03-04-2013, 10:04 PM
توضیح: این پستم در تاپیکی در فروم هممیهن بوده که کپی آنرا در اینجا نیز درج میکنم.
-----------------------------------------------------------------
آیا شما حکومت و مردم کرهء شمالی را عزتمند میدانید؟
و اگر بله، آیا این عزت بنظر شما ارزشش را داشته است؟
بنظر من نه حکومتش و نه مردمش عزت ندارند.
حکومتش که هیچ.
مردمش هم در ناآگاهی و فشار و ترس زندگی میکنند و حکومت آنها را طوری که میخواهد بار میاورد. اینها مردم محرومی هستند. خیلی چیزها که ما داریم آنها ندارند. از بقیهء جهان ایزوله شده و از آگاهی و آزادی روز دنیا دور نگه داشته شده اند.
کم نیست. با یک ملت این کار را کرده اند!
بیچاره ها!!
عزت آن موقع است که انسانها با آگاهی و خرد و با میل واقعی خودشان انتخاب کنند.
آگاهی و خرد هم نیاز به آزادی و تعامل و مطالعه و آموزش و تجربه دارد.
من ژاپن را خیلی بیشتر عزتمند میدانم. از کرهء شمالی بیشتر، و از خودمان هم بیشتر.
حکومت آنها قابل احترام است، چون برای مردمش آزادی و رفاه و پیشرفت و ثبات به ارمغان آورده.
ژاپن با آمریکا دوستی کرد و متحد شد. آمریکایی که در جنگ جهانی دوم دشمنش بود و دو بمب اتمی بر سر مردمانش انداخت.
من عقل سلیم آنها و قدرت دیدن واقعیات، و اشتباهات و اصلاح خودشان را میستایم.
آنها هم میتوانستند به لجبازی ادامه دهند. به کینه توزی. به غرور. با شعارهای فریبنده ای همچون عزت. یا بر اساس ایدئولوژی برای خودشان برتری و قدرت نامحدود قائل شوند و حرفهای گنده تر از دهنشان بزنند.
اصلا به گمانم اینها بعد از جنگ دیگر کاری به دیگران ندارند؛ خیلی کم حرفی از آنها شنیده ام.
بنظر من انسان برجسته و دارای عقل سلیم، این چنین است.
آنها تکامل یافتند و به چیز بهتری مبدل شدند.
من آنها را ستایش میکنم.
به گمانم آنها به سمت ابرانسان شدن حرکت کرده اند.
باورهای کور هم که هزاران سال است همچنان به جک گفتن ادامه میدهند!!
عقل و خرد و تجربهء من در برابر این باورهاست. این باورها حداقل به این شکلی که بیشتر افراد تصور میکنند. نمیتوانم به خودم دروغ بگویم. کدام را باید انتخاب کنم؟
آن باورهای کور مدتها پیش شکست خوردند.
به گمانم آن شکست محتوم بود.
ترس و خشم از هر دو سو بود؛ جهان مادی و باورها.
در این جهان درد هست، ترس هست، خشم هست، و از آن سو نیز ترس و وعدهء درد و سخنانی که براستی متناقض و زورگویانه بنظر میرسند و خشم وجود آدمی را برمی انگیزند.
معادلهء ریاضی جواب را از پیش مشخص میکرد.
آنجا که باورها با واقعیات، عقل، خرد و تجربه، در تضاد بودند، باورها شکست خوردند.
تنها باورهایی باقی ماندند که تضاد آشکار و حل ناشدنی با این واقعیات نداشتند.
من پشیمان نیستم و فکر نمیکنم که اشتباه کردم. چون همه چیز کاملا منطقی بود، و راه دیگری نداشتم.
ترس از چیزی هم که نمیتوان از آن جلوگیری کرد، سودی ندارد، بلکه درد و ضرری افزوده است.
پس اگر خداوند خواست بخاطر تصمیم من، مرا مجازات کند، گریزی نیست از این خداوند غیرقابل درک. به چنین خدایی هیچ اعتماد و امیدی ندارم؛ البته اگر بتوانم باورش کنم!
-----------------------------------------------------------------
آیا شما حکومت و مردم کرهء شمالی را عزتمند میدانید؟
و اگر بله، آیا این عزت بنظر شما ارزشش را داشته است؟
بنظر من نه حکومتش و نه مردمش عزت ندارند.
حکومتش که هیچ.
مردمش هم در ناآگاهی و فشار و ترس زندگی میکنند و حکومت آنها را طوری که میخواهد بار میاورد. اینها مردم محرومی هستند. خیلی چیزها که ما داریم آنها ندارند. از بقیهء جهان ایزوله شده و از آگاهی و آزادی روز دنیا دور نگه داشته شده اند.
کم نیست. با یک ملت این کار را کرده اند!
بیچاره ها!!
عزت آن موقع است که انسانها با آگاهی و خرد و با میل واقعی خودشان انتخاب کنند.
آگاهی و خرد هم نیاز به آزادی و تعامل و مطالعه و آموزش و تجربه دارد.
من ژاپن را خیلی بیشتر عزتمند میدانم. از کرهء شمالی بیشتر، و از خودمان هم بیشتر.
حکومت آنها قابل احترام است، چون برای مردمش آزادی و رفاه و پیشرفت و ثبات به ارمغان آورده.
ژاپن با آمریکا دوستی کرد و متحد شد. آمریکایی که در جنگ جهانی دوم دشمنش بود و دو بمب اتمی بر سر مردمانش انداخت.
من عقل سلیم آنها و قدرت دیدن واقعیات، و اشتباهات و اصلاح خودشان را میستایم.
آنها هم میتوانستند به لجبازی ادامه دهند. به کینه توزی. به غرور. با شعارهای فریبنده ای همچون عزت. یا بر اساس ایدئولوژی برای خودشان برتری و قدرت نامحدود قائل شوند و حرفهای گنده تر از دهنشان بزنند.
اصلا به گمانم اینها بعد از جنگ دیگر کاری به دیگران ندارند؛ خیلی کم حرفی از آنها شنیده ام.
بنظر من انسان برجسته و دارای عقل سلیم، این چنین است.
آنها تکامل یافتند و به چیز بهتری مبدل شدند.
من آنها را ستایش میکنم.
به گمانم آنها به سمت ابرانسان شدن حرکت کرده اند.
باورهای کور هم که هزاران سال است همچنان به جک گفتن ادامه میدهند!!
عقل و خرد و تجربهء من در برابر این باورهاست. این باورها حداقل به این شکلی که بیشتر افراد تصور میکنند. نمیتوانم به خودم دروغ بگویم. کدام را باید انتخاب کنم؟
آن باورهای کور مدتها پیش شکست خوردند.
به گمانم آن شکست محتوم بود.
ترس و خشم از هر دو سو بود؛ جهان مادی و باورها.
در این جهان درد هست، ترس هست، خشم هست، و از آن سو نیز ترس و وعدهء درد و سخنانی که براستی متناقض و زورگویانه بنظر میرسند و خشم وجود آدمی را برمی انگیزند.
معادلهء ریاضی جواب را از پیش مشخص میکرد.
آنجا که باورها با واقعیات، عقل، خرد و تجربه، در تضاد بودند، باورها شکست خوردند.
تنها باورهایی باقی ماندند که تضاد آشکار و حل ناشدنی با این واقعیات نداشتند.
من پشیمان نیستم و فکر نمیکنم که اشتباه کردم. چون همه چیز کاملا منطقی بود، و راه دیگری نداشتم.
ترس از چیزی هم که نمیتوان از آن جلوگیری کرد، سودی ندارد، بلکه درد و ضرری افزوده است.
پس اگر خداوند خواست بخاطر تصمیم من، مرا مجازات کند، گریزی نیست از این خداوند غیرقابل درک. به چنین خدایی هیچ اعتماد و امیدی ندارم؛ البته اگر بتوانم باورش کنم!