02-28-2012, 03:50 PM
زنده باد سیاست راستین
بازگردان صالح نجفی
اجتماعات فرقه آمیش هنوز است كه هنوز بر وفق آیین و مناسك گذارى موسوم به «رومشپرینگه»۱ عمل مى كنند. وقتى فرزندان شان به ۱۷ سالگى مى رسند، آنان را كه تا این مرحله تابع مقررات سفت و سخت خانواده بوده اند آزاد مى گذارند و چه بسا ازشان مى خواهند، كه از محدوده اجتماع خویش بیرون بزنند و راه و رسم زندگى در دنیا مدرن را تجربه كنند _ سوار خودرو شوند، رانندگى كنند، موسیقى پاپ گوش كنند، تلویزیون تماشا كنند و حتى اگر مى خواهند، باده نوشى، موادمخدر و بى بندر و بارى جنسى را هم آزمایش كنند. بعد از یكى دو سال پرسه زدن، از ایشان مى خواهند كه تكلیف خود را روشن نمایند و از دو گزینه یكى را انتخاب كنند: یا به صورت اعضایى مقید و معتقد به اجتماع فرقه خویش بازگردند یا تا همیشه آن را ترك گویند و به جامعه شهروندان عادى آمریكا درآیند.
اما مبادا خیال برتان دارد كه در این راه حل نشانى از روادارى و آسان گیرى هست و نوجوانان آمیش بدین سان حق انتخابى به راستى آزادانه دارند، نه، این راه حل به بدترین و بى رحمانه ترین وجه ممكن غرض آلود و جانبدارانه است. این انتخاب، اگر بتوان اسمش را انتخاب گذاشت، حتى قلابى و ساختگى است. نوجوانان آمیش وقتى بعد از سال هاى سال تعلیم و تربیت خشك و بسته و خیالبافى درباره لذت هاى غیرمجاز دنیاى بیرون، به یكباره به درون واقعیت آن جهان پرتاب مى شوند البته كه دست و پاى شان را گم مى كنند و از جاده اعتدال خارج مى شوند. در این فضاى تازه مى خواهند دلى از عزا در بیاورند و همه چیز را امتحان كنند، همه چیز را از رابطه جنسى گرفته تا موادمخدر و مشروبات الكلى. و از آنجا كه از پیش هیچ تجربه اى در رویارویى با قواعد این گونه زندگى ندارند، خیلى زود به دردسر مى افتند. آنچه از ایشان سر مى زند عكس العمل تندى است كه اضطرابى برون از حد تحمل به بارمى آورد، چندان كه مى توان شرط بست بیشترشان بعد از یكى دو سال به خلوت به ظاهر امن اجتماع خویش باز خواهند گشت. اصلاً جاى تعجب نیست، آمار هم نشان مى دهد، كه حدود ۹۰ درصد بچه هاى آمیش دقیقاً همین كار را مى كنند.
این نمونه بارزى است از گرفتارى هایى كه همواره دامن ایده «انتخاب آزادانه» را مى گیرد. نوجوانان آمیش اگرچه برحسب ظاهر از حق انتخابى آزادانه بهره دارند، در حین دست زدن به گزینش خود را در وضع و حالى مى یابند كه خود انتخاب را از حالت آزادانه درمى آورد. براى این كه ایشان به راستى حق انتخاب آزادانه داشته باشند، مى باید به معنى درست كلمه از تمامى گزینه هاى ممكن آگاه باشند. لیكن تنها راه آگاهى یافتن از همه گزینه ها، رهایى ایشان از غل و زنجیرهایى است كه آنان را محكم به اجتماع فرقه آمیش بسته است.
اما خب، این همه چه دخلى به پاسخ منفى فرانسویان به قانون اساسى اروپا دارد كه موج هاى انفجارش اكنون همه جا را برداشته و بلافاصله پشت آلمانى هایى را كه با اكثریتى حتى قاطع تر از قبول آن قانون سر باز زدند گرم كرده است؟ قضیه جوانان آمیش از چه نظر به ماجراى فرانسوى ها مربوط مى شود؟ جواب: از هر نظر. با راى دهندگان اروپایى درست همان گونه رفتار شد كه با نوجوانان فرقه آمیش مى شود: پیش روى ایشان نیز دو گزینه گذاشته اند كه هیچ همترازى و تقارنى بین شان در كار نیست. خود معیارهاى انتخاب به گونه اى طراحى شده كه رجحان پاسخ مثبت را تلقین مى كند. نخبگان اروپا پیش پاى مردم اروپا حق انتخابى نهاده اند كه در عمل اصلاً انتخاب نیست. مردم را فراخوانده اند تا بر امرى مهر تایید بگذارند كه چاره اى جز تاییدش ندارند. نخبگان هر دو عرصه سیاست و رسانه ها به مردم عادى چنین القا كرده اند كه باید بین دانایى و نادانى، بین نظر كارشناسى و ایدئولوژى، بین اداره امور به روش «مابعد سیاسى» و عواطف و هیجانات سیاسى چپ و راست یكى را انتخاب كنند.
پاسخ منفى از همان آغاز محكوم بود، زیرا دلالت بر واكنشى كوته نظرانه مى كرد كه از عواقب و تبعات خود آگاه نیست. پاسخ منفى یا در حكم عكس العملى مشكوك تلقى مى شد كه از هراس مواجهه با نظم نوین در حال تكوین جهان سرچشمه گرفته بود، یا در حكم واكنشى غریزى براى حفظ سنت هاى مربوط به دولت رفاه كه عوام آسایش و امنیت شان را در آن مى دیدند و یا در حكم تمایل به رد هر نظام جدید یعنى تن ندادن به هیچ برنامه بدیل مثبتى. پس تعجب نكنید اگر مى بینید تنها احزاب سیاسى كه در قبال این قانون رسماً موضع منفى گرفتند، حزب هایى بودند كه در دو قطب كاملاً متضاد طیف سیاست جاى دارند. وانگهى، به ما گفته اند، پاسخ منفى در واقع دست ردى بود بر سینه خیلى چیزهاى دیگر: به نولیبرالیسم انگلوساكسون، به حكومتى كه هم اكنون بر سر كار است، به سیل كارگران مهاجر، و به چیزهایى از این قبیل.
حتى اگر در این گفته رد پاى كم رنگى از حقیقت باشد، همین واقعیت كه پاسخ منفى در هر دو كشور از حمایت دیدگاه سیاسى بدیل منسجمى برخوردار نشد، قوى ترین رسوایى ممكن براى نخبگان سیاست و رسانه ها بود. این پرده از ناتوانى ایشان در بیان آرزوها و ناخشنودى هاى مردم برمى دارد. و تازه این آقایان به جاى تلاش براى همدلى، با مردم همچون شاگردان كودن و كندذهنى رفتار كردند كه گفتى درس هاى آقایان كارشناس و اهل فن را اصلاً نمى فهمند.
پس این انتخاب گرچه انتخاب بین دو گزینه سیاسى نبود، انتخاب بین دیدگاهى روشن اندیشانه راجع به اروپاى مدرن كه با آغوش باز نظم نوین جهانى را مى پذیرد و عواطف سیاسى مغشوش قدیمى نیز نبود. مفسرانى كه این پاسخ منفى را به حساب هراس مبهم و موهوم مردم گذاشتند، سخت در اشتباه بودند. هراس واقعى، وحشتى بود كه این پاسخ منفى در دل نخبگان سیاسى اروپاى نوین انگیخت. هراس از این كه مردمان دیگر به راحتى در برابر دیدگاه به اصطلاح«مابعد سیاسى» ایشان تمكین نكنند.
و بدین ترتیب پاسخ منفى مردم براى هر كسى به جز حضرات نخبگان حاوى پیامى روشن است كه از امید سخن مى گوید. امید به این كه سیاست همچنان زنده و ممكن است و به پایان نرسیده است، امید به باز بودن باب بحث بر سر این كه اروپاى نوین چگونه اروپایى خواهد و باید بود. از همین روى، ما متفكران و هواخواهان «چپ» باید زخم زبان هاى موهن لیبرال ها را به هیچ گیریم كه مى گویند ما در پاسخ منفى مان دست در دست شمارى از نوفاشیست هاى ناآشنا گذاشته ایم. راست عوام گراى جدید و چپ تنها در یك نكته اشتراك دارند و بس: آگاهى از این كه سیاست به معنى واقعى كلمه هنوز زنده است و نفس مى كشد.
در بطن پاسخ منفى به قانون اروپا انتخابى مثبت در كار بود: انتخاب خود انتخاب؛ دست رد بر حق السكوت نخبگان نورسیده كه تنها یك راه پیش پاى ما مى گذارند: یا باید بر دانش فنى و تخصصى ایشان صحه بگذاریم والا نابالغى ناشى از «بى شعورى» خود را به نمایش مى گذاریم. پاسخ منفى ما تصمیمى مثبت و قاطع بود: عزم جزم بر آغاز بحثى به راستى سیاسى در این باره كه به واقع به دنبال چه نوع اروپایى مى گردیم.
فروید در سال هاى پایانى عمر این پرسش مشهور را پیش كشید: (Was will das Weib?) («زن [به راستى] چه مى خواهد؟») و با طرح این سئوال به سردرگمى خود در رویایى با معماى تمایلات جنسى زنانه اقرار كرد. آیا وضعیت پیش آمده در مواجهه با قانون اساسى اروپا گواه گیجى و سردرگمى یكسانى نیست: ما چه اروپایى مى خواهیم؟
رك و پوست كنده بگویم، آیا ما مى خواهیم در جهانى زندگى كنیم كه در آن تنها حق داریم بین تمدن آمریكایى و تمدن سرمایه سالار و سلطه جوى در حال تكوین چینى ها دست به انتخاب زنیم؟ اگر پاسخ مان منفى باشد، تنها یك گزینه بدیل بر جاى مى ماند: اروپا. جهان سوم نمى تواند چندان كه باید با قدرت در برابر ایدئولوژى رویاى آمریكایى ایستادگى ورزد. در منظومه جهان كنونى، تنها اروپا است كه مى تواند زاینده چنین قدرتى باشد. تقابل حقیقى امروزه بین جهان اول و جهان سوم نیست. تقابل راستین بین جهان اول و سوم (یعنى امپراتورى جهانگیر آمریكا و مستعمره هاى آن) و جهان دوم (یعنى اروپا) است.
تئودور آدورنو در بحثى راجع به فروید گفته است آنچه اكنون در جهان معاصر و فرایند «والایش زدایى سركوب گرانه»اش مى بینیم دیگر نه آن منطق قدیمى سركوب «نهاد» (id) و رانه ها و سایق هاى آن بلكه توافقى شوم و منحط میان «ابرمن» (مرجعیت اجتماعى) و «نهاد» (رانه هاى پرخاشجوى نامشروع) است كه به بهاى منكوب شدن «من» (ego) تمام مى شود. آیا بین این صورت بندى و آنچه امروز در تراز سیاسى جریان دارد، شباهت ساختارى نمى بینید: توافق رازآلود و رعب آور نظام جهان گستر سرمایه دارى مابعد مدرن با جوامع ماقبل مدرن به بهاى نابودى مدرنیته به معنى واقعى مدرن بودن؟ براى امپراتورى جهانى آمریكا كه علم هوادارى از اصل تعدد فرهنگ ها برافراشته، كارى ندارد كه سنت هاى محلى ماقبل مدرن را به هم درآمیزد و در كلى واحد حل كند. آن توده غیرخودى و بیگانه اى كه در عمل ممكن نیست در این آمیزه حل و جذب شود همانا مدرنیته اروپایى است.
پیام پاسخ منفى به قانون اساسى اروپا به همه ماهایى كه دل نگران اروپا هستیم این است: نه، كارشناسان بى نام و نشانى كه مى خواهند متاع خویش را در بسته بندى هاى خوش رنگ و آب لیبرالیسم و چندفرهنگى به ما قالب كنند، نخواهند توانست ما را از اندیشیدن باز دارند. اكنون زمان آن رسیده كه ما شهروندان اروپا حواسمان را به یك نكته جمع كنیم: باید در این باره كه «چه مىخواهیم» تصمیمى بگیریم كه به معنى درست كلمه سیاسى باشد. هیچ زمامدار به اصطلاح روشنى یافته و منورى به جاى ما تصمیم نخواهد گرفت.
پىنوشت:
رونوشت از http://s-zizek.blogspot.com/2009/11/blog-post_286.html
بازگردان صالح نجفی
اجتماعات فرقه آمیش هنوز است كه هنوز بر وفق آیین و مناسك گذارى موسوم به «رومشپرینگه»۱ عمل مى كنند. وقتى فرزندان شان به ۱۷ سالگى مى رسند، آنان را كه تا این مرحله تابع مقررات سفت و سخت خانواده بوده اند آزاد مى گذارند و چه بسا ازشان مى خواهند، كه از محدوده اجتماع خویش بیرون بزنند و راه و رسم زندگى در دنیا مدرن را تجربه كنند _ سوار خودرو شوند، رانندگى كنند، موسیقى پاپ گوش كنند، تلویزیون تماشا كنند و حتى اگر مى خواهند، باده نوشى، موادمخدر و بى بندر و بارى جنسى را هم آزمایش كنند. بعد از یكى دو سال پرسه زدن، از ایشان مى خواهند كه تكلیف خود را روشن نمایند و از دو گزینه یكى را انتخاب كنند: یا به صورت اعضایى مقید و معتقد به اجتماع فرقه خویش بازگردند یا تا همیشه آن را ترك گویند و به جامعه شهروندان عادى آمریكا درآیند.
اما مبادا خیال برتان دارد كه در این راه حل نشانى از روادارى و آسان گیرى هست و نوجوانان آمیش بدین سان حق انتخابى به راستى آزادانه دارند، نه، این راه حل به بدترین و بى رحمانه ترین وجه ممكن غرض آلود و جانبدارانه است. این انتخاب، اگر بتوان اسمش را انتخاب گذاشت، حتى قلابى و ساختگى است. نوجوانان آمیش وقتى بعد از سال هاى سال تعلیم و تربیت خشك و بسته و خیالبافى درباره لذت هاى غیرمجاز دنیاى بیرون، به یكباره به درون واقعیت آن جهان پرتاب مى شوند البته كه دست و پاى شان را گم مى كنند و از جاده اعتدال خارج مى شوند. در این فضاى تازه مى خواهند دلى از عزا در بیاورند و همه چیز را امتحان كنند، همه چیز را از رابطه جنسى گرفته تا موادمخدر و مشروبات الكلى. و از آنجا كه از پیش هیچ تجربه اى در رویارویى با قواعد این گونه زندگى ندارند، خیلى زود به دردسر مى افتند. آنچه از ایشان سر مى زند عكس العمل تندى است كه اضطرابى برون از حد تحمل به بارمى آورد، چندان كه مى توان شرط بست بیشترشان بعد از یكى دو سال به خلوت به ظاهر امن اجتماع خویش باز خواهند گشت. اصلاً جاى تعجب نیست، آمار هم نشان مى دهد، كه حدود ۹۰ درصد بچه هاى آمیش دقیقاً همین كار را مى كنند.
این نمونه بارزى است از گرفتارى هایى كه همواره دامن ایده «انتخاب آزادانه» را مى گیرد. نوجوانان آمیش اگرچه برحسب ظاهر از حق انتخابى آزادانه بهره دارند، در حین دست زدن به گزینش خود را در وضع و حالى مى یابند كه خود انتخاب را از حالت آزادانه درمى آورد. براى این كه ایشان به راستى حق انتخاب آزادانه داشته باشند، مى باید به معنى درست كلمه از تمامى گزینه هاى ممكن آگاه باشند. لیكن تنها راه آگاهى یافتن از همه گزینه ها، رهایى ایشان از غل و زنجیرهایى است كه آنان را محكم به اجتماع فرقه آمیش بسته است.
اما خب، این همه چه دخلى به پاسخ منفى فرانسویان به قانون اساسى اروپا دارد كه موج هاى انفجارش اكنون همه جا را برداشته و بلافاصله پشت آلمانى هایى را كه با اكثریتى حتى قاطع تر از قبول آن قانون سر باز زدند گرم كرده است؟ قضیه جوانان آمیش از چه نظر به ماجراى فرانسوى ها مربوط مى شود؟ جواب: از هر نظر. با راى دهندگان اروپایى درست همان گونه رفتار شد كه با نوجوانان فرقه آمیش مى شود: پیش روى ایشان نیز دو گزینه گذاشته اند كه هیچ همترازى و تقارنى بین شان در كار نیست. خود معیارهاى انتخاب به گونه اى طراحى شده كه رجحان پاسخ مثبت را تلقین مى كند. نخبگان اروپا پیش پاى مردم اروپا حق انتخابى نهاده اند كه در عمل اصلاً انتخاب نیست. مردم را فراخوانده اند تا بر امرى مهر تایید بگذارند كه چاره اى جز تاییدش ندارند. نخبگان هر دو عرصه سیاست و رسانه ها به مردم عادى چنین القا كرده اند كه باید بین دانایى و نادانى، بین نظر كارشناسى و ایدئولوژى، بین اداره امور به روش «مابعد سیاسى» و عواطف و هیجانات سیاسى چپ و راست یكى را انتخاب كنند.
پاسخ منفى از همان آغاز محكوم بود، زیرا دلالت بر واكنشى كوته نظرانه مى كرد كه از عواقب و تبعات خود آگاه نیست. پاسخ منفى یا در حكم عكس العملى مشكوك تلقى مى شد كه از هراس مواجهه با نظم نوین در حال تكوین جهان سرچشمه گرفته بود، یا در حكم واكنشى غریزى براى حفظ سنت هاى مربوط به دولت رفاه كه عوام آسایش و امنیت شان را در آن مى دیدند و یا در حكم تمایل به رد هر نظام جدید یعنى تن ندادن به هیچ برنامه بدیل مثبتى. پس تعجب نكنید اگر مى بینید تنها احزاب سیاسى كه در قبال این قانون رسماً موضع منفى گرفتند، حزب هایى بودند كه در دو قطب كاملاً متضاد طیف سیاست جاى دارند. وانگهى، به ما گفته اند، پاسخ منفى در واقع دست ردى بود بر سینه خیلى چیزهاى دیگر: به نولیبرالیسم انگلوساكسون، به حكومتى كه هم اكنون بر سر كار است، به سیل كارگران مهاجر، و به چیزهایى از این قبیل.
حتى اگر در این گفته رد پاى كم رنگى از حقیقت باشد، همین واقعیت كه پاسخ منفى در هر دو كشور از حمایت دیدگاه سیاسى بدیل منسجمى برخوردار نشد، قوى ترین رسوایى ممكن براى نخبگان سیاست و رسانه ها بود. این پرده از ناتوانى ایشان در بیان آرزوها و ناخشنودى هاى مردم برمى دارد. و تازه این آقایان به جاى تلاش براى همدلى، با مردم همچون شاگردان كودن و كندذهنى رفتار كردند كه گفتى درس هاى آقایان كارشناس و اهل فن را اصلاً نمى فهمند.
پس این انتخاب گرچه انتخاب بین دو گزینه سیاسى نبود، انتخاب بین دیدگاهى روشن اندیشانه راجع به اروپاى مدرن كه با آغوش باز نظم نوین جهانى را مى پذیرد و عواطف سیاسى مغشوش قدیمى نیز نبود. مفسرانى كه این پاسخ منفى را به حساب هراس مبهم و موهوم مردم گذاشتند، سخت در اشتباه بودند. هراس واقعى، وحشتى بود كه این پاسخ منفى در دل نخبگان سیاسى اروپاى نوین انگیخت. هراس از این كه مردمان دیگر به راحتى در برابر دیدگاه به اصطلاح«مابعد سیاسى» ایشان تمكین نكنند.
و بدین ترتیب پاسخ منفى مردم براى هر كسى به جز حضرات نخبگان حاوى پیامى روشن است كه از امید سخن مى گوید. امید به این كه سیاست همچنان زنده و ممكن است و به پایان نرسیده است، امید به باز بودن باب بحث بر سر این كه اروپاى نوین چگونه اروپایى خواهد و باید بود. از همین روى، ما متفكران و هواخواهان «چپ» باید زخم زبان هاى موهن لیبرال ها را به هیچ گیریم كه مى گویند ما در پاسخ منفى مان دست در دست شمارى از نوفاشیست هاى ناآشنا گذاشته ایم. راست عوام گراى جدید و چپ تنها در یك نكته اشتراك دارند و بس: آگاهى از این كه سیاست به معنى واقعى كلمه هنوز زنده است و نفس مى كشد.
در بطن پاسخ منفى به قانون اروپا انتخابى مثبت در كار بود: انتخاب خود انتخاب؛ دست رد بر حق السكوت نخبگان نورسیده كه تنها یك راه پیش پاى ما مى گذارند: یا باید بر دانش فنى و تخصصى ایشان صحه بگذاریم والا نابالغى ناشى از «بى شعورى» خود را به نمایش مى گذاریم. پاسخ منفى ما تصمیمى مثبت و قاطع بود: عزم جزم بر آغاز بحثى به راستى سیاسى در این باره كه به واقع به دنبال چه نوع اروپایى مى گردیم.
فروید در سال هاى پایانى عمر این پرسش مشهور را پیش كشید: (Was will das Weib?) («زن [به راستى] چه مى خواهد؟») و با طرح این سئوال به سردرگمى خود در رویایى با معماى تمایلات جنسى زنانه اقرار كرد. آیا وضعیت پیش آمده در مواجهه با قانون اساسى اروپا گواه گیجى و سردرگمى یكسانى نیست: ما چه اروپایى مى خواهیم؟
رك و پوست كنده بگویم، آیا ما مى خواهیم در جهانى زندگى كنیم كه در آن تنها حق داریم بین تمدن آمریكایى و تمدن سرمایه سالار و سلطه جوى در حال تكوین چینى ها دست به انتخاب زنیم؟ اگر پاسخ مان منفى باشد، تنها یك گزینه بدیل بر جاى مى ماند: اروپا. جهان سوم نمى تواند چندان كه باید با قدرت در برابر ایدئولوژى رویاى آمریكایى ایستادگى ورزد. در منظومه جهان كنونى، تنها اروپا است كه مى تواند زاینده چنین قدرتى باشد. تقابل حقیقى امروزه بین جهان اول و جهان سوم نیست. تقابل راستین بین جهان اول و سوم (یعنى امپراتورى جهانگیر آمریكا و مستعمره هاى آن) و جهان دوم (یعنى اروپا) است.
تئودور آدورنو در بحثى راجع به فروید گفته است آنچه اكنون در جهان معاصر و فرایند «والایش زدایى سركوب گرانه»اش مى بینیم دیگر نه آن منطق قدیمى سركوب «نهاد» (id) و رانه ها و سایق هاى آن بلكه توافقى شوم و منحط میان «ابرمن» (مرجعیت اجتماعى) و «نهاد» (رانه هاى پرخاشجوى نامشروع) است كه به بهاى منكوب شدن «من» (ego) تمام مى شود. آیا بین این صورت بندى و آنچه امروز در تراز سیاسى جریان دارد، شباهت ساختارى نمى بینید: توافق رازآلود و رعب آور نظام جهان گستر سرمایه دارى مابعد مدرن با جوامع ماقبل مدرن به بهاى نابودى مدرنیته به معنى واقعى مدرن بودن؟ براى امپراتورى جهانى آمریكا كه علم هوادارى از اصل تعدد فرهنگ ها برافراشته، كارى ندارد كه سنت هاى محلى ماقبل مدرن را به هم درآمیزد و در كلى واحد حل كند. آن توده غیرخودى و بیگانه اى كه در عمل ممكن نیست در این آمیزه حل و جذب شود همانا مدرنیته اروپایى است.
پیام پاسخ منفى به قانون اساسى اروپا به همه ماهایى كه دل نگران اروپا هستیم این است: نه، كارشناسان بى نام و نشانى كه مى خواهند متاع خویش را در بسته بندى هاى خوش رنگ و آب لیبرالیسم و چندفرهنگى به ما قالب كنند، نخواهند توانست ما را از اندیشیدن باز دارند. اكنون زمان آن رسیده كه ما شهروندان اروپا حواسمان را به یك نكته جمع كنیم: باید در این باره كه «چه مىخواهیم» تصمیمى بگیریم كه به معنى درست كلمه سیاسى باشد. هیچ زمامدار به اصطلاح روشنى یافته و منورى به جاى ما تصمیم نخواهد گرفت.
پىنوشت:
- ۱- یادداشت مترجم: «آمیش» نام فرقه اى مسیحى است كه در سده ۱۷ میلادى به دست كشیش آناباپتیست (معتقد به لزوم تعمید مجدد) سوئیسى، یاكوب آمان، تاسیس شد. پیروان این فرقه كه اكنون عمدتاً در سه ایالت آمریكا زندگى مى كنند هوادار پیروى از نص كتاب مقدس، كناره گیرى از سیاست و تبرى از مظاهر زندگى مدرن اند.
- (rumschpringe) به طور تحت اللفظ به معناى «پرسه زدن» و «این ور و آن ور دویدن» است و ناظر به دوره اى چندماهه یا چندساله است كه بنابر سنت مذهب آمیش، جوانان پس از سن بلوغ باید بگذرانند تا شایسته تعمید، لبیك گفتن به نداى مسیح و ورود به ساحت ایمان گردند.
رونوشت از http://s-zizek.blogspot.com/2009/11/blog-post_286.html
.Unexpected places give you unexpected returns