گفتگوهای فی مابین مرا برآن داشت تا با بازكردن این جستار بطور مشخص به شناخت از جامعه سرمایه داری از دیدگاه ماركس بپردازیم تا بدین ترتیب بتوانیم به گفتگو ها سمت وسوی نتیجه بخش بدهیم
ابتدا با آشنا شدن درك وی از سوسیالیزم خواهیم توانست جنبه نگاه انسان گرانه وی كه از دید دوستان بدور مانده است به حقیقت مطلب واقف شویم درک بنیانگذاران فلسفه علمی از یک جامعهی خوب، همچون دیگر سوسیالیستهای اوایل قرن نوزدهم، جامعهای بود که موجب رشد و شکوفایی همه قابلیتهای انسانی میشود. فردریش انگلس رفیق همراه مارکس در طرح و در نسخهی نهایی مانیفست که توسط مارکس به رشته تحریر درآمد، جامعهی نوین را همچون اجتماعی ترسیم میکنند "که در آن رشد آزادانه هر فرد، شرط رشد آزادانه همگان باشد."
ایدهی رشد و شکوفایی قابلیتهای انسانی در همه آثار مارکس وجود دارد- امکان رشد انسانهایی غنی با نیازهای چندجانبه و وسیع، امکان تربیت انسانهایی که در نیاز و قابلیتهایشان غنی و چندسویه باشند. از نظر او "در واقع ثروت چه میتواند باشد؟ جز همهجانبهگی و کلیت نیازها، قابلیتها، سرخوشیها و نیروهای مولده انسانی و نظایر آن...؟ ثروت واقعی چیزی نیست جز رشد فردیت غنی انسانی که هم در تولید و هم در مصرف خود، چند سویه باشد. این ثروت چیزی به جز پردازش و به ثمر رساندن کامل این قابلیتهای خلاق نیست. در اینجا رشد و شکوفایی همه تواناییهای انسانی به مثابهی هدفی در خود مطرح است".
اما تحقق این توانایی از آسمان بر ما نازل نمیشود. تحقق این هدف در واقع تحقق جامعهای را میطلبد که در آن انسانها یکدیگر را به مثابهی موجوداتی جدا از هم نمیبینند، جامعهای که ما در آن، با وابستگی متقابل و آگاهانه، وارد مناسبات همکاری آزادانه با یکدیگر میشویم. مارکس بر این نظر است که ما در این جامعه، همچون انسان با یکدیگر وارد مراوده میشویم. از آنجا که نیازهای یکدیگر را همچون نتیجهی فعالیت اجتماعی خودمان میدانیم پس با شادمانی برای تحقق نیازهای یکدیگر به تولید و فعالیت دست مییازیم و در این مسیر از درک ارزش کارمان احساس لذت و رضایت میکنیم. "نیاز تو برای ایجاد انگیزهی فعالیت در من کفایت میکند و در مقابل مرا همین بس که در فکر تو جایی داشته باشم و از عشق تو سهمی نصیب من باشد". البته آنچه مارکس در اینجا توصیف میکند مفهوم خانواده انسانی است.
درک مارکس از یک اجتماع آزاد متشکل از تولیدکنندگان همبسته که یک درک اخلاقی است، مارکس را در اوان زندگیاش بدان جا رهنمون ساخت که پرسشهایی تحلیلی و معین طرح کند. چرا زندگی در جامعه کنونی چنان است که اگر تو از نیازت با من بگویی، نیازی که من قادر به برآوردنش هستم، درخواست تو همچون دادخواهی و تضرعی حقارتبار درک خواهد شد، و آمیخته به حس شرم بوده و برای تو خواری به بار میآورد؟ چگونه است که درخواست تو به جای آن که تصدیق قابلیت عمل و فعالیت در من باشد و توان من برای یاری رساندن به انسانی دیگر را ثابت کند، به جای آن به منبع اقتدار برای من بدل میشوند؟ چگونه است که که نیازهای تو به جای آن کهوسیلهای باشند برای توانمند ساختن تو، تا از عمل خلاق و تولیدات من بهرهگیری، تبدیل به ابزاری برای اعمال قدرت من بر روی تو میشوند؟".
مارکس نتیجه میگیرد: "تا زمانی که ما نه همچون اعضای یک جامعه انسانی بلکه همچون مالکان منفعت-محور با هم ارتباط داریم این جدایی تبهکارانه انسانها از یکدیگر هم بر سر جای خود باقی است. به این ترتیب مارکس به سوی پژوهش حول خصلت روابط اجتماعی موجود بین انسانها گام برداشت تا خصلت روابط تولیدی- یعنی روابطی را تحقیق کند که منجر به تولید خود آنها و نیز تولید دیگر انسانها میشود. حالا او به مرحلهی تحلیل سرمایهداری رسیده بود.
ادامه دارد
روابط تولید سرمایهداری
اتفاقا با توجه به همزمانی همین بحث درجستاری دیگر درمورد مقوله آزادی پرداختن به این امر ضرورت می یابد ودراینجا میتون بصورت مبسوط تری به این امر پرداخت
دیگر درمورد مقوله اظهار نظری که روشنفكران و اقتصاددانان طرفدار سرمایهداری برای ما شرح میدهند، این است که "رقابت و بازار آزاد" پشتوانه و تضمینی هستند که سرمایهداران به سادگی بتوانند نیازهای مردم را تامین کنند. اما واقعیت این است که آنها از سر انسانیت و نوعدوستی این کار را نمیکنند بلکه همانطور که آدام اسمیت میگوید: "این کار را به خاطر منافع خودشان انجام میدهند". در این اظهار نظر چنان وانمود میشود که تو گویی رقابت با دیگر سرمایهداران همچون تازیانه یک دست نامریی بر آنان فرود میآید و آنان را وا میدارد تا به دیگر انسانها خدمت کنند.! اما از نظر مارکس این تمرکز بر رقابت و بازار، دقیقا پوشانندهی آن روابط معین تولیدی است که سرمایهداری را از دیگر اقتصادهای مبتنی بر بازار متمایز میکند. زیرا در اینجا ما با دو نیروی اصلی از روابط تولیدی- یعنی سرمایهداران و کارگران- روبهرو هستیم. در یک سمت سرمایهداران، مالکان ثروت ایستادهاند که صاحب وسایل مادی تولیدند. هدف آنها نیز افزایش ثروت خودشان است. آنها با میزان معینی از سرمایه در شکل پول، فعالیت اقتصادی خود را شروع میکنند. آنها با هدف کسب پول بیشتر، برای کسب ارزش اضافی، به خرید کالاهایی دست مییازند که باید سود بیشتری برای آنها به همراه بیاورند. تنها هدف آنها به مثابهی یک سرمایهدار، افزایش سرمایهی خودشان است.
از سوی دیگر کارگران را داریم. این عده نه دارای وسایلی برای فروش مانند تاجران، هستند و نه این که دارای ابزار تولیدی مانند کارخانهداران، هستند تا بتوانند به تولید آنچه نیاز دارند بپردازند. بدون ابزار تولید، آنها قادر به تولید کالاهایی برای مبادله در بازار تولید نخواهند بود. در اینصورت پرسشی که مطرح میشود این است که پس آنها چگونه به وسایل مورد نیاز خود جهت امرار معاش، دست مییابند؟ پاسخ این است که آنها با فروش تنها چیزی که نزدشان قابلیت فروش دارد یعنی فروش توانایی انجام کار (نیروی کار) موفق به دستیابی وسایل زندگی خود میشوند. شاید آنها بتوانند و میتوانند دست به انتخاب بین کارفرماهای مختلف زده و تصمیم بگیرند که نیروی کار خود را به چه کسی بفروشند. اما در هر صورت از این فروش، آنان را گریزی نیست. به عبارت دیگر آنها ناگزیرند و ناچارند که نیروی کار خود را بفروشند. آنها نمیتوانند بین دو گزینهی فروش یا عدم فروش نیروی کارشان دست به انتخاب بزنند زیرا در اینجا مسئله مرگ و زندگی در میان است.
پیش از این که بتوان درباره سرمایهداری سخن گفت باید شرایط خاصی فراهم شده باشد. موضوع این است که نه تنها باید یک اقتصاد کالایی فراهم باشد که در آن عدهای از انسانها صاحب ابزار تولیدی هستند بلکه همچنین باید یک کالای ویژه و منحصر به فرد نیز در دسترس باشد و آن کالا چیزی نیست جز نیروی کار انسانی. مارکس میگوید برای این که چنین کالایی در دسترس باشد بایستی کارگران به معنای دوگانهای آزاد شده باشند. آنها باید از سویی آزادی فروش نیروی کار خود را کسب کرده باشند(یعنی دارای حق مالکیت بر توانایی کار خود باشند چیزی که مثلا بردگان فاقد آن بودند) و در ضمن باید از حق مالکیت بر وسایل تولیدی نیز "آزاد" باشند (یعنی ابزار تولیدی باید از مولدین کالا-کارگران مولد- جدا شده باشد). به بیان دیگر، یک جنبهی منحصر به فرد روابط تولیدی سرمایهداری وجود انسانهایی است که فاقد ابزار تولیدی هستند و در نتیجه مجبورند تا حق مالکیت خود بر نیروی کارشان را به سرمایهدار به فروشند و حق استفاده از آن را به او واگذار کنند. آنها نیروی مولده خود را به او میفروشند تا در مقابل آن قادر شوند وسایل زندگی مورد نیازشان را جهت امرار معاش، خریداری کنند.
در حالی که جدایی مولدین(کارگران مولد) از ابزار تولید شرط لازم برای استقرار روابط تولیدی سرمایهداری است اما شرط کافی آن نیست. اگر کارگران از ابزار تولید جدا باشند دو گزینه پیش پای آنان هست: 1- یا آنها نیروی کارشان را به صاحب ابزار تولید میفروشند، 2- یا این که ابزار تولید را از صاحبانشان اجاره میکنند. اقتصاددانان نظام سرمایهداری در یک اظهار نظر همیشگی بیان میدارند که نتیجه کار، فارغ از این که سرمایه کار را اجاره کند یا کار سرمایه را اجاره کند، همیشه یکسان است. اما خواهیم دید که از نظر مارکس این دو گزینه دارای تفاوت عظیمی با یکدیگر هستند. تنها در صورتی که سرمایه نیروی کار را خریداری کند با نظام سرمایهداری و خصلت ویژه آن روبهرو هستیم.
سرمایهداری به وجود نیروی کار به مثابهی یک کالا و همچنین ترکیب آن با سرمایه نیاز دارد. سرمایهدار حق استفاده از قابلیت انجام کار را از کارگر خریداری میکند زیرا در اینجا با کالایی مواجهایم که سرمایهدار را قادر میسازد تا به تحقق تنها هدفش نائل آید که همانا کسب سود است. تنها و تنها به خاطر افزایش سرمایه است که نیروی کار برای سرمایهدار اهمیت دارد.
حالا شرایطی فراهم شده است که بر مبنای آن بین دو طرف(کارگر و سرمایهدار) در بازار مبادله صورت گیرد: یک طرف دارندهی پول است و طرف دیگر دارندهی نیروی کار. هر یک خواهان آن چیزی است که در تصرف دیگری است و هر یک از این مبادله نصیبی میبرد. به نظر میرسد با یک داد وستد (مبادله) آزاد روبهرو هستیم. این همانجایی است که اکثریت اقتصاددانان نظام سرمایه، توقف میکنند. آنها به این داد و ستد (مبادله) نگاه کرده و اعلام میکنند: "ما آزادی را مشاهده میکنیم". در واقع از آنجا که آنها تنها سوداگری در بازار را مشاهده میکنند پس لاجرم تنها چیزی که ملاحظه میکنند آزادی است.
اما آنچه ما در اینجا توصیف میکنیم یک اقتصاد مبتنی بر بازار به معنای ساده آن نیست. هر اقتصاد مبتنی بر بازار به معنای فروش نیروی کار به سرمایهدار نیست. پیش از سرمایهداری کارگر با ابزار متعلق به خود کالا تولید میکرد و در بازار آن را میفروخت و با پول آن کالای مورد نیاز خود را میخرید.دفاع از یک اقتصاد مبتنی بر بازار دفاع از سرمایهداری به معنای امروزی آن نیست، همانطور که دفاع از بازار به معنای دفاع از بردهداری نیست (که البته میدانیم حاوی خرید و فروش بردگان نیز بود). البته مدافعان سرمایهداری چنین تمایزی بین سرمایهداری و بازار قائل نمیشوند. مارکس در این باره میگوید که ایدئولوژی این افراد آنان را بدان جا رهنمون مینماید که تفاوت بین بازار پیشاسرمایهداری و سرمایهداری را مخدوش کنند.
چرا چنین است؟ به ویژگی منحصر به فرد آن بازار اقتصادی امروزی بیندیشید که در آن نیروی کار به سرمایهدار فروخته میشود. پس از پایان عمل مبادله، حال مارکس توجه ما را به تغییری معطوف میکند که در وضعیت هر یک از طرفین اتفاق افتاده است. "آن که پیش از این صاحب پول بود اکنون به عنوان سرمایهدار با گامهای بلند پیشاپیش راه میرود؛ و مالک نیروی کار به عنوان کارگر از پی او روان است". اما آنها به کجا گام بر میدارند؟ آنها وارد محل کار میشوند جایی که سرمایهدار حالا دارای فرصت و از این امکان برخوردار است که حق مالکیت خریداری شده خود را مصرف کند.
عذرمرا ازطولانی شدن پست بپذیرید ادامه آن درپست بعدی
البته این دید خیلی مطلق گرایانه و سیاه و طلسم وار است نسبت به سرمایه دار و هدفش که میگه فقط و فقط پول و افزایش سرمایه.
در دنیای واقعی اینقدر هم سیاه نیستن همه و همهء چیزها.
سرمایه دار هم آدمه. همشون ابلیس نیستن که. و هر سرمایه داری هم فقط و فقط به فکر بیشتر کردن پولش به هر بهایی نیست.
سرمایه دارهای انسان صفت تر هم بوده و هستن.
سرمایه دارهای باحال و اهل صفا و بذل و بخشش هم بودن و هستن.
سرمایه دار علاقمند به تفریحات و عیاشی و پول خرج کردن هم زیاد بوده و هست.
سرمایه دار علاقمند به علم و ماجراجویی و پشتیبانی کردن از فعالیت های خاص هم بوده و هست.
و سرمایه دار هم مثل همهء آدمها میتونه عقل و شعور و علایق دیگه داشته باشه، نه اینکه روبات وار دنبال یک هدف ثابت نامحدود و برنامه ریزی شده از قبل بره.
پول برای همه جذابه، ولی هر احمقی میدونه پول به خودی خودش هدف نیست و ارزشی نداره. البته بعضی دچار مرض ثروت اندوزی و شیفتهء صرف اعداد و ارقام سود هستن، ولی همه که اینطور نیستن.
آدما پول رو میخوان برای خرج کردن جهت همین کارها و لذتهای معمولی که خیلی هاش نیاز به پول نامحدود یا خیلی زیاد ندارن.
سرمایه دارها که همه بیمار یا احمق نیستن که همینطور کورکورانه فقط دنبال آمار و ارقام بدون و دلشون خوش باشه که صفرهایی دارایی هاشون زیاد میشه.
من بعنوان یه آدم میدونم که برای خوشبختی نیاز به پول خیلی هنگفت نیست. در یک حدی مرفه کفایت میکنه. یعنی بعد از اون دیگه اونقدری نقش پول پررنگ نیست. یعنی به حد رفاه که برسی، دیگه خوبه، بیشترش هم خوبه، ولی بهرحال دنبال بیشترش رفتن و بابتش زحمت کشیدن و وقت و انرژی محدود رو صرفش کردن، مساوی محروم شدن یا کم گذاشتن از جنبه های طبیعی تر و اساسی تری از زندگی و خوشبختی خود و خانواده و دیگران است.
یکی هم میبینی باباش پولدار بوده و این سرمایه بهش ارث رسیده، میبینی طرف اصلا به زیادتر کردن این سرمایه اهمیتی نمیده و بیشتر خرجش میکنه تا کار دیگه.
خیلی از سرمایه دارها مبالغ هنگفتی، یعنی حتی کسر قابل توجهی از دارایی خودشون رو، خرج کمک و بشردوستی کردن.
خیلی از سرمایه دارها میلیونها دلار در مسائل علمی، ورزشی، آموزشی و غیره هزینه کردن. فکر نکنید لزوما همش بخاطر صرف سود بوده، اونا هم بالاخره آدم هستن، پول دارن، علایق دیگر هم دارن، گاهی هم میخوان نام و اثر خوبی از خودشون بجا بذارن، بعضیاشون مذهبی یا معنوی هستن و چنین انگیزه هایی هم کم و بیش ممکنه داشته باشن.
نمیخوام اینا رو زیادی گنده بکنم و بگم اصل جریان رو کاملا تغییر میدن، اما تئوری شما هم خیلی مطلق گرایانه و طلسم شده و سیاه اندیش هست، که با واقعیت مستند و روشن هم همخوانی نداره و بنظرم این موارد اونقدری نقش و تاثیر دارن که باید به حساب آوردشون.
خیلی از چیزها بوده که توسط همین سرمایه دارها با صرف هزینهء اولیهء هنگفت و ریسک مالی زیادی که فقط یک سرمایه دار علاقمند امکانش رو داره بوجود آمدن. حالا بعضی وقتا دنبال سود هم بودن ولی بعضی وقتا هم بیشتر علاقمندی شخصی بوده یا حداقل علاقمندی به اون موضوع یا اثرات جانبی اون (مثل صرف شهرت و محبوبیت) هم بخشی از قضیه بوده.
روابط سرمایه داری اونقدر مطلق تک بعدی و سیاه نیست.
درادامه بخاطر اینكه تفكرات ماركس را بشناسیم ابتدا باید برنگاه او به سیستم كاپیتالیستی صحه گذشته واشراف داشته باشیم قبلا هم عرض كردم همان معضل ضعف تئوریك باعث شده چه درجنبش چپ وچه درروشنفكران شاهد تشتت وعدم تمركز وتحلیل درست باشیم ...
عرصه تولید سرمایهداری1
درادامه نوشته قبلی :
به دو جنبه از فرآیند تولید تحت روابط سرمایهداری باید دقت کرد. اول این که کارگران تحت هدایت، نظارت و کنترل سرمایهدار کار میکنند. اهداف سرمایهدار خصلت و هدف تولید را تعیین میکند. هدایت و فرمانهای مربوط به فرآیند تولید از جایی بالادست کارگران به آنان ابلاغ میشود. در اینجا دیگر شاهد یک رابطهی آزاد و برابر بین کارگر و سرمایهدار نیستیم، از آن دست که در بازار به مثابهی خریدار و فروشنده ملاحظه شد. حالا شاهد یک رابطهی عمودی و نابرابر هستیم بین آن که قدرت را اعمال میکند و آن که نمیکند. در اینجا یک سیستم فرماندهی را مشاهده میکنیم که مارکس آن را همچون استبداد محل کار سرمایهداری توصیف میکند. این است معنای آزادی و برابری در عرصه تولید.
اما چرا سرمایهدار دارای چنین قدرتی بر کارگر است؟ زیرا او حق استفاده از توانایی انجام کار او را خریداری کرده است. سرمایهدار حق مالکیت او را خریده است. کارگر این حق مالکیت را به فروش رسانده است و ناگزیر از این فروش بوده است زیرا تنها راه پیش پای او برای زنده ماندن است.
دومین ویژگی تولید سرمایهداری عبارت است از این که کارگران هیچ ادعایی مبنی بر حق مالکیت بر محصولات نتیجه فعالیتشان ندارند. آنها نمیتوانند ادعایی داشته باشند. زیرا تنها چیزی را که میتوانست به آنان امکان دهد که این ادعا را طرح کنند، که همان توانایی انجام کار بود، به سرمایهدار فروختهاند. این وضعیت خلاف شرایط مولدین شاغل در یک شرکت تعاونی است که دارای حق مالکیت بر محصولات تولیدی هستند و در نتیجه از نتایج و ثمرات تلاشهای خود بهرهمند میشوند. کار و زحمت بیشتر کارگران در یک شرکت سرمایهداری یا بهرهوری بالاتر آنان تنها منجر به افزایش ارزش مالکیت سرمایهدار میشود. بر خلاف یک شرکت تعاونی (که دارای روابط تولیدی سرمایهدارانه نباشد) در موسسه تولیدی سرمایهداری همه ثمرات فعالیت مولد کارگر متعلق به سرمایهدار، این مدعی نهایی، است. به همین دلیل است که فروش نیروی کار از چنین اهمیتی به مثابهی یک ویژگی متمایزکننده سرمایهداری برخوردار است.
پس چه اتفاقی در عرصه تولیدی میافتد؟ همه آنچه که رخ میدهد ناشی از منطق درونی روابط تولید سرمایهداری است. از آنجا که هدف سرمایهدار تولید ارزش اضافی است او تنها تا جایی نیروی کار را خریداری میکند که قادر به تولید ارزش اضافی باشد. از نظر مارکس شرط لازم خلق ارزش اضافی، انجام کار است- انجام کاری بیش از آنچه سرمایهدار بابت آن دستمزد به کارگر پرداخت میکند یعنی کار اضافی. سرمایهدار به وسیلهی کنترل خود بر تولید و مالکیت بر محصول کار تلاش دارد تا کارگران را وا دارد تا ارزش بیشتری تولید کنند، ارزشی بیش از آنچه بابت آن دستمزد دریافت داشتهاند.
اما این امر چگونه اتفاق میافتد؟ ما همواره قادر به محاسبه میزان ساعات کار لازم روزانه(کار روزانه= کار لازم + کار اضافی) برای بازتولید کارگر تحت شرایط متعارف و جاری هستیم. مارکس میگوید تعیین ساعات "کار لازم" به وسیلهی محاسبهی نسبت بین معیار موجود در پیوند با سطح نیازهای لازم زندگی (دستمزد واقعی) و سطح عمومی بهرهوری ممکن میشود. اگر بهرهوری افزایش یابد در آن صورت ساعات کار کمتری برای بازتولید کارگران لازم خواهد بود. موضوعی ساده است. البته روشن است که سرمایهدار هیچ نفعی در این ندارد که کارگران به اندازهی بازتولید نیروی کار خود به کار مشغول باشند. آنچه سرمایهدار طلب میکند انجام کار اضافی از سوی کارگران است- یعنی کار انجام شده توسط کارگران (کار روزانهی سرمایهدارانه) باید از میزان و سطح کار لازم تجاوز کند. تفاوت نرخ کار اضافی و کار لازم آن چیزی است که مارکس نرخ استثمار مینامد (یا همان چیزی که در شکل پولی، نرخ ارزش اضافی نامیده میشود).
حالا میتوانیم آنچه را مارکس بدان تحت عنوان "قانون حرکت" سرمایه ارجاع میدهد ترسیم کنیم. این همان خصوصیات پویای سرمایه و ناشی از روابط تولیدی سرمایهداری است که او به آنها اشاره میکند. توجه داشته باشید که از نقطه نظر سرمایه، هدف همه این فرآیند تنها سود است. کارگر تنها وسیلهای برای این هدف است- هدف رشد سرمایه.
اجازه دهید با یک فرضِ افراطی کارمان را شروع کنیم- آن هم این که فرض کنیم کار روزانه معادل با میزان کار لازم است (یعنی آن که کار اضافی انجام نمیشود). چنانچه این فرض دارای اعتبار بود در آن صورت هیچ گونه تولید سرمایهداری وجود نمیداشت. در این صورت سرمایهدار چه کاری میتواند بکند تا به هدف خود دست یابد؟
یک گزینه این است که سرمایهدار از کنترل خود بر تولید استفاده کند تا میزان کار انجام شده توسط کارگر را افزایش دهد. بدین ترتیب کار روزانه را تا آن حدی که ممکن است طولانی کند. یک کار روزانه 10 ساعته؟ خوب است. کار روزانه 12 ساعته؟ باز بهتر. در این حالت کارگر کار بیشتری برای سرمایهدار انجام میدهد، کاری بیش از دستمزد دریافتیاش و سرمایه نیز در این حالت رشد میکند.که حاصل آن "ارزش اضافی مطلق" است. گزینهی دیگر این است که شدت کار روزانه را افزایش دهید. سرعت انجام کار را بالا برید. کارگر را وا دارید تا در مدت زمان تعیین شده با سرعت و شدت بیشتری کار کند. کاری کنید که هیچ حرکت اضافی و بیهوده انجام نشود، هیچ زمانی تلف نشود. هر لحظهای که کارگران از کار باز میمانند در واقع به معنای از دست رفتن آن زمانی است که باید برای سرمایهدار کار کنند. که حاصل آن "ارزش اضافی نسبی" است. یعنی کار اضافی نسبت به کار لازم بیشتر میشود.
یک گزینهی دیگر این است که دستمزد کارگران را یا مزد واقعی را کاهش دهید. افرادی را استخدام کنید که با دستمزد کمتری کار میکنند. افراد را وادارید تا با یکدیگر رقابت کنند تا ببنید کدامیک بیشترین کار را در مقابل کمترین افزایش دستمزد انجام میدهند. خارجیهای مهاجر را بیاورید فقیران مهاجر را از روستاها بیاورید. محل تولید را به جایی منتقل کنید که نیروی کار ارزان یافت میشود.
این منطق درونی سرمایه است. گرایش درونی سرمایه افزایش استثمار کارگران است. در یک مورد کار روزانه افزایش مییابد در مورد دیگر دستمزد واقعی سقوط میکند. در هر دو مورد نرخ استثمار رو به افزایش است. مارکس در این باره چنین گفت: "سرمایهداران در تلاش دائمی برای کاهش سطح دستمزدها و رساندن آن به سطح حداقل و افزایش کار روزانه به سطح حداکثر هستند". او ادامه میدهد که "همهی اینها در حالتی است که کارگر نیز در جهتی مخالف سرمایهدار فشار میآورد".
به بیان دیگر در چارچوب روابط سرمایهداری، زمانی که سرمایه برای افزایش کار روزانه، هم مدت و هم شدت آن، تلاش میکند و میخواهد دستمزدها را به سمت پایین سوق دهد، کارگران نیز برای آن مبارزه میکنند که کار روزانه را کاهش داده و سطح دستمزدها را افزایش دهند. در این راستا آنها دست به تشکیل اتحادیههای کارگری میزنند. همانطور که سرمایه مبارزه میکند کارگران نیز دست به مبارزه طبقاتی میزنند. چرا؟ به عنوان مثال مبارزه بر سر کار روزانه را در نظر آورید. چرا کارگران زمان بیشتری برای خود میخواهند؟ مارکس در این رابطه میگوید که کارگران این زمان را برای "آموزش، تحصیل و تهذیب خود، برای رشد ذهنی خود، برای تحقق کارکردهای اجتماعی خود، برای روابط اجتماعی برای شکوفایی آزادانه تواناییهای اصلی تن و روحشان میخواهند". مارکس در این باره مینویسد: "زمان، فضایی برای رشد و شکوفایی انسانی است. انسانی که وقت آزادی در اختیار خود ندارد، انسانی که همه اوقاتش، به جز آنچه مصروف خواب، خوراک و نظایر آن میشود، در کاری که برای سرمایهدار انجام میدهد، بلعیده شود ارزش کمتری از یک حیوان بارکش دارد".
با خواندن این جمله امیدوارم دوستانیكه دراین مكان ازخود سوال میكنند چرا رفاه با جهالت نسبت معكوس دارد بتوانند جواب درخوری دریاف كرده باشند
موضوع نبرد برای دستمزدهای بالاتر چه میشود؟ البته نیازهای ضروری جسمانی کارگران به خاطر زنده ماندن امری مسلم است. اما مارکس درک میکرد که کارگران به چیزی بیش از این نیاز دارند. نیازهای اجتماعی کارگران شامل "اهتمام کارگران برای کسب رضایت خاطر از نوعی عالیتر و کسب فرهنگی عالیتر، تبلیغ به خاطر تعلقات و منافعشان، اشتراک روزنامه، شنیدن درسنامهها، آموزش فرزندانشان، رشد ذائقهاش و نظایر آن میشود". مختصرا میتوان گفت که کارگران نیز دارای اهدافی از آن خود هستند. از آنجا که آنها اعضای جامعه هستند، نیازهایشان نیز خصلت اجتماعی دارد. نیازهای آنان به مثابهی موجودات انسانی در یک جامعه در تقابل با گرایشات درونی سرمایه قرار دارد. زمانی که همچون مارکس به سویهی کارگر مینگریم متوجه "نیاز خود کارگر به رشد و تکامل میشویم".
از منظر سرمایه اما کارگران و به راستی که همه بشریت تنها ابزاری برای یک هدف (کسب سود) هستند. آنها هدفی در خود نیستند. چنانچه تحقق اهداف سرمایه کاربرد نژادپرستی را اقتضا کند، یا تفرقه کارگران، غیرقانونی کردن یا درهم شکستن اتحادیهها از سوی دولت را اقتضا کند، چنین خواهد شد. چنانچه تحقق اهداف سرمایه ویرانی زندگی و آیندهی مردم را به وسیلهی بستن واحدهای تولیدی وانتقال آنها به نقطهای از جهان که نیروی کار ارزان در دسترس است و اتحادیهها نیز ممنوع هستند، اقتضا کند، آنگاه چنین خواهد شد. سرمایهداری هرگز سیستمی نبوده است که اولویت آن را انسانها و نیازهایشان تشکیل دهد.
درست است که میزان کار روزانه از زمان مارکس کاهش یافته و دستمزدها نیز افزایش یافته است اما این امر به معنای بیاعتباری توصیف مارکس از سرمایهداری نیست- زیرا هر گام به جلو با وجود مقاومت سرمایهداران میسر شده است (همانطور که در زمان مارکس چنین بود). مارکس قانون ده ساعت کار روزانه را، قانونی که کار روزانه در انگلیس را به ده ساعت کاهش داد، یک پیروزی بزرگ نامید، یک پیروزی بر "حاکمیت کور قوانین عرضه و تقاضا" که اقتصاد سیاسی طبقه سرمایهدار را تشکیل میدهد. او در همین باره افزود: "برای اولین بار در روز روشن اقتصاد سیاسی طبقه (سرمایهدار) تسلیم اقتصاد سیاسی طبقه کارگر شد".
به عبارتی میتوان گفت که دستآوردهای کارگران نتیجهی مبارزات آنان است. آنها در جهت مخالف سرمایه فشار میآورند، آنها برای کاهش نرخ استثمار مبارزه میکنند. آنچه به طور تلویحی در اقتصاد سیاسی کارگران و در مبارزه آنان وجود دارد غلبه بر تفرقه بین خودشان است (فارغ از منبع و علت آن). هیچ یک از این چیزها جدید نیست. مارکس دشمنی بین کارگران انگلیسی و ایرلندی را در آن زمان همچون علت ضعف آنان بیان کرد: "این همان رازی است که به واسطهی آن طبقه سرمایهدار قدرت خود را حفظ میکند و آن طبقه خود از این مسئله نیک آگاه است". بدین معنا مبارزه بین سرمایهداران و کارگران بر سر درجهی جدایی کارگران نیز هست.
دقیقا از آنجا که کارگران (با توجه به نیازهای آنان به مثابهی موجودات انسانی) در برابر کاهش دستمزدها و افزایش کار روزانه مقاومت میکنند، سرمایهداران باید راهی دیگر برای رشد سرمایه پیدا کنند، و به این دلیل آنها مجبورند که ماشین را در روند کاری وارد کنند تا بهرهوری افزایش یابد. با افزایش بهرهوری در مقایسه با دستمزدهای واقعی، آنها از میزان کار لازم کاسته و نرخ استثمار را افزایش میدهند. مارکس میگوید که در مبارزه بین سرمایه و کار، سرمایهداران فرآیند تولیدی را دستخوش انقلاب میسازند.
ادامه دارد