دفترچه
شوخی با پیامبران وخدایان - نسخه قابل چاپ

+- دفترچه (https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای همگانی (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C)
+--- انجمن: هماندیشی (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C)
+--- موضوع: شوخی با پیامبران وخدایان (/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D9%88%D8%AE%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86)



شوخی با پیامبران وخدایان - ashkan rajabi.61 - 12-11-2013

اگر پیامبراسلام حضرت محمدپدوفیلی، اشتباها جنس مونث (دختر) به دنیا می آمد…!E105


رنگ رسمی اسلام به جای اینکه سبز باشد، صورتی می شد!
به جای پنج تن آل عبا، پنج تن آل چادر (!) می داشتیم.
پیامبر در همان ابتدای جوانی با یک پیرمرد نود ساله پولدار ازدواج می کرد، بعد که آن مرد می مرد و پول ها به پیامبر می رسید، تازه فیلش یاد هندوستان می کرد و دنبال بچه پسرها می افتادند!
پیامبر بعد از قدرت گرفتن، در سن شصت سالگی با یک پسر بچه هفت ساله (بن نام عایش) ازدواج می کرد.
طبق سنت پیامبر و آیات قران، نگاه داری گربه ثواب بسیار می داشت.
به جای عید قران، عید والنتاین می داشتیم.
بهشت یک مجموعه بزرگ (مال یا پاساژ) بود مملو از فروشگاه های عطر و کفش فروشی و لباس های زنانه.
به جای شاش شتر، شاش گربه مقدس و شفا دهنده شمرده می شد.
جایگزین امام رضا، بجای آهو شفاعت گربه ها را می کرد.
هر زنی می توانست چهار شوهر داشته باشد و همزمان بی نهایت برده مرد نیز داشته باشد به جای روزه گرفتن، اسلام دستور می داد که مسلمانان همه طول عمر خود را رژیم لاغری بگیرند.
اگر مردی تولد زنش را فراموش می کرد، سی ضربه شلاق می خورد.
به جای اینکه زنان حجاب داشته باشند، مردان موظف به حفظ حجاب می بودند.
ارزش ارث و دیه و شهادت مردان، نصف شهادت و دیه وارث زنان می شد.
مراسم رقص و جشن برای روز تولد پیامبر اسلام واجب دینی می شد
بر هر مسلمانی واجب می شد که در خانه یک گربه نگه داری کند
مبنای محاسبه فطریه و زکات و خمس بر اساس عطر، شوکلات و عود قرار می گرفت.
آیه قرانی نازل می شد که اگر یک مردی به دوست دخترش قول ازدواج بدهد، بعد زیرش بزند، مستقیم به جهنم می رود
امام بعدی شیعه ها حضرت فاطمه می شد و بعد هم دخترش زینب، بگیر برو تا آخر که حضرت معصومه هم می شد ظامن آهو (ببخشید، ضامن گربه!)
زنان به سمت مرجع تقلیدی و ولایت فقیه منصوب می شدند.
غیبت کردن از لیست گناه های کبیره خارج می شد و دیگر اصلا گناه محسوب نمی شد.
در گروه مجاهدین خلق، در عوض مسعود رجوی، این مریم رجوی بود که ادعا می کرد سایه خدا روی زمین است و خدا او را برای نجات خلق برگزیده است.
استراتژی جنگی مسلمین عوض می شد، به جای جنگ کردن و کشتن، از قهر کردن به عنوان اسلحه استفاده می شد
مجازات اعدام و سنگسار و دستور به کشتن مخالفین از اسلام حذف می شد و تنبیه هایی چون تراشیدن موی سر زن خاطی، پاره کردن کفش های او، شکستن تمام عطرها و …. جایگزین می شد.
احادیث اسلامی:
این حدیث تبدیل می شد به این حدیث: (توضیح بیشتر درباره این حدیث اینجا)
«فرشتگان لعنت می فرستند بر مردی که عطر بزند و از خانه خارج شود!»
پیامبر حدیثی از خود به جا می گذاشت و می گفت: «من عطر و مرد را خیلی دوست دارم…!»
تغییراتی که در قران وجود می داشت:
آیه سی و چهار سوره نسا، عوض می شد. به جای اینکه بگوید مردان زنان را کتک بزنند، ایگونه نازل می شد که در صورت نافرمانی کردن مردان، زنان حق دارند که مردان را کتک بزنند:
زنان سرپرست مردان هستند به دلیل آنكه خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده و [نیز] به دلیل آنكه از اموالشان خرج مىكنند پس مرد ان درستكار فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [براى آنان] حفظ كرده اسرار [شوهران خود] را حفظ مىكنند و مردانی را كه از نافرمانى آنان بیم دارید [نخست] پندشان دهید و [بعد] در خوابگاهها از ایشان دورى كنید و [اگر تاثیر نكرد] آنان را بزنید پس اگر شما را اطاعت كردند [دیگر] بر آنها هیچ راهى [براى سرزنش] مجویید كه خدا والاى بزرگ است
از نظر قران، مردان کشتزار زنان محسوب می شدند و زنان حق داشتند هر زمان و هر جوری که می خواهند با مردان رابطه جنسی برقرار کنند.
آیه سوره بقره آیه ۲۲۳ اینچنین تغییر می کرد:
مردان کشتزار شما هستند. هرجا که خواهید به کشتزار خود درآیید. و برای خویش از پیش چیزی فرستید و از خدا بترسید و بدانید که به نزد او خواهید شد. و مومنات را بشارت ده.
پیامبر می توانست نوبت شوهرانش را هر جور که می خواهد عوض کند، طبق آیه 51 سوره احزاب. آیه بیست و چهار نسا مربوط به کتک زدن زنان، به کتک زدن مردان عوض می شد:
﴿۲۴ النسا﴾ : و [همچنین بر شما حرام شده است] مردان زن دار ، مگر ملك یمین [برده ]تان، این فریضه الهى است كه بر شما مقرر گردیده است….. ﴿۲۴النسا)E056


شوخی با پیامبران وخدایان - کافر_مقدس - 12-13-2013

[عکس: 11.png]


شوخی با پیامبران وخدایان - ashkan rajabi.61 - 12-19-2013

هفت خوان امامت نقی(چگونه نقی آداب امامت فراگرفت)
خوان اول: جماع با دختر همسایه برای بار اول


بنام خداوند زور و جماع* خداوند پرگوی پرادعا
بنام خداوند غائطّ و بول* خداوند شوت و علیل و چپول
بکردم سخن همچو سرو بلند* ز آل امامت که شدسربلند
که آن سربلندی ز بهر نقیست*که او کاپیتان است و او فوتبالیست
یکی کودکی سامری زاده شد*زمین از وجودش پر از باده شد
درآن لحظه کاو زاده می شد نقی* سر از تن برآورد و گفت "یا علی"
همه جان ماما شگفتی گرفت* "علی یارت"ی گفت و عیدی گرفت
پدر نام او کرد نق آن زمان* در آینده بگرفت نامش جهان
بسی هوشیار و بسی تیز بود*سرش از جماع پاک لبریز بود
نکردند بازی ولی با وی اش*همی نونهالان همسایه اش
که او داشت علم لدنّی ز خویش*همی خواند دست حریفان ز پیش
ولیکن یکی بود دختربچه*بسی بانمک لپ مث آلوچه
همو بود تنها رفیق نقی*همان دوستدار شفیق نقی
که روزی نقی شد سوی مادرش*بگفتا ازآنچه که آمد سرش
که او میل دارد بدان طفل خُرد*مگر چاره باید بدین فکر بُرد
پدر شاهد ماجرا نیز بود*که گوش پدر کلهم تیز بود
سر کودکش دست و بالی کشید*مجال سخن را بسی نیک دید
بگفتا بدو راز زخم نگاه*که باید شوی با وی اندر جماع
نقی داشت آن روز یک سال و نیم*دلش پر ز ترس و سرش پر ز بیم
چو فردای آن روز دختر بدید*کلام پدر بر به ذهنش دوید
به سان پلنگی ز جایش جهید*به چشمی زدن روی دختر پرید
براو راست چپ کرد و چپ کرد راست*خروش از خم چرخ چاچی بخاست
همی کند موی و همی کند رخت*همان دخت بیچاره،شوریده بخت
به فریاد گفتا که من کودکم*جماعم چه باشد؟پی پوشکم
نقی گفت من آل پیغمبرم*حلالم بود هرکه را بردَرَم
به علم لدنّی بشارت دهم*ز آل عبا گشته ای دخترم
بدین حیله خر کرد مر بچه را*چنین ساده خر می شوند بچه ها
از آن پس نقی مرد این کار شد*یکی مرد جنگی جماعکار شد
زمانی که او سن و سال سه داشت*روایات گویند ده بچه داشت
پدر راضی از نحو کردار او*و مادر به حیرت از این کار او
به یک تجربه کسب شد مابقی*بلی اینچنین است کار نقی/

نقی معلم.


شوخی با پیامبران وخدایان - ashkan rajabi.61 - 12-19-2013

خوان دوم: امامت نقی و فهمیدن آن از روی بوی بول و غائط


همی گشت گردون و چرخ سپهر* سپندار مزد آمد و رفت مهر
جهان چرخ می خورد و می گشت حال* بشد عمر پاک نقی هشت سال
به مکتب برفتی نقی هر صبوح* و آموختی درس با جان و روح
یکی کودکی پر دهش بود و هوش* به گفتار استاد برداده گوش
ولی الامانش از این انضباط* که میکرد حتی به مکتب لواط
از استاد و شاگرد و حتی مدیر* ز شر نقی گشته از درس سیر
به هر زنگ صدبار بیرون شدی* معلم دلش از همین خون شدی
که روزی نقی رفت سوی خلا* همانجا که نامش بود مستراح
به مدفوع و ادرار همت گمارد* دو پایش دو سمت خلا برنهاد
ولی ناگهان پای او سست شد* تو گویی که نان در سرش تُست شد
اَنش نیمه کاره رها کرد زود* دوید و در مدرسه برگشود
به فریاد می خواند و بانگ بلند* که دیگر نیاید ز من بوی گند
ز بول و ز غائط بیامد شمیم* کزین پیش بودی عذابی الیم
مرا گه دگر بوی شانِل دهد* مرا شاش دیگر بوی هِل دهد
ازین پس بشد علم بر من تمام* که دیگر شدم بر به دنیا امام
معلم بدو کرد خیره نگاه* زدی پوزخندی به وی گاه گاه
بگفتا بدو: سرخوشی کره خر؟* بابات مرد، سوی سَرایت بپر
چو خواهی شوی اینچنین نیک حال* بِهِل تا نمایند آن مرده چال
نقی کله خویش خارانَدی* کمی چانه خویش مالانَدی
پس از ربع ساعت بفهمید حرف* شتابان سوی خانه خویش رفت
کنم وضع موجود را شرح حال* نخوان گر نخواهی خوری ضدحال
یک داستان است پر آب چشم* ز شرح وقایع بریزید پشم
چنان مادرش بود مویه کُنان* به خاک اندرون بود،گیسو کَنان
و همسایگان سوی وی می شدند* به صورت،به سینه به سر می زدند
و مردان برای تسلی به صف* یکی کاندوم تیره هر یک به کف
که باباتقی نیک . پرکار بود* به اهل محل بس بدهکار بود
بکردند او را به یک چاه دفن* پی قرض شد خرجی دفن و کفن
بشد سومین روز و بگذشت هفت* چهل نیز با این روش پیش رفت
ازآن پس نقی شد امام همام* بتیغید دینار از خاص و عام


شوخی با پیامبران وخدایان - ashkan rajabi.61 - 12-20-2013

خوان سه: اولین نصف کردن نقی یکی از اصحاب را بر حسب تصادف
ز بعد پدر بود نق جانشین*امام دهم بود و مولای دین
رها کرد درس و به پا کرد تخت*و شمع امامت برافروخت سخت
بنام خدا و به اسم امام*گرفتی ز هرجا و هرشخص کام
دم خلق از بیخ برچیده بود*که پیش پدر دوره ها دیده بود
زبرخورد خوب و ز عقل نقی*همه سامرا شد به وی متکی
ز روزی که نق بوی عنبر گرفت*نقی را سخن کل کشور گرفت
صحابی همه گرد وی جمع شد*چو پروانه اصحاب و نق شمع شد
به اطراف او در طی چارسال*شده جمع صد مرد ساندیس خوار
همه سرسپرده به گفتار او*و خشتک دران بَهرِ رفتار او
نقی خشمگین بود اما و سخت*نگاهش بسوزاند چوب درخت
ازین روی اصحاب ترسان بدند*همی لرزلرزان سویش می شدند
بپرسید شخصی ز نق جزرهفت *نقی پاسخش بود هشتاد و هفت
از اصحاب اما کسی دم نزد*که نق خشمگین بود و رزمنده مرد
ولی او بسان همان جد خویش*که موسای کاظم بُد و پشم کیش
ز بس خشم خود را فرو خورده بود*ورم کرده و فتق آورده بود
گذر کرد سال و سفر کرد ماه*عرب همچنان گورخر،راه راه
دراین حین یاران فرخنده فال*نشسته به اطراف و کردند حال
هتل بود بیت نقی،درب باز* صحابی به مال نقی دست یاز
یکی روز آمد به نزد نقی*یکی مرد رزمنده و متقی
ولی کله خر بود و بی عقل و هوش*ندیده نقی حین جوش و خروش
به سان رسوم خوش سامرا*بزد آروغ و گفت نقی مرحبا
چو سهم امام نقی را بداد*نقی پیش خواندش، همی گشت شاد
نقی شخص را نزد خود برنشاند*ز الطاف حق توی گوشش بخواند
ز کام نقی پرت شد این کلام*که ریدن حرام است در پشت بام
به نگاه همان شخص یک خنده زد*یکی قهقهه نیک و تابنده زد
نقی خشمگین گشت تیزی کشید*دگر چشم نقی هیچ جارا ندید
شد از حرص، صورت نقی را سیاه*بسان شبدگر هیچ کم حرف غم در نداد*و شد کار مردم به وفق مراد
بلی اینچنین است رسم امام*کند حجت خویش بر ما تمام
به زور و به تزویر خشتک دَرَد*تو گویی که برق از سرت بپرد
ی کاو ندیده ست ماه
و اصحاب خشتک دران در گریز*که بُد ذوالنقار نقی نیک تیز
نقی مرد خندنده را نیم کرد*بر این کار بی مکث تصمیم کرد
سرش برفتاد از تن و سوت شد*تن مرد سوی دگر شوت شد
نقی رم نمود و عنانش گسیخت*ز اصحاب صدها نفر خون بریخت
ازآن پس کسی بر نقی تو نگفت*که اصحاب ازآن روز کردند جفت


شوخی با پیامبران وخدایان - ashkan rajabi.61 - 12-20-2013

نقی نامه
خوان چهارم:گرفتن چشم نقی سوسن بانو را و عشوه شتری از طرف او


نقی را جماع فراوان بدی*به کوه و به صحرا شتابان بدی
نقی مرد زنباره و هیز بود*به سان ابویش در این تیز بود
زنان صحابی از او در گریز*که نق بود فرز و همو بود جیز
یکی زن نمانده ست در سامرا*که با او نبوده نقی راه به راه
از آن روز کاو نق شدی مر امام*گرفتی ز زنها شب و روز کام
برو بود این شادی و تهنیت*نمودار افزایش جمعیت
نقی را یکی مامِ عاقل بدی*همو روز و شب توی ساحل بدی
نبودش بجز این مهم بیش کار*نماید کنارِ سواحل سولار
براندیشه افتاد در کار پور*که زن بایدش داد،حتی به زور
همی بودش او درهمین گیر و دار*کشیدی ز مغزش بسی سخت کار
به ناگه منور بشد مثل روز*درون سر افروخت یک گردسوز
صدا داد وی: یافتم یافتم*برای پسر تورها بافتم
شبانگه نقی سوی خانه برفت*به دستش دو تانان و یک پیت نفت
درون گشت و گفتا به مادر سلام*سخن داد مادر به شیرین کلام
که ای پور من دیگرت سن گذشت*برفته ست سِنَّت سوی بیست و هشت
بیا تا که امشب به جایی رویم*به همسایگان نیک مهمان شویم
نقی اندکی کلّه خارش بداد*ز گوشش به مغزش گزارش بداد
بپنداشت با خود که نیک است کار*که باشند امامان همی مفت خوار
مر امشب به همسایه مهمان شویم*ز آجیل و میوه صفاها بریم
بزد تیپ و آماده بزم شد*همانسان که رستم سوی رزم شد
به دنبال مادر به ره بر شتافت*شکم را برای تناول شکافت
به همسایگی بود همسایه ای*زنی صاحبش بود پرسایه ای
زنی نیک خو بود و کلبی مزاج*دوچشم سیه داشت برعکس زاج
برفتند داخل نشستند زود*همانگونه کاو آن زمان رسم بود
به ناگه صداکرد صاحبسرا*یکی دختر خویش،مر بچه را
که راه آمده این همه میهمان*یکی چای آور همی بهرشان
بیامد یکی دخت چایی به دست*نقی از چنان خوشگلی گشت مست
ز بالا به پایین بیانداخت چشم*ز زیبایی دخت برریخت پشم
یکی طره موی پریشان بداشت*چنان کم که گویی هم الآن بکاشت
کچل بود تقریباً و مو ضخیم*نگو تار مو، بل بخوانش تو سیم
به پیشانی اش چین و خم بیشمار*تو گویی که از اخم گاییده خوار
دو ابرو بسان کمند کلفت*چو لانی که در آن کبوتر بخفت
دو چشم سفید و کمی تیره گون*همی خشمگین و همی پر ز خون
دماغش مخوان،نام دارد کلنگ*دو سوراخ بینی قد قلوه سنگ
دهانی گشاد و لبانی کلفت*که دندانِ یک در میانش نهفت
ز موی محاسن ز نق کم نداشت*سبیلش نشانی ز آدم نداشت
موکت بود صورت ز مقدار موی*همی بود حیوان درنده خوی
بدن خیکی و اندکی بیشتر* بدی عرضش از طول او بیشتر
مچ دست و پا قدّ یک کرگدن*چنانی که آسفالت میشد دهن
خلاصه ز خوبی طرف کم نداشت*چنین داف دیگر دو عالم نداشت
نقی از جمالش همی ریده بود*مخش را به دیوار پاشیده بود
بخواندش همی مادرش زیر لب*نقی صاف بشین چشم تو گشته چپ
بشد نق همان ثانیه خواستار*بسازد ز آن دخت هرروز کار
همان شب نقی دخت را عقد کرد*که معصوم بود و خودش یکه مرد
از آن شب نقی تا حدود سه سال*مگر بر به سوسن نشد دستمال
ولی سوسن حتی بر او کهنه گشت*عفیر نقی کرد یادی ز دشت'
بشد با کنیزان خود نو به نو*ز سر روز از نو، روزی ز نو


' : کلمه ها و ترکیبهای تازه:
عفیر نقی کرد یادی ز دشت=فیل نقی یاد هندوستان کرد


شوخی با پیامبران وخدایان - ashkan rajabi.61 - 12-22-2013

​خوان پنجم: تولد عسگری کوچولو و روایات آنچه بر سر شوشولش آمد


نقی مرد دین،آن گَوِ شهسوار*شد از آن به بعد صاحب خانوار
زن نق بسان یکی شیر بود*نقی از کرامات او پیر بود
کشیدی ز نق صبح تا شام کار* نقی رخت شستی به احوال زار
چنان خسته گشتی ز فرط نزاع* که از یاد بردی زفاف و جماع
به خود گفت: نق!مردی خیر سرت* زنت بر تو شاخ است،خاک بر سرت
یکی چاره باید بدین ساختن* که بر کار منزل نپرداختن
به پیش عیال رفت با ترس و لرز* کلام از زبانش نجنبید هرز
به مهر و عطوفت به سمتش بشد* کشیده به سر دست و وی خر بشد
جماعی چنان ساخت آن تیره شام* بسی سخت،وحشی تر از انتقام
صدایش به فریاد دیوان بماند* به مرغِ پریده ز زندان بماند
سپیده چو زد بود در کار و کوش* ز پاسی ز شب تا کنون کرده توش
چو فارغ شد از آن نقی را خیال* سبک گشت،چونان که دارد دو بال
و سوسن عرق ریخت مانند سیل* بخسبیدنش بود تنها ز میل
...پس از مدتی تگر آغاز شد* لباسش همه دکمه ها باز شد
نقی از وی اش آنچنان ساخت کار* که از بخت بد گشته او باردار
بچرخید دوران و آمد بهار* شکم آمده پیش بس تانک وار
گذشت از چنان روز تا هفت ماه*نقی در برفته از آن تیره راه
که سوسن دگر حال حمله نداشت*که نق در درونش امامی بکاشت
رسید اندکی بعد شب زایمان*بر او گرد گشتند آوارگان
ولی بچه از گندگی در نرفت*ز سوسن بجز درد بدتر نرفت
نقی مضطرب بود و بس تیره فکر*به زیر لبش فحش بود همچو ذکر
به ناگه بیاد گذشته فتاد*ز این خاطره گشت خرسند و شاد
نقی یک شتر داشت ده سال پیش*که او پر دهش بود و فرخنده کیش
شبی با نقی بر زمین خفته بود*و اینگونه با صاحبش گفته بود
که روزی اگر مشکلی دست داد*مخور غصه و باش خندان و شاد
بیا پشم من را ز پشتم بِکَن*به درماندگی زود آتش بزن
که من چاره سازم تورا زود زود*چنین آن شتر با نقی گفته بود
نقی آتشی سرخگون برفروخت*و پشم شمقدر در آن زود سوخت
شمقدر بیامد به ناگه به تاخت*یکی آب جوش و یکی حوله ساخت
همی دو بگرفت در آب جوش*سپس حوله برداشت،شاشید روش
به سمت مخالف قدم رو برفت*به دیوار چسبید و با دو برفت
از آن دورخیز و از آن سان دَوِش*بدیهی بشد حال و روز پرش
بپرید بر روی زائو چو سنگ*پرید از سر و روی سوسن سه رنگ
به ناگاه آن بچه پرتاب شد*همی چرخ چرخان چو بشقاب شد
ولی بخت بد بچه را پیر کرد*که شوشول او لای در گیر کرد
و آن بچه پرتاب شد سمت*شوشولش ولی ماند با تخم چپ
چنین نسل نق منقطع گشت زود*امامت دگر بعد از او حقه بود
امام عاشق رنگ بنفش بود*سراپا همین رنگ تا کفش بود
ازین رو بخواند طفل را عسگری*چه نام تکی،نیست بر هر خری