04-09-2013, 12:32 AM
و همانیز...
باورت میشود خدا مست شده؟
آرام و بیصدا در حوالی خیالم قدم بر میداشت
زانو بر زمین زدم تا سر بر خاک نهم و شکرش را که نه
شاکی شوم از داد و عدلش
ناگهان قطره ای شراب بر دیده ام فرو ریخت
و من به خوبی آن شراب را میشناختم
مست میکرد خیالاتم را آن هنگام که خسته میشدم از جور زمانه
خدای من تو هم مست شدی؟
خسته شدی؟
شراب من تاثیرش را گذاشت؟
پس چرا بیتابی نمیکنی و مستانگی ات را نشانم نمیدهی؟
میخواهی نزدیکتر شوم؟
میخواهی امشب در آغوش من صبح کنی؟
چه میخواهی؟
بگو تا برایت مهیا کنم....
چه شد؟
نتوانستی فراموش کنی؟
شراب به تنهائی نمیتواند برایت کارساز باشد
من خود، امشب تو را مست میکنم
و از فکر و خیال آسوده
در بگشا...
امشب من نیز چون تو تنهائیم....
باورت میشود خدا مست شده؟
آرام و بیصدا در حوالی خیالم قدم بر میداشت
زانو بر زمین زدم تا سر بر خاک نهم و شکرش را که نه
شاکی شوم از داد و عدلش
ناگهان قطره ای شراب بر دیده ام فرو ریخت
و من به خوبی آن شراب را میشناختم
مست میکرد خیالاتم را آن هنگام که خسته میشدم از جور زمانه
خدای من تو هم مست شدی؟
خسته شدی؟
شراب من تاثیرش را گذاشت؟
پس چرا بیتابی نمیکنی و مستانگی ات را نشانم نمیدهی؟
میخواهی نزدیکتر شوم؟
میخواهی امشب در آغوش من صبح کنی؟
چه میخواهی؟
بگو تا برایت مهیا کنم....
چه شد؟
نتوانستی فراموش کنی؟
شراب به تنهائی نمیتواند برایت کارساز باشد
من خود، امشب تو را مست میکنم
و از فکر و خیال آسوده
در بگشا...
امشب من نیز چون تو تنهائیم....