11-09-2013, 04:24 PM
داشتم از سر کار برمیگشتم، سرراه رفتم مغازه ای و یک شیر+ماست موسیر کوچک+ یک عدد شکلات کاکائو خریدم.
در مسیر که میرفتم تعدادی از مردم یک جوری به کیسهء من نگاه میکردند ببینند.
خجالت میکشیدم احساس میکردم شاید بعضی از آنها آنقدر مشکلات مالی دارند که دیگر نمیتوانند حتی اینطور چیزها را براحتی بخرند.
آدم دیگر باید خوراکی هایش را هم در جایی پنهان کند تا کسی نبیند.
والا قبلا اینطور نبود.
انگار هر روز تعداد فقرا در مملکت ما دارد زیادتر میشود.
البته عجیب هم نیست.
ارزش پول به شدت کاهش پیدا کرد.
از آنطرف رکود به خیلی کارها افتاد.
وضع بازار کار خراب است.
من الان از سر کار دومم دارم پست میزنم.
باز خوب است هنوز اینترنت و وقتی برای پست زدن داریم!
صاحبکار من میگوید تو وضعت از همهء ما بهتر است.
ولی میدانم این فراغت خیال و سبکی خرج با هزینه و انتخاب سختی بدست آمده است: یعنی مجرد مانی، که برای من تاکنون به معنای عزب مانی نیز بوده است.
البته مطمئن نیستم مردم برای چه به کیسه ام نگاه میکردند. شاید هم دنبال چیز دیگری بودند. شاید قیافه یا رفتار خاصی دارم که میخواهند سر از کارم دربیاورند.
بهرحال به خودم هم که باشد، اکنون دیگر خجالت میکشم با خوراکی هایی که خرید کردم از کنار کودکان عبور کنم. میترسم مبادا آنها دلشان بخواهد و وضع پدر و مادرشان خوب نباشد.
قبل از دوران احمدی نژاد اینطور نبود. یعنی اینقدر وضع بد نبود واقعا. اقتصاد و بازار کار رونقی حداقلی داشت. جنسها ارزان تر بود. درآمدها ثبات بیشتری داشت.
در مسیر که میرفتم تعدادی از مردم یک جوری به کیسهء من نگاه میکردند ببینند.
خجالت میکشیدم احساس میکردم شاید بعضی از آنها آنقدر مشکلات مالی دارند که دیگر نمیتوانند حتی اینطور چیزها را براحتی بخرند.
آدم دیگر باید خوراکی هایش را هم در جایی پنهان کند تا کسی نبیند.
والا قبلا اینطور نبود.
انگار هر روز تعداد فقرا در مملکت ما دارد زیادتر میشود.
البته عجیب هم نیست.
ارزش پول به شدت کاهش پیدا کرد.
از آنطرف رکود به خیلی کارها افتاد.
وضع بازار کار خراب است.
من الان از سر کار دومم دارم پست میزنم.
باز خوب است هنوز اینترنت و وقتی برای پست زدن داریم!
صاحبکار من میگوید تو وضعت از همهء ما بهتر است.
ولی میدانم این فراغت خیال و سبکی خرج با هزینه و انتخاب سختی بدست آمده است: یعنی مجرد مانی، که برای من تاکنون به معنای عزب مانی نیز بوده است.
البته مطمئن نیستم مردم برای چه به کیسه ام نگاه میکردند. شاید هم دنبال چیز دیگری بودند. شاید قیافه یا رفتار خاصی دارم که میخواهند سر از کارم دربیاورند.
بهرحال به خودم هم که باشد، اکنون دیگر خجالت میکشم با خوراکی هایی که خرید کردم از کنار کودکان عبور کنم. میترسم مبادا آنها دلشان بخواهد و وضع پدر و مادرشان خوب نباشد.
قبل از دوران احمدی نژاد اینطور نبود. یعنی اینقدر وضع بد نبود واقعا. اقتصاد و بازار کار رونقی حداقلی داشت. جنسها ارزان تر بود. درآمدها ثبات بیشتری داشت.