01-09-2015, 04:48 AM
پشت مسجد یه خرابه بود که متشکل از چند تا چهار دیواری بود که فقط یکی دوتاشون سقف و در و پیکر داشتند. یه روز که از اونجا رد میشدم یه پیکان جلوی خرابه پارک کرد و دو تا پسرک با پیرهنهای سفید پیاده شدند و جوانی که لباس سیاهی تنش بود و چشمهایش بسته شده بود رو از صندلی هقب پیدا کردند و بردند تو اون اتاق خرابه که سقف داشت. گذشتم.
خوب که فکرش رو میکنم میبینم باید سراغ اسیدپاشها رو از خرابه های پشت مسجدها گرفت. از کانالهای قدرت غیر رسمی کثیف وابسته به مکتبهای ضد انسانی.
باور ندارید یه سر به مسجد محلتون بزنید و ببنید چقدر موتور اون حوالی پارک شده.
خوب که فکرش رو میکنم میبینم باید سراغ اسیدپاشها رو از خرابه های پشت مسجدها گرفت. از کانالهای قدرت غیر رسمی کثیف وابسته به مکتبهای ضد انسانی.
باور ندارید یه سر به مسجد محلتون بزنید و ببنید چقدر موتور اون حوالی پارک شده.