05-09-2015, 11:14 AM
Moshref نوشته: من بعد از ازدواجم تمام اثاثیه منزلم رو عوض کردم هر چند که پدر خانمم خیلی ناچیز داده بود مثلا یه LED خریدم که گرونتر از کل این چیزایی که به دخترش داده بود چون دوست ندارم منت کسی بالای سرم باشه و اونو رو سرم چماق کنه "این رو هم بگم خیلی مرعات میکنم که مبادا حرفی بزنم که منتی رو سر زنم بشه" همش رو از زور بازو خودم خریدم و هرچی هم دارم از زحمت خودم است برای همین وقتی یه گدایی رو میبینم جوان و سالم است میگم خوار کُسه برو کار کن و نون بازوت رو بخور مگر چته؟ فلجی؟ چلاقی؟ البته خودم خیلی به این در و اون در زدم گشنگی کشیدم زحمت کشیدم تا فوت و فن کار رو یاد بگیرم مشتری جذب کنم و خیلی چیزهای دیگه ... حالا بزار مزایای این روی پا خود ایستادن رو بگمبهرحال روشهای مختلفی هست برای رسیدن به خواسته های آدمهای مختلف.مثلا پدر خانمم از اون دنده بلند شده و بعد از سلام و احوالپرسی میبینم اخلاقش کیریه مثل یه دختر پریُد. گویی که ارثاش را بالا کشیدم من هم اخمامو تو هم میکنم و کیرم حسابش میکنم و آنجا را ترک میکنم و با خودم میگم کُس اول تا آخرت.
من که به تو کُس کش محتاج نیستم تو که هیچ به بزرگتر خودت هم باج نمیدهم. به خانه هم که میروم با فریاد به خانمم میگم پدر کُس کشت چش بود مگر جه هیزم تری بهش فروختم که اینطور برخورد میکند؟ اون هم میدونه تو دلم چیزی نیست فقط میخواهم عصبانیت خودم را تخلیه کنم ساکت میماند و گاهی هم اگر شدت حرفهایم بالا باشد قهر میکند که من هم میگویم به تخمم ولی بعد 5 دقیقه میگم و میخندیم انگار زندگی به خایههایم آویزان است.
مثلا منم الان عالم و آدم رو به تخمم حساب نمیکنم کسی هم نمیتونه مجبورم کنه همه مجبورن با خواسته ها و شرایط من کنار بیان چون میدونن نقطهء ضعف بزرگی ندارم نیاز خیلی کمی به درآمد دارم و اهمیت زیادی برام نداره و اونا بهم بیشتر نیاز دارن تا من به اونا. منجمله هر کارفرمایی که تاحالا باهاش بطور جدی کار کردم.
حالا من این شرایط رو از طریق قناعت و البته تاحدی پشتوانهء مالی که از قبل داشتم (ارث پدری) بدست آوردم و البته با ترکیب با دانش و توانایی های گسترده و بالای خودم و خصوصیات کمیابی که دارم (آدم قابل اعتماد و سالمی هستم)، یکی مثل شما از طریق کسب ثروت و یاد گرفتن فوت و فن تجارت و پول درآوردن و اینکه خودش کسب و کار کنه و با دیگران در این زمینه رقابت کنه.
شاید بگی خب اگر این سرمایهء اولیه و ارث پدری و مکان زندگی رو نداشتی چه میکردی، باید بگم اگر شرایطم فرق میکرد خب با تفکر و روش مناسب اون شرایط پیش میرفتم برنامه ریزی و عمل میکردم، دلیلی نداره وقتی شرایط الان چیز دیگس من با اگر و فرض شرایط تخیلی دیگری فکر و برنامه ریزی و عمل بکنم. اصلا شاید اون موقع منم در نهایت مثل شما میشدم همین راه رو میرفتم. کسی چه میدونه؟ ولی شرایط ما دوتا متفاوت بوده.
یه روز با یکی از همکارها بحث علم بهتر است یا ثروت داشتیم، بهم گفت بدبخت اگر حاجی (رئیسم) نبود از گشنگی میمردی!! گفتم برو بینیم باووو! اولا که تو که به خدا اعتقاد داری باید بدونی روزی دست خداست و رئیس و این حرفا فقط وسیله هستن، دوما که من اینطور نبود فقط این گزینه این راه این توان رو داشته باشم بلکه به سادگی دیدم خب این آدمای پولدار هستن که علم و تخصص و توان فنی ندارن یا وقت ندارن بهرصورت نمیخوان نمیتونن خودشون همه کار رو انجام بدن بنابراین چنین نقش و جایگاهی برای امثال منم هست خب منم بر اساس این واقعیت ها و فرصتهای موجود برنامه ریزی کردم چون این با خواسته ها و خصوصیات و شرایط من بیشتر جور درمیامد، وگرنه خب میرفتم دنبال یه راه یه کار و هدف و شکل و روش دیگری مگر توی این دنیای بزرگ فقط همین یه راه همین یک کار همین افراد هستن و همه لزوما محتاج اینان خودشون توان و امکان و جراتی ندارن که کار دیگه بکنن؟!!
خلاصه بنظر من هر آدمی خودش باید تشخیص بده چی دوست داره هدفش چیه شرایط و گزینه هاش چیه و از دید خودش بهینه ترین و بهترین رو انتخاب کنه. مهم نیست رئیس هستی یا کارگر یا کارفرما یا کارمند، دانشمند هستی یا ثروتمند، مهم اینه از زندگیت راضی باشی خودت رو اداره کنی به خودت فشار ناروا و زیادی نیاری و سالم زندگی کنی هم از نظر جسمی هم از نظر روحی-روانی و چیزی رو پیدا کنی که واقعا خودت میخوای و ازش راضی هستی با شرایطت با توانایی ها و خصوصیات شخصی تو سازگاری بهینه تری داره.
اینکه یه چیزایی رو کلیشه بکنیم بگیم مثلا حتما همه باید ثروتمند بشن حتما باید همه بیزینس و تجارت و شرکت و کارخونه شخصی خودشون رو داشته باشن و اینطور حرفا بنظر من معقول نمیاد. من توی همین آپارتمان فسقلی 56 متری خودم اونقدر آزاد و راحت زندگی میکنم اونقدر لذت میبرم آرامش دارم که شاید اونی که خونهء 2000 متری مجلل داره اونقدر راحتی و آرامش و لذت نداشته باشه! اصلا هم از چیزی نمیترسم محتاج کسی نیستم خودم رو حقیر نمیبینم حتی باوجود اینکه ازدواج نکردم، و حتی اگر برم در و دهات زندگی کنم بازم خوشحالم و لذت میبرم و چیزی از خودم کم نمیبینم فکر نمیکنم دیگران آدمهای ثروتمند آدمهای توی شهر آدمهایی که با زنهای زیبای زیادی رابطه دارن لزوما از من خوشبخت تر هستن از زندگیشون بهرهء بیشتری میبرن. خودمو بخاطر این مسائل اذیت نمیکنم به خودم فشار نمیارم آزرده نمیکنم روح و روانم رو سالم و آزاد و ساده و سرافراز نگه میدارم. خودم در حق خود بدی نمیکنم. میدونم که آدم باید در درون خودش دنبال خوشبختی و قدرت بگرده و همین که سلامتی روحی و جسمی داشته باشی آرامش و آسایش داشته باشی گشنه و تشنه نمونده باشی خودش بخش اعظمی از خوشبختیه که بعنوان حداقل کفایت میکنه. ولی خب آدم بتونه پیشرفتی بکنه اشکالی نداره باید دید تا چه حد شدنیه چه گزینه هایی در دسترس و واقعا عملی هستن با چه هزینه ها چه خطرات و ریسک هایی چه تاوان هایی دارن آدم در مقابل باید چیا بده چه چیزهایی رو به خطر بندازه آیا ارزشش رو دارن یا نه آیا اصلا براش جذابیت دارن ازشون لذت کافی میبره یا نه.