05-23-2011, 06:08 AM
برای دریافت بهتر من چند خطی از برگردان کتاب را می آورم :
[FONT="]خدا و معنای زندگی[/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]1.1 معنی زندگی[/FONT]
[/FONT]
[FONT="] [/FONT]
[FONT="]اگر من را بکشید، به آسانی دیگری را نخواهید یافت، کسی که . . . به دولت مانند یک خرمگس که به اسبی که خوب بالیده چون به دلیل اندازه خودش کند است، پس نیاز به برانگیخته شدن دارد، می چسبد، [/FONT][FONT="]چسبیده است[/FONT][FONT="]. در نگر من خدا، مرا مانند آن به دولت چسبانده، زیرا در هر گامی من با استواری برای برانگیختن، وادار نمودن و متهم نمودن هریک از شما در طول روزهای طولانی، شما را روشن کرده ام.[/FONT][FONT="][/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]بر طبق سنت ترسایی، زندگی عیسی معنایی فراطبیعی داشته: درمیان آماج های خودش، کفاره ی گناهان انسان ها بود. در واقع، برخی از شاخه های مسیحیت، زندگی هر انسانی را در یک هدف همگانی، مشترک می دانند: ستایش خدا و خشنود ساختن ابدی وی.
[/FONT]
[FONT="]در تفسیر دیگری برای این که زندگی انسان معنادار باشد ناچار به آوردن خوبی به جهان هست. در این حالت زمانی که یک زندگی معنا دارد، جهان جای بهتری است چون شدنی بود که این هستی، هست نشده باشد. ما می توانیم به این [/FONT][FONT="]معنای بیرونی[/FONT][FONT="][B][FONT="][2][/FONT][/FONT][/B][FONT="] [/FONT][FONT="]بگوییم. دوباره بر طبق سنت مسیحی، زندگی عیسا، افزون بر اینکه معنای فراطبیعی داشته، معنای بیرونی هم داشته است. بر طبق همان سنت، جهانی که عیسی زندگی خویش را در آن گذارنده، بسیار بهتر از دنیایی است که چنین زندگی در آن زندگی نشده است.[/FONT][FONT="]3[/FONT][FONT="][/FONT]
[FONT="]طبق یک تفسیر سوم، برای آن که زندگی معنای داشته باشد، خوب بودن و داشتن کنشی ارزنده، برای کسی که آن زندگی را دارد، است. در این حالت زمانی زندگی معنا دارد که فرد در شرایط بهتری زندگی کند تا اینکه به هیچ رو زندگی نکرده باشد. افزون بر این، زندگی آن است که هدف ارزندهای بدست آید. این زندگی است که نکته دارد. سفارش شده زندگی را مانند آن چه در این گفتارآشکار شده، بزی، "من میخواهم در زندگی خودم کاری کنم."میتوانیم بگوییم زندگی از این دست [/FONT][FONT="]معنای درونی[/FONT][FONT="][B][FONT="][3][/FONT][/FONT][/B][FONT="] دارد. به نگر می رسد این مفهوم با معنای بیرونی همانند باشد، ولی آنها ناهمسان هستند. شدنی است که یک هستی معنای درونی داشته باشد ولی با این حال کمبود معنای بیرونی هم داشته باشد. بپندارید کسی در کنشی ارزنده که برای او خوشی به همراه دارد و به زندگی او معنای درونی می دهد، سرگرم شده است . هم چنین افزون بر این بپندارید آن چه به کنش وی ارزش می دهد، کامیاب شدن در شماری از اهداف معنادار می باشد. گمان کنید که اگر این نفر هرگز هستی نداشته باشد، کس دیگری در همان هدف ها کامیاب خواهد شد، کسی که به همان اندازه نفر نخست با کامیابی در این هدف ها خوشی خواهد نمود. در این راستا، زندگی وی دارای کمبود معنای بیرونی است، چون جهان هستی به همان خوبی که هرگز او نزیسته است، هست. ولی هستی وی معنای درونی دارد. چنین زندگی شاید از سوی کسی زیسته شود که از شادی خودش برای خشنودی دیگران گذشت و از خودگذشتگی نشان می دهد.[/FONT]
[FONT="][FONT="][1][/FONT][/FONT][FONT="]. meaningless[/FONT]
[FONT="][FONT="][2][/FONT][/FONT][FONT="]. external meaning[/FONT]
[FONT="][FONT="][3][/FONT][/FONT][FONT="]. internal meaning[/FONT]