12-12-2013, 06:31 AM
من احساس کردم که خودم هستم.
و نمیتونم چیز بیشتری باشم.
کوچک یا بزرگ.
و بعد از مدتی دیگر، هرگز از چیزی که بودم خجالت نکشیدم.
خواستم خدایم نیز مرا همینطور دوست داشته باشد و بپذیرد.
امیدم این بود.
و خدای دیگری نمیخواهم.
و قلبم شکسته است.
آخر اگر من بی ارزشم برای چه مرا آفریدی ای خدا؟
برای چه وقتی سوگلی های خودت را آفریدی و آنها را بیشتر از من دوست داری، وقتی آنها کیفیتشان بیشتر است، خوشبختی مال آنهاست، وقتی همه چیز مال آنهاست، من بیچاره را اینطوری آفریدی! من هم دل داشتم. آیا این روا بود؟
احساس میکنم من برای تو تحت الشعاع آنها قرار گرفته ام.
و نمیدانم چرا باید خودم نباشم، و چگونه میتوانم خودم نباشم.
چه اهمیتی دارد، وقتی هستی داشته باشی، اما تمام هستی برای خدا و سوگلی هایش باشد.
در این هستی آدمی تنها محروم و تحقیر میشود.
و دیگر حتی خدایش هم زیبا نیست.
و دیگر حتی خدایش هم دوست داشتنی نیست.
چرا که انگار اینها همه حرف است: عشق، محبت بی آلایش...
سوگلی هایت هم مرا دوست ندارند. یعنی چنین انتظاری ندارم.
فکر میکنم بخاطر اینکه آنها هم فقط تو را دوست دارند، و شبیه تو هستند، و بخاطر توست که دیگران را هم دوست دارند. وگرنه به چه دلیلی باید به امثال ما اهمیتی بدهند؟ برای آنها تو به تنهایی کافی هستی.
اگر کسی میخواست مرا دوست داشته باشد، آن خودت بودی، من این ظرفیت را از مخلوق تو انتظار ندارم، ولی از تو داشتم، آخر هرچه باشد تو خدا هستی! تو بی مرز و بی محدودیت هستی، تو میتوانستی.
و نمیتونم چیز بیشتری باشم.
کوچک یا بزرگ.
و بعد از مدتی دیگر، هرگز از چیزی که بودم خجالت نکشیدم.
خواستم خدایم نیز مرا همینطور دوست داشته باشد و بپذیرد.
امیدم این بود.
و خدای دیگری نمیخواهم.
و قلبم شکسته است.
آخر اگر من بی ارزشم برای چه مرا آفریدی ای خدا؟
برای چه وقتی سوگلی های خودت را آفریدی و آنها را بیشتر از من دوست داری، وقتی آنها کیفیتشان بیشتر است، خوشبختی مال آنهاست، وقتی همه چیز مال آنهاست، من بیچاره را اینطوری آفریدی! من هم دل داشتم. آیا این روا بود؟
احساس میکنم من برای تو تحت الشعاع آنها قرار گرفته ام.
و نمیدانم چرا باید خودم نباشم، و چگونه میتوانم خودم نباشم.
چه اهمیتی دارد، وقتی هستی داشته باشی، اما تمام هستی برای خدا و سوگلی هایش باشد.
در این هستی آدمی تنها محروم و تحقیر میشود.
و دیگر حتی خدایش هم زیبا نیست.
و دیگر حتی خدایش هم دوست داشتنی نیست.
چرا که انگار اینها همه حرف است: عشق، محبت بی آلایش...
سوگلی هایت هم مرا دوست ندارند. یعنی چنین انتظاری ندارم.
فکر میکنم بخاطر اینکه آنها هم فقط تو را دوست دارند، و شبیه تو هستند، و بخاطر توست که دیگران را هم دوست دارند. وگرنه به چه دلیلی باید به امثال ما اهمیتی بدهند؟ برای آنها تو به تنهایی کافی هستی.
اگر کسی میخواست مرا دوست داشته باشد، آن خودت بودی، من این ظرفیت را از مخلوق تو انتظار ندارم، ولی از تو داشتم، آخر هرچه باشد تو خدا هستی! تو بی مرز و بی محدودیت هستی، تو میتوانستی.