02-21-2013, 07:22 PM
Archive: avizoon.com - داستان شنا یاد گرفتن من - #6
***
barbie_girl
Sep 30 - 2008 - 04:32 AM
پیک 11
بخش 10:
خیلی میترسیدم از اینکه ضربان قلبم را غیر خودم بابک هم بشنوه..تو تنم میلرزید از هیجان بود یا ترس یا استرس شاید هم
همه با هم...فقط امیدوار بودم بابک متوجه این تغییرات نشده باشه..
-بابا تو چقدر مهمون نوازی دختر ..میخوای شما بفرما بشین من میرم چای میارم
من:اتفاقا خیلی هم خوبه فقط کمرنگ باشه لطفاً
ب:روت را برم من...حال خانم خوشگل من چطوره؟
من:خوبم فقط ...فقط بگو ببینم کسی از همسایه ها اومدنت را ندید؟
ب:نه..یعنی فکر نکنم....حالا چرا اینقدر نگرانی؟
من:خب اینجا چون آپارتمان نیست...اگه ببیننت میدونن اومدی پیش من بخصوص این همسایه بغلی هم خودش هم پسرش
خیلی فضول تشریف دارن..میفهمی که..
ب:راستش نه کامل...ولی نمیخام هم بدونم..حالا چرا اون دور وایسادی خب بشین..
من:آره راست میگی
ب:شیلا؟
من:بله؟
ب:نمیدونم چرا اینقدر هیجان و اضطراب داری ..ولی میخوام اینو بدونی که هیچ اتفاقی بدون رضایت و خواست تو نخواهد افتاد
هر وقت هم که بخوای من میرم..گر چه دوست دارم بیشترین استفاده را از این مو قعیت بکنیم و همدیگه را بهتر بشناسیم ..ولی
باز هر جور تو بخوای..
من:نه..نه.. بابک من فکر کنم تو اشتباه متوجه شدی..مشکل جای دیگه است...آخه چطوری بگم مساله آشنایی و ارتباط ما با همه
زوجای دیگه فرق میکنه...ما حتی با هم هیچوقت بیرون هم نرفتیم...و خب یک دفعه این همه علاقه و روابط دیگه و...خلاصه همین دیگه
ب:خب عزیزم هر رابطه آی یک جوری شروع میشه خب مال ما هم اینجوری شده تازه اینجوری خیلی هم مهیج تره به نظر من..راستی
مگه قرار نبود همون مایو های تمرینتو بپوشی برام..پس چرا نپوشیدی کلک؟
من:راستش میخواستم بپوشم نشد یعنی اینقدر نگران بودم همه چی درست پیش بره که نشد..میخوای الان میرم میپوشم..
ب:نه الان دیگه فایده نداره الان اینها هم که تنت هستن به زودی در میان....
......یک چشمک و یک لبخند ....همینا کافی بود که همه استرس چند روز اخیر یادم بره..تو تمام این مدت که با هم حرف میزدیم تو بخش
حال خونه نشسته بودیم..بابک نشسته بود رو یک کاناپه سه نفره منم..منم چند قدم اون طرف تر رو دسته یک مبل نشسته بودم و همینطور
که حرف میزدم با بند بلوزم بازی میکردم....
من:ببخشین من اصلاً پذیرایی یادم رفت برم برات یک شربت بیارم....
...و رفتم تو آشپزخونه..البته آشپزخونه ما open بود و به حال کاملاً دید داشت..بابک پاشد دنبالم اومد گفت من الان تشنم نیست عزیزم اگرم تشنه
چیزی باشم تشنه اون لباتم که از هر شربتی شیرین تره و از پشت بقلم کرد..چونه اش رو شونه ام بود و نفسایه گرمش را رو گردنم حس میکردم...
کاملاً بی حس شده بودم حتی کنترل وزن خودمم نداشتم برا همین کل وزنمو انداخته بودم رو بابک..
ب:تو حالت خوبه خانم ای؟
من:اوّهوم
...ولی دروغ میگفتم حالم اصلاً خوب نبود یعنی بهتر اینه که بگم طبعی نبود....یک گرمای خاصی مرتب تو کل بدنم بالا پایین میرفت...انگار تو هپروت بودم
حتی شاید بازی حرفای بابک را درست نمیفهمیدم..یک دفعه سرم به شدت گیج رفت....
من:بابک بریم بشینیم؟ من یک کم سرم گیج میره..
ب:ا چرا آخه؟ نکنه ضعف کردی میخوای چیزی برات بیارم بخوری؟
من:نه فقط بریم بشینیم......
..اینو که گفتم تو یک چشم به هم زدن بلندم کرد و منو برد رو مبل نشوند رو پاش...تو چشمام خیره شد از همون نگاهای جادویی که باعث شده بود بعد
از این همه سال به تر از شنا غلبه کنم....گفت:میدونی این یکمین باره که با خیال راحت دارم سیر نگات میکنم؟...و اروم سرش را اورد جلو..همینطور که
لبامون با هم مماس بود گفت...میدونی قشنگترین چشمای دنیا را داری...گفتم حتماً آینه تو خونتون نیست..گفت: چرا آینه هست تو خونمون ولی باز میگم شیطون
خانم چشمات بی نظیرن......او گرمایه نفساش رو لبام دیوونه شده بودم ...قلبم اینقدر تند میزد که حرفاشو به سختی میشنیدم..طاقتم تموم شد و لباشو کشیدم
تو لبام..یکم کمی مکث کرد بعد یک لبخند کوچیک و اونم شروع کرد به خوردن لبای من...
زمان برام متوقف شده بود..لبامون به هم قفل شده بودن و بدنامون به هم میپیچیدن...انگار میخواستیم کاملاً تو هم حل بشیم....اینقدر از خود بی خود شده بودم که نفهمیدم \
کی دستش را به سینه هام رسوند و شروع کرد به مالیدنش....
ب:چه سینه های توپی داری دختر..
من:نه که تو تاحالا کم منو دست مالی کردی
ب:تو آب آره ولی تو خشکی کیفش بیشتره..جووونم
...و تاپم را سریع در آورد و مثل وحشیا کرستم را کند..بعد من را که حالا نیمه لخت بودم کمی از خودش دور کرد و ذول زد به سینه هم..بعد چند لحظه شروع کرد به خوردنشون با دست دیگه اش
هم سینه دیگه ام را میمالید خیلی محکم...دیگه صدای منم در اومده بود هر چی صدای آه و ناله من بیشتر میشد اون هم حشری تر میشد..مدت زیادی طول نکشید که متوجه شد نقطه حساس
من گردنمه...از رو سینه هام میرفت رو گردنم رو گردنم مکث بیشتری میکرد با ارامش تمام میلیسید گردنمو بعد کوچولو کوچولو بوس میکرد گاهی هم به شدت میمکید و میاومد سراغ لبام...لبامو که
حسابی خورد بهم گفت شیلا دهنت را باز کن میخوام با زبونم دهنتو بگام.. و زبونش را تا ته میکرد تو دهنم...چند بار یکم که اینجوری حرف میزد باهام تعجب کردم ولی بعد خودش بام کاملاً توضیح داد
که شخصیت سکسی آدما خیلی وقتا با شخصیت اجتماعی شون فرق داره و این خیلی مهمه که آدم تو سکس خودشو رها کنه تا بتونه خوب شخصیت سکسی خودش و طرف مقابلش را بشناسه
این حرفش خیلی درست بود ...من بعداً که تونستم خودمو اونجوری که اون میگفت رها کنم خیلی چیزا راجع به خودم فهمیدم......
....دستشو اروم اروم کرد تو شلوارم و از رو شرت کسم را میمالید....همزمان زبونشو کرده بود تو حلقم و میگفت که زبونشو حسابی براش بمکم..در این حین دستش را گرفتم و رد کردم تو شرتم..این کار
مثل اینکه خیلی حشریش کرد چون شروع کرد به فشار دادن و مالیدن کلیتوریسم..بعد انگشت وسط ش را اروم ارّوم کرد تو.میلیمتر میلیمتر میکرد تو..جونم داشت به لبم میرسید..که ناگهان دستش را از
شرتم کشید بیرون و شلوارم را در اورد..نذاشتم شرتم را هم در آره بهش گفتم پس خودت چی؟و لباسای اونم دونه دونه در اوردم تا به شرتش رسید...جلوی پاش نشستم زمین و خواستم شرتش را در بیارم
که نذاشت منو خوابوند رو مبل و خواست شرتمو در بیاره که نذاشتم...
ب:چی شد عزیزم؟
من:خجالت میکشم بابک..
ب:مگه به قول خودت دفعه یکممونه که داریم...
من:نه ولی هیچ وقت تو اینجوری نمیشد که پاهای منو باز کنی و همه چیو اینجوری به دقت ببینی!!
ب:اهان حالا فهمیدم مشکل کجاست..نه تنها پاهاتو باز میکنم و شرتت را هم در میآرم بلکه ازت میخوام خودت دو طرف نانازت را بگیری و از هم بازش کنی که همه چیو به دقت ببینم..
من:نمیتونم بابک اذیت نکن
ب:میتونی....
.....
شرتم را از پام در اورد ولی من با دستم جلو کسم را گرفته بودم بابک نشست رو زمین کنار مبل بین پاهای من..و پاهامو باز کرد و گفت خب شیلا..حالا میخوام دو طرف کست را تا
جایی که میتونی از هم باز کنی میخوام با دقت ببینم این کسی را که قراره چند روز پشت سر هم جرش بدم زود باش.....سرمو اوردم بالا و نگاش کردم خیلی جدی تو چشمام نگاه
میکرد...دلم لرزید نمیدونم چرا ولی دوست داشتم هر کاری که میگه براش بکنم از اینکه اون بگه چه کار کن و من انجام بدم لذت میبردم برا همین سعی کردم خجالت را فراموش کنم
چشمام را بستم ..دستم را از رو کسم برداشتم و تا جای که میشد لبه هاش را از هم باز کردم...
ب:حالا شدی دختر خوب...وای چه کس خوشگل و صورتی ای داری تو...حالا دیگه همش مال منه مگه نه؟ هر کاری بخوام باهاش میکنم مگه نه؟
من:آره همش ماله تو است ...حالا میخوای چی کارش کنی..
ب:کس به این خوشگلی را چه کار باید کرد ؟باید گاییدش باید جرش داد..
..و یک دفعه دتا انگشتشو کرد تو کسم و شروع کرد عقب جلو کردن ...صدای آه من مثل اینکه به خودش اورد و فکر کرد من دردم میآد..انگشتش را در اورد و زبونش را انداخت لای
کسم از بالا تا پائین تا سوراخ کونم را میلیسید و مرتب میگفت این کس و کون مال منه و پاهامو بازتر میکرد و مثل دیوونه ها منو میخورد..
ب:میدونی حالا میخوام چی کارت کنم میخوام با هر چی که میتونم همه سوراخات را با هم بگام...یکم با زبونم..باز کن این کس را بازش کن..
..و زبونش را تا ته کرد تو کسم ..اینقدر با کارا و حرفاش تحریک شده بودم که ارگاسم شدم ولی فکر کنم اون اینقدر گرم کردن بود که اینو نفهمید..مرتب زبونش را لوله میکرد و فشار
میداد تو کسم ..بعد نوبت انگشتاش شد..یکم با انگشت وسط دست راستش تلنبه میزد تو کسم و با زبونش چوچولم را میلیسید و میمکید..بعد به نوبت دونه دونه انگشتاشو میکرد
تو کسم بعد در میاورد و میذاشت تو دهنم و بهم میگفت که انگشتاشو براش بمکم ..میگفت اینجوری همزمان کس و دهنم را میگاد..بعد که هر ده تا انگشتش به نوبت تو کسم ودهنم
کرد..دتا انگشتش را باهم کرد تو کسم میگفت کس من خیلی تنگه و میخواد جا باز کنه برا کیرش....دوباره من حسابی تحریک شده بودم بابک هم داشت با دو تا انگشتش تو کسم تلنبه
میزد...یک دفعه دستشو کشید بیرون و افتاد روم و دوباره شروع کدیم لب گرفتن..همینطور که روم افتاده بود گرما و نبض و بزرگی کیرشو احساس میکردم و فکر میکردم این کیر گنده تا
چند دقیقه دیگه تو کس من خواهد بود....انگار فکرم را خونده باشه گفت:شیلا تو نمیخای به این آقا کوچولو ما یک سلام بکنی....
بدون اینکه جوابش را بدم از روم بلندش کردم حالا اون ویساده بود و من رو مبل نشسته بودم..یک شورت تنگ مشکی پوشیده بود که براش کمی تنگ هم بود برا همین به سختی درش
اوردم ...کیرش حالا دقیقاً جلو صورتم بود..گرفتمش تو دستم..کیر خیلی قشنگی داشت فکر کنم اندازش 18-19 سانت بود ولی خیلی کلفت بود طوری که دستم دورش حلقه نمیشد....
دستمو چند بار بالا پایین کردم بعد سرمو گرفتم بالا و بابک را نگاه کردم بازم با لحن خیلی اروم و مطمئن تو چشمام خیره شد و گفت اگه خوشت اومده بخورش...
...از بالا تا پایین کیرش را چند بار لیسیدم و با دستم بالا پایین کردم..بعد همینطور که دستمو بالا پایین میکردم تخماشو لیسیدم و دونه دونه کردم تو دهنم....دوباره کیرشو از بالا تا پایین لیسیدم
و نوکش را کردم تو دهنم و با زبونم دایره دایره رو کلاهک کیرش میکشیدم و میمکیدم..این کارم خیلی دیوونش کرد..سرمو با دتا دستش گرفت و گفت دهنتو باز کن میخوام کامل دهنتو بگام...
کاری که گفته بود را کردم و اون هم کیرشو تا جایی که میشد کرد تو حلقم...حالم بد شد...معذرت خاهی کرد و این بار تا نصفه کیرش را کرد تو دهنم و شروع کرد تلنبه زدن.....
اینجا بود که بی جا تلفن زنگ زد و هر دو از جا پریدیم ..
ب:تو که نمیخای تلفن را جواب بدی مگه نه...
من:نه نمیخام ولی مجبورم..شاید مامان اینها باشن شاید اصلاً برگردن باید جواب بدم..
..و پریدم رو تلفن که شما(سارا) پای خط بودین .....اگه یادت باشه میخواستی بهم بگی که با مامانم حرف زدی و همه چی ok است.....همینطور که من پای تلفن بودم بابک اومد جلو و کیرشو
کرد تو دهنم ..همون موقع تو ازم سال کردی چی میخورم منم بهت گفتم بستنی....ولی خوبیش این بود که خیالم از مامان اینها راحت شد......
بعد از اینکه به قول خودش دهنمو حسابی گایید منو خابون رو مبل و خودش خوابید روم دوباره شروع کرد از بالا تا پاینن پامو بوسیدن...و منو بلند کرد گذاشت رو دسته مبل و خودش ویساد بین پاهام با کیرشو
گذاشت رو کسم و اروم اروم کرد تو...چند دقیقه طول کشید تا کسم ادر کرد و همه کیرش رفت تو...یکم اروم تلنبه میزد بعد چند دقیقه حرکاتش تند تر شد..یک دفعه حس کردم همه عضلات بدنش با هم منقبض
شد و آبش اومد..و خودشو انداخت روم و بیحال افتاد رو مبل..
ب:نمیدونی چند وقت بود منتظر امروز بودم ...فقط اینو بدون سابقه نداشته آب من اینقدر زود بیاد...و فکر نکن دفعه های دیگه هم به این راحتی از دست من خلاص میشی...
..و منو بوسید و خوابوند بغلش....
ب:تو چی عزیزم تو لذت بردی؟ارگاسم شدی؟
من:آره دوبار ولی تو اینقدر مشغول بودی که نفهمیدی..
....و خواندیدم و سرم را تو بغلش قایم کردم...
ب:پاشو شیلایی پاشو که یک پیتزا جانانه سفارش بدم باید هر دو جون داشته باشیم که بتونیم تا صبح بیدار بمونیم...کلی کار داریم....
***
barbie_girl
Sep 30 - 2008 - 04:43 AM
پیک 12
Quoting: soshiyans
.Unexpected places give you unexpected returns