12-01-2014, 12:58 PM
m@hdi نوشته: حالا هم دلیلی برای ادامه فعالیتم نمیبینم وقتی که میبینم مردم انقدر احمق هستند و حرفهایم را نمیفهمند! هرچه هم فکر میکنم به اشکالی در کارم نمیرسم. واقعا اشکال کارم در کجاست؟!برای دگرگونی نیاز به دو فاکتور می باشد:
انگیزه ی درون ویری ( ذهنی)
انگیزه ی برون ویری ( عینی)
شما برای انیکه سخنتان میان مردم جای بیشتری باز کند باید
١- به نابرابری ها، بهره کشی ها، بیداد ها و ستم های همبودین بیشتر بپردازید و سپس انرا به دین پیوند بزنید،
نمونه بسیار ساده شده: آخوند ها و اقازاده ها هرروز فربه تر میشوند و مردم بینوا تر! این چه دینی است؟!
٢- بیشتر از اینکه به خرد مردم برگشت کنید، روی سهش ها (احساسات) انها انگشت بگذارید، چرا که
مردم ما بیش از آبکه خردمند باشند، سهشمند میباشند!
برای نمونه بدبختی های خودویژه ی مردم فرودست را برشمارید که خواننده با وی همدردی نماید، مانند
بیماری کودکشان که نذر و دعا هم هیچ اثری نکرده و پدر خانواده بیکار شده مدیران مؤمن کارخانه حقوقش را ندداند و ...
چرا؟
چون این مهند نیست که خدا هست یانه، دین داریم یا نداریم، مهند این است که آیا این باور ها به بهزیستی
ما کمکی میکنند یانه؟ اگر بتوانید نشان دهید که این باور، بر پاد بهروزی و خوشبختی و سرافزاری ملت
است، سخن شما به دل مینشیند و گوش می یابد.
پس نبرد مهادین، بر سر دادگری همبودین و جنگ با مفت خوری و بهره کشی باید باشد وگرنه تنها
تازش به دین و خداباوری هیچ سودی ندارد، چون دو فاکتور بالا را که انگیزه ی دگرگونی رفتار
هومن هستند ، در نگر نمیگیرد.
•
پارسیگر
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد