12-20-2013, 08:38 PM
نقی نامه
خوان چهارم:گرفتن چشم نقی سوسن بانو را و عشوه شتری از طرف او
نقی را جماع فراوان بدی*به کوه و به صحرا شتابان بدی
نقی مرد زنباره و هیز بود*به سان ابویش در این تیز بود
زنان صحابی از او در گریز*که نق بود فرز و همو بود جیز
یکی زن نمانده ست در سامرا*که با او نبوده نقی راه به راه
از آن روز کاو نق شدی مر امام*گرفتی ز زنها شب و روز کام
برو بود این شادی و تهنیت*نمودار افزایش جمعیت
نقی را یکی مامِ عاقل بدی*همو روز و شب توی ساحل بدی
نبودش بجز این مهم بیش کار*نماید کنارِ سواحل سولار
براندیشه افتاد در کار پور*که زن بایدش داد،حتی به زور
همی بودش او درهمین گیر و دار*کشیدی ز مغزش بسی سخت کار
به ناگه منور بشد مثل روز*درون سر افروخت یک گردسوز
صدا داد وی: یافتم یافتم*برای پسر تورها بافتم
شبانگه نقی سوی خانه برفت*به دستش دو تانان و یک پیت نفت
درون گشت و گفتا به مادر سلام*سخن داد مادر به شیرین کلام
که ای پور من دیگرت سن گذشت*برفته ست سِنَّت سوی بیست و هشت
بیا تا که امشب به جایی رویم*به همسایگان نیک مهمان شویم
نقی اندکی کلّه خارش بداد*ز گوشش به مغزش گزارش بداد
بپنداشت با خود که نیک است کار*که باشند امامان همی مفت خوار
مر امشب به همسایه مهمان شویم*ز آجیل و میوه صفاها بریم
بزد تیپ و آماده بزم شد*همانسان که رستم سوی رزم شد
به دنبال مادر به ره بر شتافت*شکم را برای تناول شکافت
به همسایگی بود همسایه ای*زنی صاحبش بود پرسایه ای
زنی نیک خو بود و کلبی مزاج*دوچشم سیه داشت برعکس زاج
برفتند داخل نشستند زود*همانگونه کاو آن زمان رسم بود
به ناگه صداکرد صاحبسرا*یکی دختر خویش،مر بچه را
که راه آمده این همه میهمان*یکی چای آور همی بهرشان
بیامد یکی دخت چایی به دست*نقی از چنان خوشگلی گشت مست
ز بالا به پایین بیانداخت چشم*ز زیبایی دخت برریخت پشم
یکی طره موی پریشان بداشت*چنان کم که گویی هم الآن بکاشت
کچل بود تقریباً و مو ضخیم*نگو تار مو، بل بخوانش تو سیم
به پیشانی اش چین و خم بیشمار*تو گویی که از اخم گاییده خوار
دو ابرو بسان کمند کلفت*چو لانی که در آن کبوتر بخفت
دو چشم سفید و کمی تیره گون*همی خشمگین و همی پر ز خون
دماغش مخوان،نام دارد کلنگ*دو سوراخ بینی قد قلوه سنگ
دهانی گشاد و لبانی کلفت*که دندانِ یک در میانش نهفت
ز موی محاسن ز نق کم نداشت*سبیلش نشانی ز آدم نداشت
موکت بود صورت ز مقدار موی*همی بود حیوان درنده خوی
بدن خیکی و اندکی بیشتر* بدی عرضش از طول او بیشتر
مچ دست و پا قدّ یک کرگدن*چنانی که آسفالت میشد دهن
خلاصه ز خوبی طرف کم نداشت*چنین داف دیگر دو عالم نداشت
نقی از جمالش همی ریده بود*مخش را به دیوار پاشیده بود
بخواندش همی مادرش زیر لب*نقی صاف بشین چشم تو گشته چپ
بشد نق همان ثانیه خواستار*بسازد ز آن دخت هرروز کار
همان شب نقی دخت را عقد کرد*که معصوم بود و خودش یکه مرد
از آن شب نقی تا حدود سه سال*مگر بر به سوسن نشد دستمال
ولی سوسن حتی بر او کهنه گشت*عفیر نقی کرد یادی ز دشت'
بشد با کنیزان خود نو به نو*ز سر روز از نو، روزی ز نو
' : کلمه ها و ترکیبهای تازه:
عفیر نقی کرد یادی ز دشت=فیل نقی یاد هندوستان کرد
خوان چهارم:گرفتن چشم نقی سوسن بانو را و عشوه شتری از طرف او
نقی را جماع فراوان بدی*به کوه و به صحرا شتابان بدی
نقی مرد زنباره و هیز بود*به سان ابویش در این تیز بود
زنان صحابی از او در گریز*که نق بود فرز و همو بود جیز
یکی زن نمانده ست در سامرا*که با او نبوده نقی راه به راه
از آن روز کاو نق شدی مر امام*گرفتی ز زنها شب و روز کام
برو بود این شادی و تهنیت*نمودار افزایش جمعیت
نقی را یکی مامِ عاقل بدی*همو روز و شب توی ساحل بدی
نبودش بجز این مهم بیش کار*نماید کنارِ سواحل سولار
براندیشه افتاد در کار پور*که زن بایدش داد،حتی به زور
همی بودش او درهمین گیر و دار*کشیدی ز مغزش بسی سخت کار
به ناگه منور بشد مثل روز*درون سر افروخت یک گردسوز
صدا داد وی: یافتم یافتم*برای پسر تورها بافتم
شبانگه نقی سوی خانه برفت*به دستش دو تانان و یک پیت نفت
درون گشت و گفتا به مادر سلام*سخن داد مادر به شیرین کلام
که ای پور من دیگرت سن گذشت*برفته ست سِنَّت سوی بیست و هشت
بیا تا که امشب به جایی رویم*به همسایگان نیک مهمان شویم
نقی اندکی کلّه خارش بداد*ز گوشش به مغزش گزارش بداد
بپنداشت با خود که نیک است کار*که باشند امامان همی مفت خوار
مر امشب به همسایه مهمان شویم*ز آجیل و میوه صفاها بریم
بزد تیپ و آماده بزم شد*همانسان که رستم سوی رزم شد
به دنبال مادر به ره بر شتافت*شکم را برای تناول شکافت
به همسایگی بود همسایه ای*زنی صاحبش بود پرسایه ای
زنی نیک خو بود و کلبی مزاج*دوچشم سیه داشت برعکس زاج
برفتند داخل نشستند زود*همانگونه کاو آن زمان رسم بود
به ناگه صداکرد صاحبسرا*یکی دختر خویش،مر بچه را
که راه آمده این همه میهمان*یکی چای آور همی بهرشان
بیامد یکی دخت چایی به دست*نقی از چنان خوشگلی گشت مست
ز بالا به پایین بیانداخت چشم*ز زیبایی دخت برریخت پشم
یکی طره موی پریشان بداشت*چنان کم که گویی هم الآن بکاشت
کچل بود تقریباً و مو ضخیم*نگو تار مو، بل بخوانش تو سیم
به پیشانی اش چین و خم بیشمار*تو گویی که از اخم گاییده خوار
دو ابرو بسان کمند کلفت*چو لانی که در آن کبوتر بخفت
دو چشم سفید و کمی تیره گون*همی خشمگین و همی پر ز خون
دماغش مخوان،نام دارد کلنگ*دو سوراخ بینی قد قلوه سنگ
دهانی گشاد و لبانی کلفت*که دندانِ یک در میانش نهفت
ز موی محاسن ز نق کم نداشت*سبیلش نشانی ز آدم نداشت
موکت بود صورت ز مقدار موی*همی بود حیوان درنده خوی
بدن خیکی و اندکی بیشتر* بدی عرضش از طول او بیشتر
مچ دست و پا قدّ یک کرگدن*چنانی که آسفالت میشد دهن
خلاصه ز خوبی طرف کم نداشت*چنین داف دیگر دو عالم نداشت
نقی از جمالش همی ریده بود*مخش را به دیوار پاشیده بود
بخواندش همی مادرش زیر لب*نقی صاف بشین چشم تو گشته چپ
بشد نق همان ثانیه خواستار*بسازد ز آن دخت هرروز کار
همان شب نقی دخت را عقد کرد*که معصوم بود و خودش یکه مرد
از آن شب نقی تا حدود سه سال*مگر بر به سوسن نشد دستمال
ولی سوسن حتی بر او کهنه گشت*عفیر نقی کرد یادی ز دشت'
بشد با کنیزان خود نو به نو*ز سر روز از نو، روزی ز نو
' : کلمه ها و ترکیبهای تازه:
عفیر نقی کرد یادی ز دشت=فیل نقی یاد هندوستان کرد