا و طبق اصول آن به گفتگو بنشینیم. و گفتگوی فلسفی هم شرایط و بستر خاصی دارد که آن را از انواع بحث ها و جدل های دیگر متمایز می سازد. یکی از اصلی ترین مولفه های گفتگوی فلسفی، داشتن معانی روشن و تا حدممکن مناسب و با دقت انتخاب شده برای واژهگان می باشد. اینکه شما بگویید معنای واژهگان در عرفان کاملا دگرگون می شوند و چه بخواهیم و نخواهیم و نمی دانم هر کاری بکنیم با عرفان سر و کار داریم و نیچه هم عارف بوده و... در گفتگوی فلسفی، ضمن احترام، پچیزی ارزش ندارند!
همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...