06-16-2013, 10:53 PM
قبل از هر چیز عذر خواهی بابت تاخیر در پاسخگویی.سرعت کند اینترنت در چندین روز قبل مانع بود.
امید است بتوانم در بازگشایی جستارتان جبران کنم
گرچه برای خوابم ارزش قائلم و سعی میکنم ریتم آن را به هم نریزم اما کم خوابم.
کلا عقیده دارم:آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی:))
البته شاید در صد سال اخیر این سیستم ترک برداشته و ایران وارد مرحله ای جدید شده است.
با وجود روشنفکرانی همچون هدایت,کسروی و....که سعی در تابو شکنی و بر هم زدن ایدئولوژی دینی داشته اند و نسل های بعد از آنان نیز این راه را دنبال کرده اند در مجموع میتوان گفت مرحله ای که ما نیز جزوی از آن هستیم به سمت مثبت شدن پیش میرود .
گرچه با وجود تغییراتی که در جهان رخ میدهد این روند بسیار کند است اما با توجه به جامعه ای که در آن زندگی میکنیم و ریشه ای که اسلام در آن دوانده روند مثبتیست.
خصوصا هرچه جوانان هم نسل خود را میبینم که با نگاهی شکاکانه عملکرد اسلام را در مقایسه با جوامع دیگر مقایسه میکنند میتوان گفت جای امیدواری بسیار است و سرعت این روند نیز بیشتر میشود.
[FONT=&]
[/FONT]
افسردگی مزمن:بستگی دارد علتش چه باشد.اگر نتیجه ی یک پیکار نافرجام باشد احتمالا یک سفر به تنهایی کمک زیادی در رفرش کردنم میکند.اما درکل به جمع دوستانم میروم و سعی میکنم با حضور در جمعی شاد برای بهبود حالم فضای مثبتی مهیا کنم.
تنهایی خرد کننده:دقیقا نمیدانم!
شاید خود را با مسائلی در گیر کنم تا حس خود مهم پنداریم بیدار شود و عدم حضور دیگران را در کنار خود حس نکنم!!
یا شاید هم از یک رابطه ی کما بیش عشقی کمک بگیرم!!!
غم دوری و دلتنگی:خوب کمی شخصیت بی تفاوتی دارم از این رو زیاد این حس بر من غلبه نمیکند.
نهایتا سعی میکنم یا فاصله را به طریقی کم کنم یا اگر نشد به طریقی فراموشی را پیشه کنم....
-یاس و نا امیدی:مسلما یک دستاورد (هر چند کوچک)که بتواند حس پیروزی به من دهد (هر چند بی ارتباط با موضوع باشد).بدون این معمولا در همان فاز باقی میمانم:))
[FONT=&]
[/FONT]
اگر بتوانم ریتم زندگیم را به دست بگیرم و در آن آرامشی در خور اعمال کنم تمایل دارم که کودکی را به سرپرستی خود داشته باشم و اتفاقا فکر هم میکنم مادر خوبی شوم
(گرچه این به این زودی ها محقق نخواهد شد)
اما اینکه خودم بچه دار شوم و بچه ی خودم را بزرگ کنم خیر.کلا از اینکه انسانی شبیه خودم با خصوصیات و ویژگی های خودم آنهم به وسیله ی خودم به دنیا بیاید کمی برایم رعب انگیز است.!!علتش را هم نمیدانم شاید به خاطر این است که یکبار تجربه ی بارداری داشته ام و چندان حس خوبی دریافت نکردم!
اینکه ساعت بیولوژیکی زن چنین است و چنان و یا اینکه فرزند خودت را در آغوش بکشی حسی متفاوت است هم قبول ندارم.
این جامعه سیاستش,اقتصادش, دانش و تکنولوژیش همه و همه را به دست گرفته و آن را مدیریت میکند و به دیگران با افتخار نشان میدهد.گرچه در این گرینه ها ارتباطشان در اینکه یکدیگر را تغذیه کنند زیاد است اما تا زمانی که خواست جامعه نباشد دستگاه های دیگر هم توان کارکردی خود را از دست خواهند داد.
بهترین دوستان من شاید مردانی باشند که به هیچ روی نگاه جنسیتی به یکدیگر نداشته ایم و چیز های زیادی از آنان آموخته ام.از زنان هم همین طور دوستانی که شاید هیچ سنخیت سنی و ظاهری با یکدیگر نداشته ایم اما در مواقع مختلف از کسانی هستند که دوست دارم در کنارشان باشم.
یکی از دوستانی که بسیار برایم قابل احترام و در عین حال صمیمی هستیم یکی از همکارانم است که با وجود اینکه ارتباط های عاطفی خود را دارد اما زیاد با یکدیگر خلوت میکنیم.و همن طور یکی از اساتید زنم که با وجود اختلاف سنی ای که داریم یکی از بهترین اشخاصی است که با ایشان ارتباط دام.
معمولا سعی میکنم ارتباطاتم کنترل شده باشد و با اطرافیانم به طور متعادل ارتباط برقرار میکنم.اما با این وجود مواقعی هم هست که احساس تنهایی بر من چیره شود و فکر میکنم چرا کسی دو رو ورم نیست!!
ارتباط هنر و علم را کمابیش در زندگی انسان به یکدیگر مرتبط میدانم.
نقش هنر «بر انگیختن» و «محرک خواستن» است و در مقابل,علم ناب وظیفه اش « یافتن و بازگو کردم حقایق جدید» است و فکر میکنم این دو آنقدر پویا هستند که در نبرد با زمانه ی خود هیچ گاه از پا نایستند.
(امیدوارم درست متوجه منظور سوال شده باشم)
چه اینکه خود را والاتر از آنچه که هستیم نشان دهیم چه پست تر.
گاها خودم شده بنا بر مصلحتی چیزی غیر از آنچه که عقیده دارم و یا هستم نشان دهم و از انجامش به شدت نا راحت و ناراضی بودم.
همیشه برای اینکه تحریک نشوم و کاری دست خود ندهم هندزفری با خود میبردم تا مهملات اسلامیون را نشنوم.
(اخصوصا با وجود یک سری بی مغز مطیع که در کلاس ها حضور داشتند جهنمی میشد برایم)
در کل فکر نمیکنم بیش تر از دو جلسه ی اول(برای آشنایی) و آخر(برای اینکه بگویم زنده ام) در این کلاس ها حضور میداشتم!
از بین درس های محبوبم هم کلاس های فیزیک را با علاقه و تمایل میرفتم.خصوصا اگر استاد یا مدرسش را قبول میداشتم که محال ممکن بود حاضر نباشم:)
چون معمولا حال خوبم را با دیگران تقسیم میکنم.چه مهمانی ای باشد و چه مسافرتی ای......
کلا از خود خوشحالی در وکنم:))
Dariush نوشته: ایرانبانو جان اگر به دادِ جستارتان نرسیده بودم، از لیستِ جستارهای داغ پریده بود. باور بکنید نمیخواستم سئوال بپرسم، اما دلم نیامد رهایش کنم که برود زیر جستارها خاک بخورد. علاوه بر این بالاخره شما حضوری فعال در جستارِ من داشتید و به رسم رفاقت هم که شده باید پاسخ دوستیهای شما را بدهم.میدانم داریوش جان و از لطف شما سپاسگزارم:))
امید است بتوانم در بازگشایی جستارتان جبران کنم
Dariush نوشته: چقدر توانِ بیخوابی را دارید؟خیلی!
گرچه برای خوابم ارزش قائلم و سعی میکنم ریتم آن را به هم نریزم اما کم خوابم.
کلا عقیده دارم:آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی:))
Dariush نوشته: تجربه نزدیک به مرگ داشتهاید؟نه به آن صورت که درمرز بین مرگ و زندگی قرار بگیرم.
Dariush نوشته: -آیندهی اسلام را در ایران چگونه میبینید؟پاسخ به این پرسش از نظر من بدون در نظر گرفتن روند تاریخی و استیلای هزار ساله ی حک.مت اسلام در کشورمان ناممکن است.میتوان گفت ما وام دار تاریخی عصبی هستیم که اثراتش در پیکره ی جامعه مان نفوذ کرده.
البته شاید در صد سال اخیر این سیستم ترک برداشته و ایران وارد مرحله ای جدید شده است.
با وجود روشنفکرانی همچون هدایت,کسروی و....که سعی در تابو شکنی و بر هم زدن ایدئولوژی دینی داشته اند و نسل های بعد از آنان نیز این راه را دنبال کرده اند در مجموع میتوان گفت مرحله ای که ما نیز جزوی از آن هستیم به سمت مثبت شدن پیش میرود .
گرچه با وجود تغییراتی که در جهان رخ میدهد این روند بسیار کند است اما با توجه به جامعه ای که در آن زندگی میکنیم و ریشه ای که اسلام در آن دوانده روند مثبتیست.
خصوصا هرچه جوانان هم نسل خود را میبینم که با نگاهی شکاکانه عملکرد اسلام را در مقایسه با جوامع دیگر مقایسه میکنند میتوان گفت جای امیدواری بسیار است و سرعت این روند نیز بیشتر میشود.
[FONT=&]
[/FONT]
Dariush نوشته: -در مواقع زیر بیش از هرچیز از چه چیزی یاری میجویید؟خستگی مفرط:احتمالا یک ماساژو یک خواب طولانی!
افسردگی مزمن:بستگی دارد علتش چه باشد.اگر نتیجه ی یک پیکار نافرجام باشد احتمالا یک سفر به تنهایی کمک زیادی در رفرش کردنم میکند.اما درکل به جمع دوستانم میروم و سعی میکنم با حضور در جمعی شاد برای بهبود حالم فضای مثبتی مهیا کنم.
تنهایی خرد کننده:دقیقا نمیدانم!
شاید خود را با مسائلی در گیر کنم تا حس خود مهم پنداریم بیدار شود و عدم حضور دیگران را در کنار خود حس نکنم!!
یا شاید هم از یک رابطه ی کما بیش عشقی کمک بگیرم!!!
غم دوری و دلتنگی:خوب کمی شخصیت بی تفاوتی دارم از این رو زیاد این حس بر من غلبه نمیکند.
نهایتا سعی میکنم یا فاصله را به طریقی کم کنم یا اگر نشد به طریقی فراموشی را پیشه کنم....
-یاس و نا امیدی:مسلما یک دستاورد (هر چند کوچک)که بتواند حس پیروزی به من دهد (هر چند بی ارتباط با موضوع باشد).بدون این معمولا در همان فاز باقی میمانم:))
[FONT=&]
[/FONT]
Dariush نوشته: -آیا تمایل دارید که مادر شوید؟نمیدانم منظورتان این است که سرپرستی کودکی را به عهده داشته باشم و یا اینکه خودم صاحب فرزندی شوم؟!
اگر بتوانم ریتم زندگیم را به دست بگیرم و در آن آرامشی در خور اعمال کنم تمایل دارم که کودکی را به سرپرستی خود داشته باشم و اتفاقا فکر هم میکنم مادر خوبی شوم
(گرچه این به این زودی ها محقق نخواهد شد)
اما اینکه خودم بچه دار شوم و بچه ی خودم را بزرگ کنم خیر.کلا از اینکه انسانی شبیه خودم با خصوصیات و ویژگی های خودم آنهم به وسیله ی خودم به دنیا بیاید کمی برایم رعب انگیز است.!!علتش را هم نمیدانم شاید به خاطر این است که یکبار تجربه ی بارداری داشته ام و چندان حس خوبی دریافت نکردم!
اینکه ساعت بیولوژیکی زن چنین است و چنان و یا اینکه فرزند خودت را در آغوش بکشی حسی متفاوت است هم قبول ندارم.
Dariush نوشته: چه چیز را موجب سرافرازی یک ملت میدانید؟ شرایط سیاسی - تاریخی- اجتماعی،فرهنگی- دانشی،تکنولوژیک -اقتصادی-نظامی؟(البته بیشترِ اینها به هم بستگی دارند، اما آنچه از نظرِ شما برتر است کدام است؟)یک جامعه ی بالنده
این جامعه سیاستش,اقتصادش, دانش و تکنولوژیش همه و همه را به دست گرفته و آن را مدیریت میکند و به دیگران با افتخار نشان میدهد.گرچه در این گرینه ها ارتباطشان در اینکه یکدیگر را تغذیه کنند زیاد است اما تا زمانی که خواست جامعه نباشد دستگاه های دیگر هم توان کارکردی خود را از دست خواهند داد.
Dariush نوشته: آیا هرگز توانستهاید دوستیای را پیریزی کنید بدونِ آنکه به زن یا مرد بودنِ طرفِ مقابلِ خود توجهی داشته باشید؟ یعنی آیا شده فارغ از جنسیتِ شخصِ مقابل جذبِ اندیشهی برجسته یا شخصیتِ والای او یا چیزی شبیه به این شوید؟بله از قضا هم زیاد شده!
بهترین دوستان من شاید مردانی باشند که به هیچ روی نگاه جنسیتی به یکدیگر نداشته ایم و چیز های زیادی از آنان آموخته ام.از زنان هم همین طور دوستانی که شاید هیچ سنخیت سنی و ظاهری با یکدیگر نداشته ایم اما در مواقع مختلف از کسانی هستند که دوست دارم در کنارشان باشم.
یکی از دوستانی که بسیار برایم قابل احترام و در عین حال صمیمی هستیم یکی از همکارانم است که با وجود اینکه ارتباط های عاطفی خود را دارد اما زیاد با یکدیگر خلوت میکنیم.و همن طور یکی از اساتید زنم که با وجود اختلاف سنی ای که داریم یکی از بهترین اشخاصی است که با ایشان ارتباط دام.
Dariush نوشته: چقدر احساس تنهایی میکنید؟خوب من تنهایی را حس بدی نمیدانم و اتفاقا از اینکه در مواقعی تنها باشم احساس قدرت هم میکنم!!
معمولا سعی میکنم ارتباطاتم کنترل شده باشد و با اطرافیانم به طور متعادل ارتباط برقرار میکنم.اما با این وجود مواقعی هم هست که احساس تنهایی بر من چیره شود و فکر میکنم چرا کسی دو رو ورم نیست!!
Dariush نوشته: چقدر اهلِ دل به دریا زدن هستید؟علی رغم اینکه فردی محتاط و محافظه کارم اما عقیده دارم کاری که باید بشود را باید انجام داد فارغ از اطمینان به نتیجه اش....
Dariush نوشته: یا برای علم و هنر رسالتی قائل هستید یا آنکه مدافع نظرِ هنر برای هنر هستید؟جز آن نقش ذاتی که میتوان به علم و هنر نسبت داد رسالتی خاص را نمیتوانم بر آنان در نظر بگیرم.
ارتباط هنر و علم را کمابیش در زندگی انسان به یکدیگر مرتبط میدانم.
نقش هنر «بر انگیختن» و «محرک خواستن» است و در مقابل,علم ناب وظیفه اش « یافتن و بازگو کردم حقایق جدید» است و فکر میکنم این دو آنقدر پویا هستند که در نبرد با زمانه ی خود هیچ گاه از پا نایستند.
(امیدوارم درست متوجه منظور سوال شده باشم)
Dariush نوشته: از انجامِ چه کاری بیش از هرچیز متنفرید؟تظاهر به آنچه که نیستیم
چه اینکه خود را والاتر از آنچه که هستیم نشان دهیم چه پست تر.
گاها خودم شده بنا بر مصلحتی چیزی غیر از آنچه که عقیده دارم و یا هستم نشان دهم و از انجامش به شدت نا راحت و ناراضی بودم.
Dariush نوشته: - از چه کتاب یا درسی در دورهی مدرسه یا دانشگاه بیش از همه بیزار بودید یا خوشتان میآمده؟این کلاس های اخلاق و معارف و نهج البلاغه چه در دبیرستان و چه در دانشگاه را با چه حالت تهوعی گذراندم.
همیشه برای اینکه تحریک نشوم و کاری دست خود ندهم هندزفری با خود میبردم تا مهملات اسلامیون را نشنوم.
(اخصوصا با وجود یک سری بی مغز مطیع که در کلاس ها حضور داشتند جهنمی میشد برایم)
در کل فکر نمیکنم بیش تر از دو جلسه ی اول(برای آشنایی) و آخر(برای اینکه بگویم زنده ام) در این کلاس ها حضور میداشتم!
از بین درس های محبوبم هم کلاس های فیزیک را با علاقه و تمایل میرفتم.خصوصا اگر استاد یا مدرسش را قبول میداشتم که محال ممکن بود حاضر نباشم:)
Dariush نوشته: -وقتی حالتان خیلی خوب باشد، دوست دارید چکار کنید؟اطرافیانم کلی خوش به حالشان میشود!
چون معمولا حال خوبم را با دیگران تقسیم میکنم.چه مهمانی ای باشد و چه مسافرتی ای......
کلا از خود خوشحالی در وکنم:))
شراب اولی تر ...