12-03-2012, 03:33 PM
گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به دیدار (زیارت) كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای مركبی نداشت پیاده رهسپار شد و دستیاری (خدمت) دیگران میكرد. تا در خانه ای فرود آمدند و شیخ برای گرد اوری هیزم به پیرامون رفت در زیر درختی مرد ژنده پوشی را هنگامی که پریشان دید از سرگذشت وی جویا شد و دریافت كه از شرم خانواده در نبود درآمد برای روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی بسر برد ه اند.
چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت مرا خشنودی نیست تو در رهسپاری حج در هزینه باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو بگردم به زانكه هفتاد بار دیدار آن خانه بروم.
چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت مرا خشنودی نیست تو در رهسپاری حج در هزینه باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو بگردم به زانكه هفتاد بار دیدار آن خانه بروم.
.Unexpected places give you unexpected returns