05-09-2015, 06:40 AM
تا یه حدی با بعضی از حرفات موافقم هیچ چیزی نمیتونه جلوی علم رو بگیره علم حرف اول را میزنه مثل یک اقیانوس بیانتها میمونه حتی بزرگترین فیلسوف و دانشمند بزرگ نمیتونه بگه من خیلی حالیمه و خیلی بلدم چون اصلا تمومی نداره مثل یک سراب میمونه هر چی هم جلوتر بری بیشتر بهش نیاز داری و فکر میکنی سوادت باز هم کمه من که خودم به این نتیجه رسیدم.
یه برنامه روی کانال ماهوارهای نشنال جئوگرافیک میزاره کلی با برنامههای علمیش حال میکنم یه محقق داره که اسمشو یادم نیست میره تو دل طبیعت و با تمامی حیوانات و حشرات ماهیان جنگل و غار و کوه و دریا همه چی سر و کار داره کون خطرناکترین حیوانات رو پاره میکنه سر به سرشون میزاره و در موردشون تحقیق میکنه چند روز پیش در مورد خطرناکترین مار سیاه کبری تحقیق میکرد و تا شعاع یک متری کنارش ایستاده بود و بطور حرفهای اونو میگرفت و بدنشو لمس میکرد چندش آورترین حشرات رو میگرفت و در مورد کارایشون ساعتها صحبت میکرد رفته بود تو یکی از کشورهای اروپایی یه مارمولکایی بود شبیه ملخ سطح شهر پُر شده بود از این مارمولکا روی ساختمانها و آسمان خراشها او هم بدن ورزیده و ورزشکاری دارد مثل پلنگ است وحشی و نترس شروع کرد ادای این مارمولک را در بیارد و از آسمان خراشها بالا برود واقعا کار سختی بود از دیوار صاف بالا رفتن. چقدر زیبا بود ساختمان به این بلندی را فتح کردن، گاهی با خودم میگویم ای کاش این گرانیها امان میداد یا انقدر سرمایه داشته باشم که نیازی به کار کردن نبود که بتوانم جهانگردی بکنم و به دل طبیعت بروم بیشتر ورزش کنم و خیلی چیزها یاد بگیرم، تحقیق بکنم و همه اینها را از نزدیک لمس کنم.
اما خیلی عذر میخوام این چیزی که میگویی شبیه زندگی آخوندی است این واعظان تمام فکر و ذکرشان این است که یک خانه هر چند کوچک در حد 40 متر یا 60 متر بخرند و دیگر فکر مادیات نباشند به قول خودشان هر چقدر خدا رسوند خدا برکت و تنها فکر و ذکر و دق دقه فکریشون شکم و زیر شکم بود اینها را از کودکی یادشان میدهند که دنباله گنج و اشیاء قیمتی در بیابانها و خرابهها باشند و اگر پیدا کردن آن را خدا بخشیده است مثل همون داستانی که میگفت یه آخوندی توی نجف در راه مکتب بود یهو چشمش به یک سنگ زیبا میخورد آن را برمیدارد میبیند وسطش سوراخ است و از آن سوراخ یعنی به خیال خودش زندگی پس از مرگ را میبیند و یه چندتا خرافات بهش اضافه میکرد و بعد به جواهرات فروشی یهودی سطح بازار شهر میرود آن را به یهودی نشان میدهد و یهودیه به او میگوید آن صندوق پر از جواهرات و پول را بابت این سنگ به تو میدهم بعد آخونده با خودش طمع میکند و میگوید نکند ارزش سنگ بیشتر از اینها میباشد! سنگ را میگیرد و راهی مکتب میشود. بعد میبیند سنگ گم شده میگوید کار آن یهودی حرامزاده است حساب کن این حرفهای ساختگی و توهم ذهن را به خورد دیگر شیعهها میدن و میگن یهود فلان است و بهمان. اینها رو گفتم که کمی فضا عوض شه یادمه تو دوران کودکی که ما تو بین خانوادههای مذهبی بزرگ شدیم میگفتن چه خوب میشد اگر ارث به ما میرسید مثلا فُلان شخص ارث زیادی بهش میرسید بین خودمان میگفتیم اگر این ارث برای ما بود چی میشد! میرفتیم بهترین خانه و ماشین و مغازه را میخریدیم! این حرفها از کون گشادی و بیعرضگی خودمان نشات میگرفت که خدا میرساند و نیازی به حرص خوردن به مال دنیا نیست.
یه برنامه روی کانال ماهوارهای نشنال جئوگرافیک میزاره کلی با برنامههای علمیش حال میکنم یه محقق داره که اسمشو یادم نیست میره تو دل طبیعت و با تمامی حیوانات و حشرات ماهیان جنگل و غار و کوه و دریا همه چی سر و کار داره کون خطرناکترین حیوانات رو پاره میکنه سر به سرشون میزاره و در موردشون تحقیق میکنه چند روز پیش در مورد خطرناکترین مار سیاه کبری تحقیق میکرد و تا شعاع یک متری کنارش ایستاده بود و بطور حرفهای اونو میگرفت و بدنشو لمس میکرد چندش آورترین حشرات رو میگرفت و در مورد کارایشون ساعتها صحبت میکرد رفته بود تو یکی از کشورهای اروپایی یه مارمولکایی بود شبیه ملخ سطح شهر پُر شده بود از این مارمولکا روی ساختمانها و آسمان خراشها او هم بدن ورزیده و ورزشکاری دارد مثل پلنگ است وحشی و نترس شروع کرد ادای این مارمولک را در بیارد و از آسمان خراشها بالا برود واقعا کار سختی بود از دیوار صاف بالا رفتن. چقدر زیبا بود ساختمان به این بلندی را فتح کردن، گاهی با خودم میگویم ای کاش این گرانیها امان میداد یا انقدر سرمایه داشته باشم که نیازی به کار کردن نبود که بتوانم جهانگردی بکنم و به دل طبیعت بروم بیشتر ورزش کنم و خیلی چیزها یاد بگیرم، تحقیق بکنم و همه اینها را از نزدیک لمس کنم.
اما خیلی عذر میخوام این چیزی که میگویی شبیه زندگی آخوندی است این واعظان تمام فکر و ذکرشان این است که یک خانه هر چند کوچک در حد 40 متر یا 60 متر بخرند و دیگر فکر مادیات نباشند به قول خودشان هر چقدر خدا رسوند خدا برکت و تنها فکر و ذکر و دق دقه فکریشون شکم و زیر شکم بود اینها را از کودکی یادشان میدهند که دنباله گنج و اشیاء قیمتی در بیابانها و خرابهها باشند و اگر پیدا کردن آن را خدا بخشیده است مثل همون داستانی که میگفت یه آخوندی توی نجف در راه مکتب بود یهو چشمش به یک سنگ زیبا میخورد آن را برمیدارد میبیند وسطش سوراخ است و از آن سوراخ یعنی به خیال خودش زندگی پس از مرگ را میبیند و یه چندتا خرافات بهش اضافه میکرد و بعد به جواهرات فروشی یهودی سطح بازار شهر میرود آن را به یهودی نشان میدهد و یهودیه به او میگوید آن صندوق پر از جواهرات و پول را بابت این سنگ به تو میدهم بعد آخونده با خودش طمع میکند و میگوید نکند ارزش سنگ بیشتر از اینها میباشد! سنگ را میگیرد و راهی مکتب میشود. بعد میبیند سنگ گم شده میگوید کار آن یهودی حرامزاده است حساب کن این حرفهای ساختگی و توهم ذهن را به خورد دیگر شیعهها میدن و میگن یهود فلان است و بهمان. اینها رو گفتم که کمی فضا عوض شه یادمه تو دوران کودکی که ما تو بین خانوادههای مذهبی بزرگ شدیم میگفتن چه خوب میشد اگر ارث به ما میرسید مثلا فُلان شخص ارث زیادی بهش میرسید بین خودمان میگفتیم اگر این ارث برای ما بود چی میشد! میرفتیم بهترین خانه و ماشین و مغازه را میخریدیم! این حرفها از کون گشادی و بیعرضگی خودمان نشات میگرفت که خدا میرساند و نیازی به حرص خوردن به مال دنیا نیست.