01-09-2014, 07:07 AM
من خودم تا قبل از اینکه مدتی باشگاه کنگفو برم روی اراده و جدیت خودم تاحد زیادی کار کرده بودم چون برای پیشرفت و رسیدن به سطوح برجسته در زمینهء تخصصی و علم و فناوری مدرن بهش نیاز داشتم. مجبور هم بودم یک انسان برجسته از نظر تخصصی بشم و از نظر ذهنی و فناوری قوی باشم. چارهء دیگری نداشتم و کار دیگری نداشتم بکنم. من از بچگی هم از نظر جسمانی ضعیف بودم و هم طوری بزرگ شدم که تنها بودم و اجتماعی نشدم و مهارت ها و توانایی های دیگران در این زمینه رو نداشتم؛ در نتیجه دیدم اگر بخوام در اجتماع بحساب بیام و گلیم خودم رو از آب بیرون بکشم، باید و تنها راهی که در دسترسم هست همون درس و علم و تخصص و برجسته بودن در این زمینه هاست.
خب مدتها تلاش کردم و بالاخره تاحد خوبی پیشرفت کردم.
در این بین ارادم هم قوی شد مسلما. ظرفیتم بالا رفت. توانایی انجام کارهای سخت و طولانی تری رو پیدا کردم. مثلا مطالعهء مطالب تخصصی حجیم و پیچیده. کتابها و مطالبی رو در طی چند ماه و حتی یک سال مطالعه کردم که کمتر بنی بشری رغبت به این کار میکنه.
ولی با این حال باز جای خالی قدرت و جنگندگی و جسارت فیزیکی رو در خودم احساس میکردم.
قدرت ذهن و برجسته بودن از نظر تخصص و علم هیچوقت نمیتونه جای قدرت جسمانی و توانایی رزم فیزیکی رو بطور کامل پر کنه. و این حتی روی کارایی ذهن و پیشرفت علمی آدم هم میتونه تاثیر منفی بذاره. چون آدم همش احساس عدم اعتمادبنفس و نگرانی و ترس داره. یه وقتایی ناامید میشه حتی از علم و تخصص خودش. چون میبینه که همه چیز اینا نیست و براحتی ممکنه مورد ظلم و تحقیر و استثمار قرار بگیره.
بنابراین من به دنبال قدرت جسمانی و برتری فیزیکی و داشتن توانایی رزم رفتم.
مدتی رفتم باشگاه کنگفو.
خب باید بگم خوب بود.
درسته نتوستم به عللی که دیگه بخاطر طولانی شدن بحث و ضروری نبودن بیان نمیکنم، ادامش بدم، ولی همونقدر هم که پیشرفت در این زمینه داشتم بازم الان اعتمادبنفس بیشتری دارم و ذهنم جسارت و آزادی بیشتری احساس میکنه.
بعدم یه مسئله ای که بود اینکه در کنگفو چنان فشاری در حد آخرین توان آدم بهش میارن، و خشونتی که بخرج میدن و چیزهایی که میگن، یجورایی روی آدم تاثیر میذاره حتی برای مابقی عمرش. حداقل برای منکه اینطور بود.
یعنی مثلا یه وقتایی اینقدر فشار میامد که من خودم هیچوقت اگر مجبور نبودم چنان فشاری به خودم نمیاوردم. شاید فکر میکردم حتی ممکنه سکتهء قلبی بزنم!
ولی استادها اونجا خشن بودن و مجبور میکردن و تمسخر و حرفهای نیش دار اونا باعث میشد که آدم احساس کنه زپرتی و وا رفته و مثل دختراس و باید خودش رو از این وضعیت و ابتذال بیرون بکشه، باید تلاش خودش رو بکنه تا به آدم دیگری تبدیل بشه، قوی بشه، آبروی خودش رو حفظ کنه.
بعد آدم وقتی اون فشار رو به خودش میاورد، یعنی مجبور بود، هرچند در باشگاه رفتن مجبور نبودم، ولی بازم میرفتم چون از بعد فکری و آیندهء خودم و رویارویی با اجتماع و دیگران خودم رو مجبور میدیدم و اگر اون موقع کم میاوردم اونوقت یک عمر بدتر میشد برام، بعد آدم کم کم پیشرفت میکرد و میدید که نه بابا واقعا توانایی آدم از اون چیزی که خودش فکرش رو میکرده بیشتره منتها باید فشار حداکثری و غیرعادی هم به خودش بیاره تا اون توانایی ها بالفعل بشن، اونوقت آدم ارادش تقویت میشه.
و خب میدونید اون تقویت شدن اراده و افزایش توقع و دیدگاهم نسبت به خودم، برای من در یادگیری و تخصص و علم هم تاثیر مثبتی داشته به گمانم. یعنی الان با همون اراده و دیدگاه و تلاش حداکثری و روحیهء جنگندگی و استقامت بیشتری هم به سراغ هر مسئلهء پیچیده و حجیم تخصصی و علمی برای حل کردن میرم.
گرچه قبلش هم بحد قابل توجهی اراده بخرج داده بودم و زحمت کشیده بودم و آدم با همتی بودم، حتی ورزش سنگین هم کرده بودم، ولی کنگفو منو به یک سطح فراتر از این هم کشید و بازهم قوی تر و کاراتر شدم.
کارها ساده نیست در زندگی.
مثلا میخوام یه برنامه بنویسم. خب کار راحتی نیست. آدم خیلی وقتا قبلش هم اگر مجبور نباشه هیچ تمایلی نداره که شروع به این کار کنه. ولی من با روحیهء جنگندگی و درسی که از دوران باشگاه کنگفو گرفتم، فهمیدم که مرد باید خشن و با اراده و مخوف باشه، نه اینکه از کار سخت بترسه و تنبلیش بیاد. بخاطر همین الان نمیذارم این چیزها منو از کاری که میخوام/بنظرم باید انجام بدم باز بدارن! میخوام برنامه بنویسم، هر وقتی باشه، فکر کنم حوصله ندارم، حال ندارم، ولی این اراده و تفکر و همت و خشم و خشونت و اینکه من میخوام چیزی بشه و هیچ نیرویی نباید بتونه دربرابر خواست و صلاح و سرنوشت من بایسته، باعث میشه که بتونم این کار رو انجام بدم.
و اینم بگم که با گذشت زمان آدم در این هم پیشرفت میکنه و قوی میشه و دیگه اون رنج و دشواری گذشته رو براش نداره این موارد. آدم اصلا خودش از اراده و پیشرفت خودش حال میکنه و بیشتر تشویق میشه که اینطور قوی و بااراده و جسارت باشه.
بنظر من تنبلی و تن آسایی چیز خوبی نیست.
ترس خوب نیست.
با اراده و زحمت کشیدن میشه دستاوردهای بیشتری داشت و از زندگی باکیفیت بیشتری برخوردار شد و در مجموع جمع جبری لذت و رنج آدم بنظر من بهتر میشه، تا اینکه بگه نه چرا به خودم زحمت بدم و چرا خوش نگذرونم و تن آسایی نکنم.
چون بهرحال زندگی و شرایط خودشون رو با ما تطبیق نمیدن. و واقعیت اینقدر ساده و راحت نیست. پس ما هرچی قوی تر باشیم و کنترل زندگی و آیندء خودمون رو در دست خودمون بگیریم، برامون بهتره از نظر احتمالاتی هم که شده.
و شاید هم اصلا ذات ما در اصل همین اراده و تلاش کردنه، یا میتونه به این حالت متحول بشه و این پتانسیل در ما هست که برامون بهتره که بالفعلش کنیم!
خب مدتها تلاش کردم و بالاخره تاحد خوبی پیشرفت کردم.
در این بین ارادم هم قوی شد مسلما. ظرفیتم بالا رفت. توانایی انجام کارهای سخت و طولانی تری رو پیدا کردم. مثلا مطالعهء مطالب تخصصی حجیم و پیچیده. کتابها و مطالبی رو در طی چند ماه و حتی یک سال مطالعه کردم که کمتر بنی بشری رغبت به این کار میکنه.
ولی با این حال باز جای خالی قدرت و جنگندگی و جسارت فیزیکی رو در خودم احساس میکردم.
قدرت ذهن و برجسته بودن از نظر تخصص و علم هیچوقت نمیتونه جای قدرت جسمانی و توانایی رزم فیزیکی رو بطور کامل پر کنه. و این حتی روی کارایی ذهن و پیشرفت علمی آدم هم میتونه تاثیر منفی بذاره. چون آدم همش احساس عدم اعتمادبنفس و نگرانی و ترس داره. یه وقتایی ناامید میشه حتی از علم و تخصص خودش. چون میبینه که همه چیز اینا نیست و براحتی ممکنه مورد ظلم و تحقیر و استثمار قرار بگیره.
بنابراین من به دنبال قدرت جسمانی و برتری فیزیکی و داشتن توانایی رزم رفتم.
مدتی رفتم باشگاه کنگفو.
خب باید بگم خوب بود.
درسته نتوستم به عللی که دیگه بخاطر طولانی شدن بحث و ضروری نبودن بیان نمیکنم، ادامش بدم، ولی همونقدر هم که پیشرفت در این زمینه داشتم بازم الان اعتمادبنفس بیشتری دارم و ذهنم جسارت و آزادی بیشتری احساس میکنه.
بعدم یه مسئله ای که بود اینکه در کنگفو چنان فشاری در حد آخرین توان آدم بهش میارن، و خشونتی که بخرج میدن و چیزهایی که میگن، یجورایی روی آدم تاثیر میذاره حتی برای مابقی عمرش. حداقل برای منکه اینطور بود.
یعنی مثلا یه وقتایی اینقدر فشار میامد که من خودم هیچوقت اگر مجبور نبودم چنان فشاری به خودم نمیاوردم. شاید فکر میکردم حتی ممکنه سکتهء قلبی بزنم!
ولی استادها اونجا خشن بودن و مجبور میکردن و تمسخر و حرفهای نیش دار اونا باعث میشد که آدم احساس کنه زپرتی و وا رفته و مثل دختراس و باید خودش رو از این وضعیت و ابتذال بیرون بکشه، باید تلاش خودش رو بکنه تا به آدم دیگری تبدیل بشه، قوی بشه، آبروی خودش رو حفظ کنه.
بعد آدم وقتی اون فشار رو به خودش میاورد، یعنی مجبور بود، هرچند در باشگاه رفتن مجبور نبودم، ولی بازم میرفتم چون از بعد فکری و آیندهء خودم و رویارویی با اجتماع و دیگران خودم رو مجبور میدیدم و اگر اون موقع کم میاوردم اونوقت یک عمر بدتر میشد برام، بعد آدم کم کم پیشرفت میکرد و میدید که نه بابا واقعا توانایی آدم از اون چیزی که خودش فکرش رو میکرده بیشتره منتها باید فشار حداکثری و غیرعادی هم به خودش بیاره تا اون توانایی ها بالفعل بشن، اونوقت آدم ارادش تقویت میشه.
و خب میدونید اون تقویت شدن اراده و افزایش توقع و دیدگاهم نسبت به خودم، برای من در یادگیری و تخصص و علم هم تاثیر مثبتی داشته به گمانم. یعنی الان با همون اراده و دیدگاه و تلاش حداکثری و روحیهء جنگندگی و استقامت بیشتری هم به سراغ هر مسئلهء پیچیده و حجیم تخصصی و علمی برای حل کردن میرم.
گرچه قبلش هم بحد قابل توجهی اراده بخرج داده بودم و زحمت کشیده بودم و آدم با همتی بودم، حتی ورزش سنگین هم کرده بودم، ولی کنگفو منو به یک سطح فراتر از این هم کشید و بازهم قوی تر و کاراتر شدم.
کارها ساده نیست در زندگی.
مثلا میخوام یه برنامه بنویسم. خب کار راحتی نیست. آدم خیلی وقتا قبلش هم اگر مجبور نباشه هیچ تمایلی نداره که شروع به این کار کنه. ولی من با روحیهء جنگندگی و درسی که از دوران باشگاه کنگفو گرفتم، فهمیدم که مرد باید خشن و با اراده و مخوف باشه، نه اینکه از کار سخت بترسه و تنبلیش بیاد. بخاطر همین الان نمیذارم این چیزها منو از کاری که میخوام/بنظرم باید انجام بدم باز بدارن! میخوام برنامه بنویسم، هر وقتی باشه، فکر کنم حوصله ندارم، حال ندارم، ولی این اراده و تفکر و همت و خشم و خشونت و اینکه من میخوام چیزی بشه و هیچ نیرویی نباید بتونه دربرابر خواست و صلاح و سرنوشت من بایسته، باعث میشه که بتونم این کار رو انجام بدم.
و اینم بگم که با گذشت زمان آدم در این هم پیشرفت میکنه و قوی میشه و دیگه اون رنج و دشواری گذشته رو براش نداره این موارد. آدم اصلا خودش از اراده و پیشرفت خودش حال میکنه و بیشتر تشویق میشه که اینطور قوی و بااراده و جسارت باشه.
بنظر من تنبلی و تن آسایی چیز خوبی نیست.
ترس خوب نیست.
با اراده و زحمت کشیدن میشه دستاوردهای بیشتری داشت و از زندگی باکیفیت بیشتری برخوردار شد و در مجموع جمع جبری لذت و رنج آدم بنظر من بهتر میشه، تا اینکه بگه نه چرا به خودم زحمت بدم و چرا خوش نگذرونم و تن آسایی نکنم.
چون بهرحال زندگی و شرایط خودشون رو با ما تطبیق نمیدن. و واقعیت اینقدر ساده و راحت نیست. پس ما هرچی قوی تر باشیم و کنترل زندگی و آیندء خودمون رو در دست خودمون بگیریم، برامون بهتره از نظر احتمالاتی هم که شده.
و شاید هم اصلا ذات ما در اصل همین اراده و تلاش کردنه، یا میتونه به این حالت متحول بشه و این پتانسیل در ما هست که برامون بهتره که بالفعلش کنیم!