03-06-2013, 07:51 AM
درادامه بخاطر اینكه تفكرات ماركس را بشناسیم ابتدا باید برنگاه او به سیستم كاپیتالیستی صحه گذشته واشراف داشته باشیم قبلا هم عرض كردم همان معضل ضعف تئوریك باعث شده چه درجنبش چپ وچه درروشنفكران شاهد تشتت وعدم تمركز وتحلیل درست باشیم ...
عرصه تولید سرمایهداری1
درادامه نوشته قبلی :
به دو جنبه از فرآیند تولید تحت روابط سرمایهداری باید دقت کرد. اول این که کارگران تحت هدایت، نظارت و کنترل سرمایهدار کار میکنند. اهداف سرمایهدار خصلت و هدف تولید را تعیین میکند. هدایت و فرمانهای مربوط به فرآیند تولید از جایی بالادست کارگران به آنان ابلاغ میشود. در اینجا دیگر شاهد یک رابطهی آزاد و برابر بین کارگر و سرمایهدار نیستیم، از آن دست که در بازار به مثابهی خریدار و فروشنده ملاحظه شد. حالا شاهد یک رابطهی عمودی و نابرابر هستیم بین آن که قدرت را اعمال میکند و آن که نمیکند. در اینجا یک سیستم فرماندهی را مشاهده میکنیم که مارکس آن را همچون استبداد محل کار سرمایهداری توصیف میکند. این است معنای آزادی و برابری در عرصه تولید.
اما چرا سرمایهدار دارای چنین قدرتی بر کارگر است؟ زیرا او حق استفاده از توانایی انجام کار او را خریداری کرده است. سرمایهدار حق مالکیت او را خریده است. کارگر این حق مالکیت را به فروش رسانده است و ناگزیر از این فروش بوده است زیرا تنها راه پیش پای او برای زنده ماندن است.
دومین ویژگی تولید سرمایهداری عبارت است از این که کارگران هیچ ادعایی مبنی بر حق مالکیت بر محصولات نتیجه فعالیتشان ندارند. آنها نمیتوانند ادعایی داشته باشند. زیرا تنها چیزی را که میتوانست به آنان امکان دهد که این ادعا را طرح کنند، که همان توانایی انجام کار بود، به سرمایهدار فروختهاند. این وضعیت خلاف شرایط مولدین شاغل در یک شرکت تعاونی است که دارای حق مالکیت بر محصولات تولیدی هستند و در نتیجه از نتایج و ثمرات تلاشهای خود بهرهمند میشوند. کار و زحمت بیشتر کارگران در یک شرکت سرمایهداری یا بهرهوری بالاتر آنان تنها منجر به افزایش ارزش مالکیت سرمایهدار میشود. بر خلاف یک شرکت تعاونی (که دارای روابط تولیدی سرمایهدارانه نباشد) در موسسه تولیدی سرمایهداری همه ثمرات فعالیت مولد کارگر متعلق به سرمایهدار، این مدعی نهایی، است. به همین دلیل است که فروش نیروی کار از چنین اهمیتی به مثابهی یک ویژگی متمایزکننده سرمایهداری برخوردار است.
پس چه اتفاقی در عرصه تولیدی میافتد؟ همه آنچه که رخ میدهد ناشی از منطق درونی روابط تولید سرمایهداری است. از آنجا که هدف سرمایهدار تولید ارزش اضافی است او تنها تا جایی نیروی کار را خریداری میکند که قادر به تولید ارزش اضافی باشد. از نظر مارکس شرط لازم خلق ارزش اضافی، انجام کار است- انجام کاری بیش از آنچه سرمایهدار بابت آن دستمزد به کارگر پرداخت میکند یعنی کار اضافی. سرمایهدار به وسیلهی کنترل خود بر تولید و مالکیت بر محصول کار تلاش دارد تا کارگران را وا دارد تا ارزش بیشتری تولید کنند، ارزشی بیش از آنچه بابت آن دستمزد دریافت داشتهاند.
اما این امر چگونه اتفاق میافتد؟ ما همواره قادر به محاسبه میزان ساعات کار لازم روزانه(کار روزانه= کار لازم + کار اضافی) برای بازتولید کارگر تحت شرایط متعارف و جاری هستیم. مارکس میگوید تعیین ساعات "کار لازم" به وسیلهی محاسبهی نسبت بین معیار موجود در پیوند با سطح نیازهای لازم زندگی (دستمزد واقعی) و سطح عمومی بهرهوری ممکن میشود. اگر بهرهوری افزایش یابد در آن صورت ساعات کار کمتری برای بازتولید کارگران لازم خواهد بود. موضوعی ساده است. البته روشن است که سرمایهدار هیچ نفعی در این ندارد که کارگران به اندازهی بازتولید نیروی کار خود به کار مشغول باشند. آنچه سرمایهدار طلب میکند انجام کار اضافی از سوی کارگران است- یعنی کار انجام شده توسط کارگران (کار روزانهی سرمایهدارانه) باید از میزان و سطح کار لازم تجاوز کند. تفاوت نرخ کار اضافی و کار لازم آن چیزی است که مارکس نرخ استثمار مینامد (یا همان چیزی که در شکل پولی، نرخ ارزش اضافی نامیده میشود).
حالا میتوانیم آنچه را مارکس بدان تحت عنوان "قانون حرکت" سرمایه ارجاع میدهد ترسیم کنیم. این همان خصوصیات پویای سرمایه و ناشی از روابط تولیدی سرمایهداری است که او به آنها اشاره میکند. توجه داشته باشید که از نقطه نظر سرمایه، هدف همه این فرآیند تنها سود است. کارگر تنها وسیلهای برای این هدف است- هدف رشد سرمایه.
اجازه دهید با یک فرضِ افراطی کارمان را شروع کنیم- آن هم این که فرض کنیم کار روزانه معادل با میزان کار لازم است (یعنی آن که کار اضافی انجام نمیشود). چنانچه این فرض دارای اعتبار بود در آن صورت هیچ گونه تولید سرمایهداری وجود نمیداشت. در این صورت سرمایهدار چه کاری میتواند بکند تا به هدف خود دست یابد؟
یک گزینه این است که سرمایهدار از کنترل خود بر تولید استفاده کند تا میزان کار انجام شده توسط کارگر را افزایش دهد. بدین ترتیب کار روزانه را تا آن حدی که ممکن است طولانی کند. یک کار روزانه 10 ساعته؟ خوب است. کار روزانه 12 ساعته؟ باز بهتر. در این حالت کارگر کار بیشتری برای سرمایهدار انجام میدهد، کاری بیش از دستمزد دریافتیاش و سرمایه نیز در این حالت رشد میکند.که حاصل آن "ارزش اضافی مطلق" است. گزینهی دیگر این است که شدت کار روزانه را افزایش دهید. سرعت انجام کار را بالا برید. کارگر را وا دارید تا در مدت زمان تعیین شده با سرعت و شدت بیشتری کار کند. کاری کنید که هیچ حرکت اضافی و بیهوده انجام نشود، هیچ زمانی تلف نشود. هر لحظهای که کارگران از کار باز میمانند در واقع به معنای از دست رفتن آن زمانی است که باید برای سرمایهدار کار کنند. که حاصل آن "ارزش اضافی نسبی" است. یعنی کار اضافی نسبت به کار لازم بیشتر میشود.
یک گزینهی دیگر این است که دستمزد کارگران را یا مزد واقعی را کاهش دهید. افرادی را استخدام کنید که با دستمزد کمتری کار میکنند. افراد را وادارید تا با یکدیگر رقابت کنند تا ببنید کدامیک بیشترین کار را در مقابل کمترین افزایش دستمزد انجام میدهند. خارجیهای مهاجر را بیاورید فقیران مهاجر را از روستاها بیاورید. محل تولید را به جایی منتقل کنید که نیروی کار ارزان یافت میشود.
این منطق درونی سرمایه است. گرایش درونی سرمایه افزایش استثمار کارگران است. در یک مورد کار روزانه افزایش مییابد در مورد دیگر دستمزد واقعی سقوط میکند. در هر دو مورد نرخ استثمار رو به افزایش است. مارکس در این باره چنین گفت: "سرمایهداران در تلاش دائمی برای کاهش سطح دستمزدها و رساندن آن به سطح حداقل و افزایش کار روزانه به سطح حداکثر هستند". او ادامه میدهد که "همهی اینها در حالتی است که کارگر نیز در جهتی مخالف سرمایهدار فشار میآورد".
به بیان دیگر در چارچوب روابط سرمایهداری، زمانی که سرمایه برای افزایش کار روزانه، هم مدت و هم شدت آن، تلاش میکند و میخواهد دستمزدها را به سمت پایین سوق دهد، کارگران نیز برای آن مبارزه میکنند که کار روزانه را کاهش داده و سطح دستمزدها را افزایش دهند. در این راستا آنها دست به تشکیل اتحادیههای کارگری میزنند. همانطور که سرمایه مبارزه میکند کارگران نیز دست به مبارزه طبقاتی میزنند. چرا؟ به عنوان مثال مبارزه بر سر کار روزانه را در نظر آورید. چرا کارگران زمان بیشتری برای خود میخواهند؟ مارکس در این رابطه میگوید که کارگران این زمان را برای "آموزش، تحصیل و تهذیب خود، برای رشد ذهنی خود، برای تحقق کارکردهای اجتماعی خود، برای روابط اجتماعی برای شکوفایی آزادانه تواناییهای اصلی تن و روحشان میخواهند". مارکس در این باره مینویسد: "زمان، فضایی برای رشد و شکوفایی انسانی است. انسانی که وقت آزادی در اختیار خود ندارد، انسانی که همه اوقاتش، به جز آنچه مصروف خواب، خوراک و نظایر آن میشود، در کاری که برای سرمایهدار انجام میدهد، بلعیده شود ارزش کمتری از یک حیوان بارکش دارد".
با خواندن این جمله امیدوارم دوستانیكه دراین مكان ازخود سوال میكنند چرا رفاه با جهالت نسبت معكوس دارد بتوانند جواب درخوری دریاف كرده باشند
موضوع نبرد برای دستمزدهای بالاتر چه میشود؟ البته نیازهای ضروری جسمانی کارگران به خاطر زنده ماندن امری مسلم است. اما مارکس درک میکرد که کارگران به چیزی بیش از این نیاز دارند. نیازهای اجتماعی کارگران شامل "اهتمام کارگران برای کسب رضایت خاطر از نوعی عالیتر و کسب فرهنگی عالیتر، تبلیغ به خاطر تعلقات و منافعشان، اشتراک روزنامه، شنیدن درسنامهها، آموزش فرزندانشان، رشد ذائقهاش و نظایر آن میشود". مختصرا میتوان گفت که کارگران نیز دارای اهدافی از آن خود هستند. از آنجا که آنها اعضای جامعه هستند، نیازهایشان نیز خصلت اجتماعی دارد. نیازهای آنان به مثابهی موجودات انسانی در یک جامعه در تقابل با گرایشات درونی سرمایه قرار دارد. زمانی که همچون مارکس به سویهی کارگر مینگریم متوجه "نیاز خود کارگر به رشد و تکامل میشویم".
از منظر سرمایه اما کارگران و به راستی که همه بشریت تنها ابزاری برای یک هدف (کسب سود) هستند. آنها هدفی در خود نیستند. چنانچه تحقق اهداف سرمایه کاربرد نژادپرستی را اقتضا کند، یا تفرقه کارگران، غیرقانونی کردن یا درهم شکستن اتحادیهها از سوی دولت را اقتضا کند، چنین خواهد شد. چنانچه تحقق اهداف سرمایه ویرانی زندگی و آیندهی مردم را به وسیلهی بستن واحدهای تولیدی وانتقال آنها به نقطهای از جهان که نیروی کار ارزان در دسترس است و اتحادیهها نیز ممنوع هستند، اقتضا کند، آنگاه چنین خواهد شد. سرمایهداری هرگز سیستمی نبوده است که اولویت آن را انسانها و نیازهایشان تشکیل دهد.
درست است که میزان کار روزانه از زمان مارکس کاهش یافته و دستمزدها نیز افزایش یافته است اما این امر به معنای بیاعتباری توصیف مارکس از سرمایهداری نیست- زیرا هر گام به جلو با وجود مقاومت سرمایهداران میسر شده است (همانطور که در زمان مارکس چنین بود). مارکس قانون ده ساعت کار روزانه را، قانونی که کار روزانه در انگلیس را به ده ساعت کاهش داد، یک پیروزی بزرگ نامید، یک پیروزی بر "حاکمیت کور قوانین عرضه و تقاضا" که اقتصاد سیاسی طبقه سرمایهدار را تشکیل میدهد. او در همین باره افزود: "برای اولین بار در روز روشن اقتصاد سیاسی طبقه (سرمایهدار) تسلیم اقتصاد سیاسی طبقه کارگر شد".
به عبارتی میتوان گفت که دستآوردهای کارگران نتیجهی مبارزات آنان است. آنها در جهت مخالف سرمایه فشار میآورند، آنها برای کاهش نرخ استثمار مبارزه میکنند. آنچه به طور تلویحی در اقتصاد سیاسی کارگران و در مبارزه آنان وجود دارد غلبه بر تفرقه بین خودشان است (فارغ از منبع و علت آن). هیچ یک از این چیزها جدید نیست. مارکس دشمنی بین کارگران انگلیسی و ایرلندی را در آن زمان همچون علت ضعف آنان بیان کرد: "این همان رازی است که به واسطهی آن طبقه سرمایهدار قدرت خود را حفظ میکند و آن طبقه خود از این مسئله نیک آگاه است". بدین معنا مبارزه بین سرمایهداران و کارگران بر سر درجهی جدایی کارگران نیز هست.
دقیقا از آنجا که کارگران (با توجه به نیازهای آنان به مثابهی موجودات انسانی) در برابر کاهش دستمزدها و افزایش کار روزانه مقاومت میکنند، سرمایهداران باید راهی دیگر برای رشد سرمایه پیدا کنند، و به این دلیل آنها مجبورند که ماشین را در روند کاری وارد کنند تا بهرهوری افزایش یابد. با افزایش بهرهوری در مقایسه با دستمزدهای واقعی، آنها از میزان کار لازم کاسته و نرخ استثمار را افزایش میدهند. مارکس میگوید که در مبارزه بین سرمایه و کار، سرمایهداران فرآیند تولیدی را دستخوش انقلاب میسازند.
ادامه دارد
عرصه تولید سرمایهداری1
درادامه نوشته قبلی :
به دو جنبه از فرآیند تولید تحت روابط سرمایهداری باید دقت کرد. اول این که کارگران تحت هدایت، نظارت و کنترل سرمایهدار کار میکنند. اهداف سرمایهدار خصلت و هدف تولید را تعیین میکند. هدایت و فرمانهای مربوط به فرآیند تولید از جایی بالادست کارگران به آنان ابلاغ میشود. در اینجا دیگر شاهد یک رابطهی آزاد و برابر بین کارگر و سرمایهدار نیستیم، از آن دست که در بازار به مثابهی خریدار و فروشنده ملاحظه شد. حالا شاهد یک رابطهی عمودی و نابرابر هستیم بین آن که قدرت را اعمال میکند و آن که نمیکند. در اینجا یک سیستم فرماندهی را مشاهده میکنیم که مارکس آن را همچون استبداد محل کار سرمایهداری توصیف میکند. این است معنای آزادی و برابری در عرصه تولید.
اما چرا سرمایهدار دارای چنین قدرتی بر کارگر است؟ زیرا او حق استفاده از توانایی انجام کار او را خریداری کرده است. سرمایهدار حق مالکیت او را خریده است. کارگر این حق مالکیت را به فروش رسانده است و ناگزیر از این فروش بوده است زیرا تنها راه پیش پای او برای زنده ماندن است.
دومین ویژگی تولید سرمایهداری عبارت است از این که کارگران هیچ ادعایی مبنی بر حق مالکیت بر محصولات نتیجه فعالیتشان ندارند. آنها نمیتوانند ادعایی داشته باشند. زیرا تنها چیزی را که میتوانست به آنان امکان دهد که این ادعا را طرح کنند، که همان توانایی انجام کار بود، به سرمایهدار فروختهاند. این وضعیت خلاف شرایط مولدین شاغل در یک شرکت تعاونی است که دارای حق مالکیت بر محصولات تولیدی هستند و در نتیجه از نتایج و ثمرات تلاشهای خود بهرهمند میشوند. کار و زحمت بیشتر کارگران در یک شرکت سرمایهداری یا بهرهوری بالاتر آنان تنها منجر به افزایش ارزش مالکیت سرمایهدار میشود. بر خلاف یک شرکت تعاونی (که دارای روابط تولیدی سرمایهدارانه نباشد) در موسسه تولیدی سرمایهداری همه ثمرات فعالیت مولد کارگر متعلق به سرمایهدار، این مدعی نهایی، است. به همین دلیل است که فروش نیروی کار از چنین اهمیتی به مثابهی یک ویژگی متمایزکننده سرمایهداری برخوردار است.
پس چه اتفاقی در عرصه تولیدی میافتد؟ همه آنچه که رخ میدهد ناشی از منطق درونی روابط تولید سرمایهداری است. از آنجا که هدف سرمایهدار تولید ارزش اضافی است او تنها تا جایی نیروی کار را خریداری میکند که قادر به تولید ارزش اضافی باشد. از نظر مارکس شرط لازم خلق ارزش اضافی، انجام کار است- انجام کاری بیش از آنچه سرمایهدار بابت آن دستمزد به کارگر پرداخت میکند یعنی کار اضافی. سرمایهدار به وسیلهی کنترل خود بر تولید و مالکیت بر محصول کار تلاش دارد تا کارگران را وا دارد تا ارزش بیشتری تولید کنند، ارزشی بیش از آنچه بابت آن دستمزد دریافت داشتهاند.
اما این امر چگونه اتفاق میافتد؟ ما همواره قادر به محاسبه میزان ساعات کار لازم روزانه(کار روزانه= کار لازم + کار اضافی) برای بازتولید کارگر تحت شرایط متعارف و جاری هستیم. مارکس میگوید تعیین ساعات "کار لازم" به وسیلهی محاسبهی نسبت بین معیار موجود در پیوند با سطح نیازهای لازم زندگی (دستمزد واقعی) و سطح عمومی بهرهوری ممکن میشود. اگر بهرهوری افزایش یابد در آن صورت ساعات کار کمتری برای بازتولید کارگران لازم خواهد بود. موضوعی ساده است. البته روشن است که سرمایهدار هیچ نفعی در این ندارد که کارگران به اندازهی بازتولید نیروی کار خود به کار مشغول باشند. آنچه سرمایهدار طلب میکند انجام کار اضافی از سوی کارگران است- یعنی کار انجام شده توسط کارگران (کار روزانهی سرمایهدارانه) باید از میزان و سطح کار لازم تجاوز کند. تفاوت نرخ کار اضافی و کار لازم آن چیزی است که مارکس نرخ استثمار مینامد (یا همان چیزی که در شکل پولی، نرخ ارزش اضافی نامیده میشود).
حالا میتوانیم آنچه را مارکس بدان تحت عنوان "قانون حرکت" سرمایه ارجاع میدهد ترسیم کنیم. این همان خصوصیات پویای سرمایه و ناشی از روابط تولیدی سرمایهداری است که او به آنها اشاره میکند. توجه داشته باشید که از نقطه نظر سرمایه، هدف همه این فرآیند تنها سود است. کارگر تنها وسیلهای برای این هدف است- هدف رشد سرمایه.
اجازه دهید با یک فرضِ افراطی کارمان را شروع کنیم- آن هم این که فرض کنیم کار روزانه معادل با میزان کار لازم است (یعنی آن که کار اضافی انجام نمیشود). چنانچه این فرض دارای اعتبار بود در آن صورت هیچ گونه تولید سرمایهداری وجود نمیداشت. در این صورت سرمایهدار چه کاری میتواند بکند تا به هدف خود دست یابد؟
یک گزینه این است که سرمایهدار از کنترل خود بر تولید استفاده کند تا میزان کار انجام شده توسط کارگر را افزایش دهد. بدین ترتیب کار روزانه را تا آن حدی که ممکن است طولانی کند. یک کار روزانه 10 ساعته؟ خوب است. کار روزانه 12 ساعته؟ باز بهتر. در این حالت کارگر کار بیشتری برای سرمایهدار انجام میدهد، کاری بیش از دستمزد دریافتیاش و سرمایه نیز در این حالت رشد میکند.که حاصل آن "ارزش اضافی مطلق" است. گزینهی دیگر این است که شدت کار روزانه را افزایش دهید. سرعت انجام کار را بالا برید. کارگر را وا دارید تا در مدت زمان تعیین شده با سرعت و شدت بیشتری کار کند. کاری کنید که هیچ حرکت اضافی و بیهوده انجام نشود، هیچ زمانی تلف نشود. هر لحظهای که کارگران از کار باز میمانند در واقع به معنای از دست رفتن آن زمانی است که باید برای سرمایهدار کار کنند. که حاصل آن "ارزش اضافی نسبی" است. یعنی کار اضافی نسبت به کار لازم بیشتر میشود.
یک گزینهی دیگر این است که دستمزد کارگران را یا مزد واقعی را کاهش دهید. افرادی را استخدام کنید که با دستمزد کمتری کار میکنند. افراد را وادارید تا با یکدیگر رقابت کنند تا ببنید کدامیک بیشترین کار را در مقابل کمترین افزایش دستمزد انجام میدهند. خارجیهای مهاجر را بیاورید فقیران مهاجر را از روستاها بیاورید. محل تولید را به جایی منتقل کنید که نیروی کار ارزان یافت میشود.
این منطق درونی سرمایه است. گرایش درونی سرمایه افزایش استثمار کارگران است. در یک مورد کار روزانه افزایش مییابد در مورد دیگر دستمزد واقعی سقوط میکند. در هر دو مورد نرخ استثمار رو به افزایش است. مارکس در این باره چنین گفت: "سرمایهداران در تلاش دائمی برای کاهش سطح دستمزدها و رساندن آن به سطح حداقل و افزایش کار روزانه به سطح حداکثر هستند". او ادامه میدهد که "همهی اینها در حالتی است که کارگر نیز در جهتی مخالف سرمایهدار فشار میآورد".
به بیان دیگر در چارچوب روابط سرمایهداری، زمانی که سرمایه برای افزایش کار روزانه، هم مدت و هم شدت آن، تلاش میکند و میخواهد دستمزدها را به سمت پایین سوق دهد، کارگران نیز برای آن مبارزه میکنند که کار روزانه را کاهش داده و سطح دستمزدها را افزایش دهند. در این راستا آنها دست به تشکیل اتحادیههای کارگری میزنند. همانطور که سرمایه مبارزه میکند کارگران نیز دست به مبارزه طبقاتی میزنند. چرا؟ به عنوان مثال مبارزه بر سر کار روزانه را در نظر آورید. چرا کارگران زمان بیشتری برای خود میخواهند؟ مارکس در این رابطه میگوید که کارگران این زمان را برای "آموزش، تحصیل و تهذیب خود، برای رشد ذهنی خود، برای تحقق کارکردهای اجتماعی خود، برای روابط اجتماعی برای شکوفایی آزادانه تواناییهای اصلی تن و روحشان میخواهند". مارکس در این باره مینویسد: "زمان، فضایی برای رشد و شکوفایی انسانی است. انسانی که وقت آزادی در اختیار خود ندارد، انسانی که همه اوقاتش، به جز آنچه مصروف خواب، خوراک و نظایر آن میشود، در کاری که برای سرمایهدار انجام میدهد، بلعیده شود ارزش کمتری از یک حیوان بارکش دارد".
با خواندن این جمله امیدوارم دوستانیكه دراین مكان ازخود سوال میكنند چرا رفاه با جهالت نسبت معكوس دارد بتوانند جواب درخوری دریاف كرده باشند
موضوع نبرد برای دستمزدهای بالاتر چه میشود؟ البته نیازهای ضروری جسمانی کارگران به خاطر زنده ماندن امری مسلم است. اما مارکس درک میکرد که کارگران به چیزی بیش از این نیاز دارند. نیازهای اجتماعی کارگران شامل "اهتمام کارگران برای کسب رضایت خاطر از نوعی عالیتر و کسب فرهنگی عالیتر، تبلیغ به خاطر تعلقات و منافعشان، اشتراک روزنامه، شنیدن درسنامهها، آموزش فرزندانشان، رشد ذائقهاش و نظایر آن میشود". مختصرا میتوان گفت که کارگران نیز دارای اهدافی از آن خود هستند. از آنجا که آنها اعضای جامعه هستند، نیازهایشان نیز خصلت اجتماعی دارد. نیازهای آنان به مثابهی موجودات انسانی در یک جامعه در تقابل با گرایشات درونی سرمایه قرار دارد. زمانی که همچون مارکس به سویهی کارگر مینگریم متوجه "نیاز خود کارگر به رشد و تکامل میشویم".
از منظر سرمایه اما کارگران و به راستی که همه بشریت تنها ابزاری برای یک هدف (کسب سود) هستند. آنها هدفی در خود نیستند. چنانچه تحقق اهداف سرمایه کاربرد نژادپرستی را اقتضا کند، یا تفرقه کارگران، غیرقانونی کردن یا درهم شکستن اتحادیهها از سوی دولت را اقتضا کند، چنین خواهد شد. چنانچه تحقق اهداف سرمایه ویرانی زندگی و آیندهی مردم را به وسیلهی بستن واحدهای تولیدی وانتقال آنها به نقطهای از جهان که نیروی کار ارزان در دسترس است و اتحادیهها نیز ممنوع هستند، اقتضا کند، آنگاه چنین خواهد شد. سرمایهداری هرگز سیستمی نبوده است که اولویت آن را انسانها و نیازهایشان تشکیل دهد.
درست است که میزان کار روزانه از زمان مارکس کاهش یافته و دستمزدها نیز افزایش یافته است اما این امر به معنای بیاعتباری توصیف مارکس از سرمایهداری نیست- زیرا هر گام به جلو با وجود مقاومت سرمایهداران میسر شده است (همانطور که در زمان مارکس چنین بود). مارکس قانون ده ساعت کار روزانه را، قانونی که کار روزانه در انگلیس را به ده ساعت کاهش داد، یک پیروزی بزرگ نامید، یک پیروزی بر "حاکمیت کور قوانین عرضه و تقاضا" که اقتصاد سیاسی طبقه سرمایهدار را تشکیل میدهد. او در همین باره افزود: "برای اولین بار در روز روشن اقتصاد سیاسی طبقه (سرمایهدار) تسلیم اقتصاد سیاسی طبقه کارگر شد".
به عبارتی میتوان گفت که دستآوردهای کارگران نتیجهی مبارزات آنان است. آنها در جهت مخالف سرمایه فشار میآورند، آنها برای کاهش نرخ استثمار مبارزه میکنند. آنچه به طور تلویحی در اقتصاد سیاسی کارگران و در مبارزه آنان وجود دارد غلبه بر تفرقه بین خودشان است (فارغ از منبع و علت آن). هیچ یک از این چیزها جدید نیست. مارکس دشمنی بین کارگران انگلیسی و ایرلندی را در آن زمان همچون علت ضعف آنان بیان کرد: "این همان رازی است که به واسطهی آن طبقه سرمایهدار قدرت خود را حفظ میکند و آن طبقه خود از این مسئله نیک آگاه است". بدین معنا مبارزه بین سرمایهداران و کارگران بر سر درجهی جدایی کارگران نیز هست.
دقیقا از آنجا که کارگران (با توجه به نیازهای آنان به مثابهی موجودات انسانی) در برابر کاهش دستمزدها و افزایش کار روزانه مقاومت میکنند، سرمایهداران باید راهی دیگر برای رشد سرمایه پیدا کنند، و به این دلیل آنها مجبورند که ماشین را در روند کاری وارد کنند تا بهرهوری افزایش یابد. با افزایش بهرهوری در مقایسه با دستمزدهای واقعی، آنها از میزان کار لازم کاسته و نرخ استثمار را افزایش میدهند. مارکس میگوید که در مبارزه بین سرمایه و کار، سرمایهداران فرآیند تولیدی را دستخوش انقلاب میسازند.
ادامه دارد