12-19-2013, 08:48 PM
هفت خوان امامت نقی(چگونه نقی آداب امامت فراگرفت)
خوان اول: جماع با دختر همسایه برای بار اول
بنام خداوند زور و جماع* خداوند پرگوی پرادعا
بنام خداوند غائطّ و بول* خداوند شوت و علیل و چپول
بکردم سخن همچو سرو بلند* ز آل امامت که شدسربلند
که آن سربلندی ز بهر نقیست*که او کاپیتان است و او فوتبالیست
یکی کودکی سامری زاده شد*زمین از وجودش پر از باده شد
درآن لحظه کاو زاده می شد نقی* سر از تن برآورد و گفت "یا علی"
همه جان ماما شگفتی گرفت* "علی یارت"ی گفت و عیدی گرفت
پدر نام او کرد نق آن زمان* در آینده بگرفت نامش جهان
بسی هوشیار و بسی تیز بود*سرش از جماع پاک لبریز بود
نکردند بازی ولی با وی اش*همی نونهالان همسایه اش
که او داشت علم لدنّی ز خویش*همی خواند دست حریفان ز پیش
ولیکن یکی بود دختربچه*بسی بانمک لپ مث آلوچه
همو بود تنها رفیق نقی*همان دوستدار شفیق نقی
که روزی نقی شد سوی مادرش*بگفتا ازآنچه که آمد سرش
که او میل دارد بدان طفل خُرد*مگر چاره باید بدین فکر بُرد
پدر شاهد ماجرا نیز بود*که گوش پدر کلهم تیز بود
سر کودکش دست و بالی کشید*مجال سخن را بسی نیک دید
بگفتا بدو راز زخم نگاه*که باید شوی با وی اندر جماع
نقی داشت آن روز یک سال و نیم*دلش پر ز ترس و سرش پر ز بیم
چو فردای آن روز دختر بدید*کلام پدر بر به ذهنش دوید
به سان پلنگی ز جایش جهید*به چشمی زدن روی دختر پرید
براو راست چپ کرد و چپ کرد راست*خروش از خم چرخ چاچی بخاست
همی کند موی و همی کند رخت*همان دخت بیچاره،شوریده بخت
به فریاد گفتا که من کودکم*جماعم چه باشد؟پی پوشکم
نقی گفت من آل پیغمبرم*حلالم بود هرکه را بردَرَم
به علم لدنّی بشارت دهم*ز آل عبا گشته ای دخترم
بدین حیله خر کرد مر بچه را*چنین ساده خر می شوند بچه ها
از آن پس نقی مرد این کار شد*یکی مرد جنگی جماعکار شد
زمانی که او سن و سال سه داشت*روایات گویند ده بچه داشت
پدر راضی از نحو کردار او*و مادر به حیرت از این کار او
به یک تجربه کسب شد مابقی*بلی اینچنین است کار نقی/
نقی معلم.
خوان اول: جماع با دختر همسایه برای بار اول
بنام خداوند زور و جماع* خداوند پرگوی پرادعا
بنام خداوند غائطّ و بول* خداوند شوت و علیل و چپول
بکردم سخن همچو سرو بلند* ز آل امامت که شدسربلند
که آن سربلندی ز بهر نقیست*که او کاپیتان است و او فوتبالیست
یکی کودکی سامری زاده شد*زمین از وجودش پر از باده شد
درآن لحظه کاو زاده می شد نقی* سر از تن برآورد و گفت "یا علی"
همه جان ماما شگفتی گرفت* "علی یارت"ی گفت و عیدی گرفت
پدر نام او کرد نق آن زمان* در آینده بگرفت نامش جهان
بسی هوشیار و بسی تیز بود*سرش از جماع پاک لبریز بود
نکردند بازی ولی با وی اش*همی نونهالان همسایه اش
که او داشت علم لدنّی ز خویش*همی خواند دست حریفان ز پیش
ولیکن یکی بود دختربچه*بسی بانمک لپ مث آلوچه
همو بود تنها رفیق نقی*همان دوستدار شفیق نقی
که روزی نقی شد سوی مادرش*بگفتا ازآنچه که آمد سرش
که او میل دارد بدان طفل خُرد*مگر چاره باید بدین فکر بُرد
پدر شاهد ماجرا نیز بود*که گوش پدر کلهم تیز بود
سر کودکش دست و بالی کشید*مجال سخن را بسی نیک دید
بگفتا بدو راز زخم نگاه*که باید شوی با وی اندر جماع
نقی داشت آن روز یک سال و نیم*دلش پر ز ترس و سرش پر ز بیم
چو فردای آن روز دختر بدید*کلام پدر بر به ذهنش دوید
به سان پلنگی ز جایش جهید*به چشمی زدن روی دختر پرید
براو راست چپ کرد و چپ کرد راست*خروش از خم چرخ چاچی بخاست
همی کند موی و همی کند رخت*همان دخت بیچاره،شوریده بخت
به فریاد گفتا که من کودکم*جماعم چه باشد؟پی پوشکم
نقی گفت من آل پیغمبرم*حلالم بود هرکه را بردَرَم
به علم لدنّی بشارت دهم*ز آل عبا گشته ای دخترم
بدین حیله خر کرد مر بچه را*چنین ساده خر می شوند بچه ها
از آن پس نقی مرد این کار شد*یکی مرد جنگی جماعکار شد
زمانی که او سن و سال سه داشت*روایات گویند ده بچه داشت
پدر راضی از نحو کردار او*و مادر به حیرت از این کار او
به یک تجربه کسب شد مابقی*بلی اینچنین است کار نقی/
نقی معلم.