10-13-2013, 08:16 PM
r.daramroei نوشته: برای آن ک چیزی را موجود بدانید آن چیز چه شرایطی باید داشته باشد. وجود چه چیزی برای شما قطعی است؟ برای من تنها وجود چیدمانها قطعی است. عنصر مجزا و فرد در هستی وجود ندارد و این یعنی آزادی کامل انسان بعنوان خانشگر هستی در نحوه ی تأویل هستی. نتیجه ی عملی؟ برتر از سخنی ک خود ما در حق خیش میگوییم سخنی نیست. آزادی از سلطه ی قدرت. همه ی سخنان ب یک اندازه محترم هستند و این فقط شرایط محیطی است ک موجب انتخاب چیزی بنام درست و نادرست و ارجحیت دادن ب یک نظریه میشود. انسان یعنی آنچه ک خودش میگوید و بدینسان علم انسان از قید نتایج لابراتواری خلاص میشود و فرصت برای ظهور انسان واقعی فراهم میگردد. دنیائی لبریز از علم و حقیقت و عرفان و عشق. وقتی ب ماهیت اجتماعی همه ی هستی معتقد باشیم و بدانیم ک هیچ ذات و اسطقسی در هستی وجود ندارد آنگاه همه ی جزمیت ها نابود میگردد و آدمی تنها در برابر آنچه ک نمیشود تغییرش داد مطلق نگر میشود. هیچ حسی زیباتر از زندگی در آغوش حقیقت نیست. آنگاه ک خود را فارغ از هر مصلحتی ک دروغ را تجویز میکند میبینی و شجاعانه رخ در رخ واقعیت مینهی آنگاه است ک میفهمی ارزش ب چه میگویند. اینست فایده ی عملی اعتقاد ب «ماهیت یگانه ی همه ی چیدمانهائی ک "چیز" نام گرفته اند». ساده تر از این را گفتن کار معلمان دبستان است.خب فرض کنید همه اینها که گفتید محقق شد و ما چند صباحی را در آغوش زیبای حقیقت به زیباترین وجه حس و زندگی کردیم اما در نهایت به نقطه ای می رسیم که نقطه صفر است و با کسی که این سعادت نصیب او نشده که این حس را تجربه کند سوار یک قایق می شویم؛ قایق مرگ و
این یعنی کشک بودن همه آنچه خود را برای آن دریدیم !!!
نقل قول: شما فقط باید توضیح دهی ( و نه در یک جمله) ک آیا آن "فرد" ک شما ب وجودش معتقدی فاقد اجزای متشکله است؟ و آیا ماهیت آن ، ذات آن، و بودش آن بدون هیچ تماسی با هیچ هستی دیگری شکل گرفته است؟ آن را چگونه تمایز میدهی از سایر چیزهائی ک در هستی هست.نمی دانم با چه زبانی توضیح دهم که سایری در هستی قابل فرض نیست؛ ما تنها با یک حقیقت مواجهیم و آن حقیقت چیزی نیست جز هستی و وجود، روی هر پدیده قابل درکی که دست بگذارید یک هستی دارد و یک چیستی، هستی ذات و جوهره آن پدیده و چیستی شکل و شمایلی است که مثلا گربه را از تبلت متمایز می کند اما این دو همچنان در ذات یعنی هستی مشترک و غیر قابل انفکاک اند.
پس فرد فاقد اجزاء متشکله است و تنها در هر زاویه ای به رنگی در می آید.
نقل قول:آیا ماهیت آن ، ذات آن، و بودش آن بدون هیچ تماسی با هیچ هستی دیگری شکل گرفته است؟اگر کمی دقت کنید از اینکه چنین سوالی طرح کرده اید متعجب خواهید شد!
کدام هستی دیگر؟
شکل گرفته یعنی چه؟
مگر در کنار این هستی موجود هستی دیگری قابل فرض است؟
لازمه فرض هستی دیگر یا شکل گرفتن آن، فرض وجود مرزی به نام عدم است؛ وجودِ عدم یا زایش وجود از عدم یعنی یک پارادوکس و تناقض کامل و تمام عیار!
لذا خداوند ازلی و ابدی است نه وجودی قبل از او قابل فرض است و نه وجودی بعد از او، او همه هستی را پر کرده و جایی برای غیر نگذاشته است و طرح این سوال که خدا از کجا آمده است و یا علت خدا چیست و چه کسی خدا را خلق کرده است سوالی به غایت کودکانه و ناشی از بیسوادی مطلق است.