نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان شنا یاد گرفتن من
#7

Archive: avizoon.com - داستان شنا یاد گرفتن من - #7

***

barbie_girl
Oct 10 - 2008 - 01:07 AM
پیک 13

بخش 12:
-دیگه واقعاً نمیتونم چشمام را باز نگه دارم مریم بذار باقی را برا صبح..مثلاً فردامهمون داریم تازه مهمونمون هم
عزیز است هم مشکل داره باید سر حال باشیم که بتونیم بهش برسیم.....
م: خوب تو نمیتونی چشمات را باز نگه داری منم نمیتونم چشممو ببندم....اینهمه مدت اینجا برات نقش سگ نگاهبان
را بازی کردم با خیال راحت به حال و حولت رسیدی حالا میخوای از زیر تعریف هم در بری..نه شیلا خانم کور خوندی
کله این دو سه روز را باید برام بگی حتی اگه شده تا خود صبح هم طول بکشه...میخوای برم برات چای بیارم کوفت
کنی اینقدر غر نزنی؟
من:نه بابا..خدا نکنه تو به چیزی گیر بدی...عین خاله جونت میمونی....
م:خاله جون من که با شما نسبت نداره نه؟!!!!!!!!!!! حالا طفره نرو از پیتزا تعریف کن که چقدر میچسبه...به به..

....
پیتزا را که بابک سفارش داد با هم رفتیم حمام...قرار بود هر کدوم دیگری را بشوریم که در واقع داشتیم به هم ور میرفتیم
واقعاً بدنش حرف نداشت هم وقتی نگاش کنی هم وقتی لمسش کنی...یک بدجنسی هم کرد که به کل خواب را از سر
من پروند..همینطور که من داشتم بدنش را با شامپو بدن میشستم خودم زیر دوش بودم که بابک یک دفعه آب را سرد سرد
کرد...انگار برق 220 ولت بهم وصل کردن بخصوص که اصلاً انتظار نداشتم این کارو بکنه..البته منم دست کم نگیر 5 دقیقه نشد
که ا نتقام گرفتم...
ب:مرسی شیلا جون بذار پاهام را دیگه خودم میشورم ....دستت درد نکنه عزیزم خسته شدی..
من:نه بابا این چه حرفیه اصلش پاهات هستش.....
پاهاش را که دست میکشیدم بعد از چند حرکت دستم رو پاهاش یک دستی هم به وسط پاش میکشیدم ...کم کم خوشش اومده بود
اینو از شل شدن پاهاش و چشمای بستش میفهمیدم ....آروم آروم تخماش را تا وسط کونش میشستم...دیگه کیرش هم بلند شده بود
من:آقا بابک این برا چی اینقدر قد الم کرده؟مگه فکر کرده چه خبره؟
ب:مگه بده اینقدر با ادبه....تازه بی محلی دیده میخواد حقشو بگیره........
من:اهان پس اینطوریاست.....
.....چند دفعه با دست کفی کیرشو مالیدم بعد آب گرفتم و شستمش و تا جایی که میشد کردمش تو دهنم....صدای آه بابک نشان از
لذت فراوونش بود..همینطور که براش ساک میزدم با زبونم دور کلاهکش میکشیدم...وقتی دیدم دیگه زیادی داره خوش به حال بابک میشه
یک گاز نسبتاً ملایم گرفتم که دادش خودم را هم ترسوند..
ب:چی کااااااااااااار میکنی دیووووووووووونه
من:الان میگم ..چی بود....اهان...تلافی.....تا تو باشی آب سرد رو من نریزی..
ب:نه تنها بازم آب سرد روت میریزم.....تلافی کردن هم همین امشب نشونت میدم...
....با صدای زنگ بابک دوید بیرون و پیتزا ها را گرفت و منم با خیاله راحت خدامو شستم و با حوله اومدم بیرون...دیدم بابک میز را هم چیده..
با دیدن غذا یادم افتاد چقدر گشنمه چون طی 24 گذشته از دلشوره تقریباً هیچی نخورده بودم......
...تو مدتی که غذا میخوردیم بابک برام از گذشته اش گفت اینکه چجوری بدون پدر و مادر پیش مادر بزرگش بزرگ شده...از برنامه های آینده اش
و اینکه آرزوش اینکه بره کانادا و دکتر رشته مورد علاقه اش ادامه تحصیل بده...
ب:خوب این هم از شناخت فکر کنم هر چیزی که میخواستی راجع به من فهمیدی...
من:نه همه چی را ولی خب برا شروع بد نبود
ب: واسه این حرفا وقت زیاده..باید فرصت را غنیمت شمرد برا کارای دیگه...
من:باااااااااابک..ما میخوایم با هم باشین نه اینکه همش....تازه فکر کنم برا شب یکم زیاده روی هم کردیم..
ب: یکماً که باهات موافق نیستم ثانیاً که هنوز تلاااااافی من مونده
....بدون توجه به حرف بابک داشتم میز را جمع میکردم که شیشه سس افتاد رو زمین.خم شدم برش دارم که حس کردم دست بابک رو باسنمه..
من:میشه بری اونور...
ب:اصلاً این حوله چیه تنت مگه قرار نبود این چند روز بدون لباس باشیم ما؟
من:این قرار شما گذاشتین نه من..
....همونجور که من خم شده بودم رو زمین حوله را کنار زد و شروع کرد به لیسیدن...از کمرم میلیسید تا سوراخ کونم و زبون میکرد تو کسم.....دوباره
داغ داغ شده بودم ....بهش گفتم بریم این بار تو اطاق خواب منو بلند کرد و برد تو اطاق ..پرتم کرد رو تخت و دوباره شروع کرد به خوردن...گفتم بابک یه جور
بخوابیم که منم بتونم مال تورو بخورم..گفت تا نگگی چی نمیدم بخوری..گفتم میخوام کیرتو میخوام ..
اینو که گفتم برگشت برعکس خوابید روم ...گفت دهنتو باز کن..گفتم اینجوری که نمیشه...گفت میگم دهنتو باز کن بگو چشم...کیرشو فشار میداد به لبم
دهنمو باز کردم کیرشو کرد تو تا ته حلقم نفسم گرفته بود حال تهوع گرفته بودم ولی حتی نمیتونستم حرف بزنم ...داشت تو دهنم جلو عقب میکرد از پاین هم
داشت چوچولم را میمکید و دوتا انگشتشو کرده بود تا ته تو کسم...کم کم داشتم لذت میبردم در صورتی که اگه کس دیگه اینا رو برام تعریف میکرد..فکر میکردم
خیلی زجر کشیده ..حالا که خودم تو موقعیت بودم داشتم لذت میبردم...دوتا انگشت شد سه تا واقعاً داشتم جر میخوردم..حرف هم نمیتونستم بزنم....
با انگشت دست دیگه اش شروع کرد سراخ کونم را مالیدن..نه دیگه اینو نمیخاستم..مجبور شدم دوباره کیرشو گاز بگیرم که بتونم حرف بزنم..ولی به محض اینکه
این کار را کردم انگشتش را تا ته کرد تو کونم..جیغم درومد
ب:من که بهت گفتم تلافی میکنم بازم که از این کارایه بد کردی حالا باید همین الان به جاش کون بدی...
من:من تاحالا این کارو نکردم..درد داره بیخیال شو مگه کسم چشه؟
ب:چیزیش نیست ...خیلی هم خوبه..تازه من که نگفتم با کست کاری ندارم ولی یادته عصر پایین رو مبل چی بهت گفتم..باید من همه سوراخای بدنت را بگام..
حالا برگرد زود باش..
..بعد خودش منو برگردوند..چند تا بالش هم گذاشت زیر شکمم...و کیرشو با سورخ کونم تنظیم کرد....با دوتا دستش هم لپ های کونمو باز میکرد و فشار میداد
مرتب هم میگفت شل کن خودتو...و میزد رو کونم..که این کار دکتر شل کردن عضلات کونم بی تأثیر نبود...تا کلاهک کیرشو کرد تو خیلی درد نداشت بعد کشید
بیرون و با یک مایع روغن مانند چربش کرد..دوباره اروم تا کلاهک کرد تو این بار با دستش هم داشت کسم را میمالید و انگشت میکرد...
غرق لذت بودم ...اینقدر از خود بیخود شده بودم که اصلاً یادم نیست چه حرفایی میزدم بعدا که بابک میگفت چه ها گفتم خودم هم باورم نمیشد....
یک دفعه کیرشو تا ته کرد تو و نگاه داشت اینجاش خیلی درد داشت ولی هر کاری کردم نذاشت از زیرش بلند شم و گفت صبر کن الان خوب میشه بعد خودت حال
میکنی..راست میگفت وقتی کونم به کلفتی کیرش عادت کرد خودم ازش خواستم که تند تر طلنبه بزنه..چند دقیقه که ادامه دادیم..گفت حالا نوبت کسته ...منو بلند
کرد و وایساد و منو بلند کرد..پاهامو دور کمرش حلقه کردم..با دستاش زیره کونم گرفت و کیرشو فرستاد تو کسم.....هر دفعه که تکونم میداد به سمت بالا با کن وزنم
میافتادم رو کیرش...حس میکردم تا روده هام میره..بعد منو خوابوند لب تخت و پاهام را باز کرد و کیرشو فرستاد تو کسم..بهم گفت میخوام آبم را بریزم تو دهنت..و کیرشو
در اورد و کرد تو دهنم آبش با فشار شدید اومد ....ولی من نخوردمش همشو ریختم بیرون...
اون شب بعد یه دوش سریع خوابیدیم ولی حتی خوابیدنمون هم مثل آدما نبود ..کنار هم رو تخت برعکس خوابیدیم بطوری که سر من وسط پای اون بود و دست اون هم رو
کس من...دوباره انگشتشو کرد تو..گفتم بابک بسه دیگه..گفت کاری ندارم بابا فقط بذار یک کم انگشتم حال کنه....ولی اینقدر خسته بودیم که همونجور خوابمون برد تا کی
دستش اون تو بود نمیدونم..ولی اینقدر عمیق خوابیدم که به نظرم تا صبح 5 دقیقه هم نگذشت.....
..از برخورد یک چیزی به لبم بیدار شدم دیدم بابک بالا سرم وایساده و داره کیرشو میماله به لبم....
من:این چه طرز بیدار کردنه؟
ب:این سکسی ترین روش بیدار کردنه...صبحانه همین را میخوری یا چیز دیگه تقدیم کنم...
من:نکنه بازم هوس کردی گازش بگیرم..
ب:جرأت نداری..دلت هم نمیاد نگاش کن بیچاره رو...
من:بابک برو کنار که همه کس و کونم با هم درد میکنه..
ب: آخه چه بد..عوضش یک کم بهشون استراحت میدیم تا من برگردم
من:مگه داری جایی میری؟
ب:آره عزیزم باید برم این یک کار را نتونستم کنسل کنم ولی زودی میآم خدمتت میرسم...
من:باشه پس برو بذار من یک کم دیگه بخوابم هنوز خستم....
....
.....اون روز بابک چند تا کار اداری داشت و کارش بیشتر از اون که فکر میکرد طول کشید..از طرف دیگه من به شدت حشری بودم برا خودم هم عجیب بود من هیچوقت تو عمرم اینجور
نشده بودم این بود که بابک که رسید در را که باز کردم همونجا عوض اینکه وسایلش را از دستش بگیرم و تعارفش کنم تو...در رو بستم و شلوارشو کشیدم پایین و کیرش
را کردم تو دهنم بابک خیلی تعجب کرده بود ولی زود خودشو جمع و جور کرد و با من همراه شد...همونجا اینقدر براش ساک زدم که آبش اومد این بار برعکس دفعه قبل همه آبش را
تا آخر قورت دادم..
ب:علیک سلام خانم خوانما..چی شده؟
من:مگه بد بود؟
ب:نه عزیزم من عاشق این کارای غیر مونتظره هستم....ولی فکر نکن این از حساب شب کم میکنه ها
من:نه اتفاقاً میخواستم بهت بگم نباید هم کم کنه..
اون شب با هم یک فیلم نگاه کردیم ..جفتمون لخت لخت رو مبل دراز کشیده بودیم سر من رو یک دسته مبل بود سر اون هم رو دسته دیگه مبل..پاهامون هم همزمان مشغول شیطونی بودن
من با کیر اون بازی میکردم و باینه دوتا پاهام کیرش را ورز میدادم..گاهی هم اون انگشت پاهاش را میکرد تو کس من و اون جا بازی میکرد..بعد فیلم هم شام دستپخت من را خوردیم...و رفتیم
تو تخت تا صبح هم دو بار دیگه سکس داشتیم که دومیش جالب تر بود..چون من خواب بودم که دوباره بابک کیرشو گذاشت رو لبم و بیدارم کرد تا امدم بگم بابا نصف شبه ساعت 4 صبحه..کیرشو
کرد تو دهنم..و دوباره همه چی شروع شد..بعدش هم از خستگی خوابمون برد..صبح هم با زنگ تلفن شما از خواب بیدار شدیم که گفتی شایان راه افتاده به سمت تهران که من را بیاره اینجا...
بعد هم رفتیم حموم و اونجا یک بار دیگه همدیگه را کردیم این بار من از اون خواستم کونم را هم بکنه.که این حرفم خیلی حشریش کرد...بعد هم رفتیم بیرون یک صبحانه حسابی خوردیم و کلی حرف زدیم و درد دل
کردیم...
بعد هم من بگشتم خونه عین فیلمی که رو دور تند باشه همه جا را مرتب کردم وسایلم را برداشتم ..میخواستم یک تلفن دیگه به بابک بزنم که شایان در زد و نرسیدم..بعدشم اومدم اینجا که امشب یک خواب راحت
بکنم که اونم تو نذاشتی الان هم ساعت نزدیک 5 صبح است میذاری یکی و ساعت بخوابم یا نه؟ اگه بخوای باز هم اذیت کنی همین الان میکشمت و خیال خودم را راحت میکنم..
مریم:مرسی خیلی خوب و جالب بود فقط باعث شدی من حسابی حشری بشم..
من:نکنه میخوای من بکنمت!!!!!!!!!
مریم:نه خاک بر سر تو که میدونی من از همجنس بازی خوشم نمیاد ولی فردا میریم..یک کار جالب دیگه تو دفترچه خاطرتمون ثبت میکنیم؟
من:چی؟
م:میریم پسر بلند میکنیم..بعد هم میکنیمشون بعد هم میگیم بای بای
من:نه مریم جان من این یکیو نیستم
م:خفه بابا بگیر بخواب که صبح کلی کار داریم..
من:بابا فردا هانیه را دعوت کردیم....دلداریش بدیم..کمکش کنیم
م:راست میگی ok اونم میبریم
من:ولی اون شوهر داره مثل اینکه یادت رفته
م:نه یادم نرفته...شوهر داره که داره..مگه فکر کردی الان شهرش چه کار میکنه؟ نشسته به عشق هانیه زار زار گریه میکنه؟!
من:ولی.....
م:ولی بی ولی..بذار خودش تصمیم بگیره..من که میرم دنبال عشق و حال تو و هانیه هم خواستین میآین نخواستین
همین جا میمونین تخمه میشکنین..شب بخیر
من:صبح بخیر!!!!!!!!!!!

***

barbie_girl
Oct 11 - 2008 - 07:57 PM
پیک 14

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


پیام‌های این موضوع
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:21 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:21 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:21 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:21 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:22 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:22 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:22 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:22 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Mehrbod - 02-21-2013, 07:22 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Theodor Herzl - 03-19-2014, 11:13 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط Mehrbod - 03-20-2014, 03:45 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط یه نفر - 03-21-2014, 06:50 PM
داستان شنا یاد گرفتن من - توسط کافر_مقدس - 04-10-2014, 01:53 AM

موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان