08-15-2012, 06:54 PM
[COPY]
پارسیها و مادیها
بقلم
دکتر عیسی بهنام
(دکتر در باستانشناسی)
تا اواخر قرن نوزدهم نه در ایران و نه در نقاط دیگر دنیا کسی بفکر بازسازی زندگی مردم کشور ما در ایام پیشین نبود.شاید نخستین کتابی که در مورد آثار باستانی بصورت مجموعهء نسبتا کاملی در آن تاریخ نوشته شده بود کتاب «تاریخ هنر دورانهای قدیم» تألیف«ژرژپرو»و«شارل شیپیز» بود که نخستین مجلد آن در تاریخ 1882 بزبان فرانسه به چاپ رسید.
این کتاب از تمام جهان شرق بانضمام مصر و یونان صحبت میکرد و طبیعی است که از هر مطلبی بیش از چند جمله نمیتوانست سخنراند و اطلاعات نویسندهء آن بیشتر مربوط به امپراطوریهای بابل و آشور بود و حدود شرقی آن از تختجمشید تجاوز نمیکرد و مقداری عکس با اطلاعات غالبا نادرستی از آثار دوران هخامنشی در آن دیده میشد.
مردم قرن نوزدهم در اروپا بدلایلی که همیشه کاملا علمی نبود ناگهان علاقه زیادی به تاریخ قدیم ملل شرق پیدا کردند و خاک بین النهرین را که زیر و رو کردند و به دنبال اطلاعات مختصری که از بعضی متون قدیم توراة یا نوشتهای یونان قدیم بدست آورده بودند بجستجوی ویرانههای شهرهایی مانند نینوا و بابل پرداختند.
وقتی من در کلاس اول ابتدایی مدرسه آلیانس که بوسیلهء فرانسویان در تهران تأسیس شده بود تحصیل میکردم تاریخ ایران را از روی کتاب کوچکی که مرحوم ذکاء الملک فروغی نوشته بود اینطور شروع کردم:
ما ایرانی هستیم و پدران ما ایرانی بودهاند،سرزمین ما ایران است.و سپس نام پادشاهان پیشدادی و کیانی برای ما برده میشد و معلم ما توضیح میداد که کیومرث آتش افروختن و غذا پختن را بمردم یاد داد و جمشید بر جهان حکومت میکرد.بنابراین در آن زمان اینطور بما فهمانده میشد که پدران ما نخستین انسانهای مولود در این سرزمین بودهاند و صحبت از این نبود که از جای دیگر به این نقاط آمده باشند.
وقتی به دبیرستان رسیدیم لحن معلمان ما تغییر یافت.در آن زمان «راولینسن»موفق بخواندن کتیبههای بیستون شده بود و در نتیجه کتیبههای دیگری که بخط میخی بود و در تختجمشید یا در نقاط دیگر پیدا شده بود خوانده شد و دانشمندان باستانشناس کوشش کردند که آن متون را با نوشتههای بعضی از مورخان یونانی تطبیق دهند و باین طریق یکباره پیشدادیان و کیانیان و کیومرث و جمشید و ایرج و سلم و تور و تمام آن پادشاهان که از سن شش سالگی در ذهن من نقش بسته بودند و به آنها علاقهء فراوان پیدا کرده بودم از میان رفت و نام کوروش و داریوش بزرگ جای آنها را گرفت.
مدتی دانشمندان سرگرم تفحصات در تختجمشید و شوش شدند و کتاب مشیر الدوله که خلاصهای از تاریخ مملکت ما از نقطهء دید تاریخنویسان قدیم یونان مخلوط با پارهای از اطلاعات کسب شده در کاوشها اخیر بود منتشر شد و من بدانشگاه رسیده بودم و هنوز تصویرهای زیبای ایرج و سلم و تور و کیومرث و جمشید که روی پردههای قلمکار اطاق من نقش شده بود کاملا از ذهنم بیرون نرفته بود و از خود سوآل میکردم چگونه ممکن است این پادشاهان مقتدر که از روز اول خلقت حتی آتش افروختن را به ما یاد داده بودند همه دروغین بوده باشند و چگونه یکباره کوروش از آسمان بتخت جمشید پیاده شد و جهانی را بنابر گفته خشایارشا«از صلح و آرامشی که بوجود آورده بود مستفیض کرد...»
کمی بعد من در«سوربن»مشغول تحصیل بودم و در نخستین روزی که در کلاس آقای«پروفسور کنتنو»حضور یافتم دیدم صحبت از مردم دیگری است که ظاهرا پیش از کوروش بزرگ در سرزمین ایران ما زندگی میکردهاند و آقای دکتر«کنتنو»برای اینکه نگوید آنها ایرانی بودند برایشان نام «آسیانی»را انتخاب کرده بودند.
مفهوم این کلمه بمردمی اطلاق میشد که نه آریایی بودند و نه سامی و معلوم نبود چه بودند؟و که بودند؟و در سرزمین ما چه میکردند؟
این مطلب بر من گران آمد که ما گذشته از پدرانمان که تصور میکردیم از ابتدا در این سرزمین بوجود آمدند ناپدریهایی هم داشتهایم که قبل از آنها در اینجا بودهاند.این برای من قابل قبول نبود این مردم که بآنها«آسیانی» میگویند ایرانی نبوده باشند.
بعدها صحبتهای دیگری پیشآمد.صحبت از آریاییها شد و گفتند اینها اقوامی بودند که در نواحی مرکزی آسیا زندگی میکردند و عدهای از آنها به هند رفتند و عدهء دیگر از راه قفقاز به ایران آمدند و بقیه به اروپا مهاجرت کردند.
سپس کلمهء هند و اروپایی نیز بزبان رانده شد و آقای پروفسور گیرشمن در کتاب«هنر ایران در آغاز تاریخ»که ترجمهء آن اخیرا منتشر شده است، خط سیرهای بسیار زیبا و منحنیهای پیش واپیچ روی نقشهای که برای ایران هزاره دوم پیش از میلاد داده است تهیه کرده و در آن نقشه«اورارتوییها»و «لولویی»ها و«گوتی»ها و«مانایی»ها و«کاسی»ها و«سکایی»ها و«مادیها» و«پارسی»ها را بجان هم انداخته است.
نقشه بسیار زیباست ولی در صحت آن شک و تردیدیهست و من امروز از این شک و تردید برای شما صحبت میکنم بدون اینکه بتوانم نقشهء بهتری بشما ارائه بدهم.
در واقع در نقشهء آقای پروفسور گیرشمن که احتمالا مورد قبول بیشتر دانشمندان است ایرانیها در حدود اواخر هزارهء دوم پیش از میلاد از راه قفقاز وارد خاک ایران میشوند.البته در متن کتاب اضافه شده است که ممکن هم هست که از راه شمالشرقی وارد این سرزمین شده باشند.بهرحال هیچ معلوم نیست به چه طریق مادیها در ناحیهء آذربایجان شرقی تا حدود اصفهان مستقر گردیدند و پارسیها مشرق دریاچه رضاییه را برای اقامت خود انتخاب کردند.
اگر مادیها و پارسیها در قفقاز بودند قطعا در آنجا خانههایی ساخته بودند و مشغول زراعت و باغداری شده بودند چون قفقاز جای خوبی است و فقط در نتیجهء فشار اقوام دیگری ممکن است آن ناحیه را ترک کرده باشند.بچه دلیل پارسیها سرزمین به این خوبی را ترک کردند و آمدند در مشرق دریاچهء رضاییه در مجاورت اقوام خطرناکی مانند آشوریها زندگی کردند؟
جواب این مطلب را پروفسور گیرشمن اینطور داده است که در سالنامهء پادشاهان آشوری در قرن هشتم و هفتم پیش از میلاد صحبت از لشکرکشی- هایی برای سرکوبی اقوامی بنام«پارسوآ»که در ناحیهء«پارسوماش»زندگی میکردند شده است و این ناحیه در مشرق دریاچهء رضاییه قرار دارد.
ولی آقای«دیاکونوف»در کتاب«مادها»فکر میکند کلمهء«پارسوماش» از ریشهء کلمهء«پرتوا»به معنای قبایلی که در سرحدات آشور زندگی میکردند اشتقاق مییابد و کلمهء پارت هم به همین طریق نام قبایلی است که در سرحدات ایران بودند و آقای«دکتر فرهوشی»هم همین عقیده را دارد.
بنابراین مجددا برای ما شکی بوجود میآید و مانع این است که بتوانیم بپذیریم که پارسیها در حدود قرن هشتم پیش از میلاد در مشرق دریاچهء رضاییه زندگی کرده باشند.زیرا سواحل شرقی دریاچهء رضاییه بسیار آباد است و اگر قبیلهای در آنجا مستقر گردد دلیلی ندارد که غفلتا محل اقامت خود را و آبادی و زمینهای زراعتی و خانههایش را رها کند و و در ناحیهء شوش که از نظر اب و هوا با اطراف دریاچهء رضاییه قابل مقایسه نیست استقرار پیدا کند.بعلاوه چگونه ممکن است چنین مهاجرتی از میان اقوام«ماد»و«گوتی»و«لولویی»و«کاسی»و غیره انجام گیرد بدون اینکه زدوخوردی اتفاق افتد.
بنابراین باید فرض آمدن پارسیها از راه قفقاز به ایران را بکلی رها کنیم.
پس از رها کردن این فرض این سوآل پیش میآید که آیا این پارسیها که شاهنشاهی هخامنشی را بوجود آوردند و برادرانشان مادیها که در در تمام سنگنبشتههای هخامنشی از آنها صحبتی هست از ابتدای خلقتشان در همین مکان بودند یا واقعا از محل دیگری به این مکان آمدند؟
در اینجا ناچاریم فرضیهء دانشمندان مغرب را بپذیریم که میگویند ایرانیها و هندیها زمانی در یک مکان زندگی میکردند زیرا عادات و رسوم و دین و آیین و زبان و سننشان یکی است و کاملا معلوم است که اینها زمانی در مجاورت یکدیگر بودهاند.
اگر این فرض را بپذیریم باید این مطلب را هم قبول کنیم که به احتمال قوی مکانی که هندیها و ایرانیها زمانی در آن مانند همسایگان زندگی میکردهاند ممکن است نواحی واقعبین«یاکسارت» و «اکسوس» که اکنون سیحون و جیحون نامیده میشود یا بالاتر از آن بوده باشد زیرا باین طریق میتوان فرض کرد که در نتیجهء عواملی،این قبایل ناچار شدهاند بطرف جنوب سرازیر شوند و عدهای از آنها بطرف درهء افغانستان و ناحیهء پنجاب رفته و شاید عدهای هم از راه کنارهء جنوبی دریای خزر خود را به قفقاز رسانیدهاند.این فرض با نقشهای که آقای پروفسور گیرشمن از ایران در هزارهء سوم و دوم پیش از میلاد داده است تقریبا تطبیق مینماید.
این عوامل که آنها را مجبور کرده است مراتع واقعبین دورود را ترک کنند چه بوده است؟
اینطور فرض میکنیم که این قبایل در ابتدا گلهدار و چوپان بودهاند و نواحی واقع در میان «اکسوس» و «یاکسارت»مراتع خوبی دارد ولی تعداد جمعیت آنها زیاد شد و بر تعداد گلهها نیز افزوده گردید و ناچار شدند برای جستجوی مراتع دیگری به طرف جنوب سرازیر شوند زیرا راه مغرب قبلا بوسیلهء«تپوری»ها و«آمارد»ها و«کاسپی»ها و«گیل»ها و «دیلم»ها و«طالش»ها گرفته شده بود و در ناحیهء مشرق نیز قبایل زردپوست مستقر گردیده بودند و به آنها راه نمیدادند.
هجوم قبایل از طرف شمال به جنوب روزبروز در نتیجهء ازدیاد گلهها و کمبود مراتع شدیدتر میشد و قبایلی که مثلا قبلا به نقاط جنوبی رفته بودند بر اثر فشار قبایل شمالیتر ناچار میشدند باز به نقاط جنوبیتر روان گردند.
حد جنوبی این خط سیر،دریا بود ولی راه جنوبغربی که از طرف حاشیهء کویر لوت بسوی فارس و خوزستان میرفت خیلی آسان بود و احتمال مقاومتی در آن وجود نداشت.بنابراین میتوان فرض کرد که پارسیها و مادیها تدریجا و در عرض مدت چند صد سال از همین راه بدون زدوخورد وارد نواحی غربی ایران شدند و در اطراف شوش مستقر گردیدند.
چرا تاکنون هیچیک از دانشمندان خارجی چنین فرضی را پیشنهاد نکردهاند؟
برای اینکه تمام کاوشهای آنها در مغرب ایران خصوصا در نواحی بین النهرین انجام گرفته است و اطلاعی از مشرق ایران نداشتهاند.
بنابراین وظیفهء ماست کاری را که آنها در مغرب انجام دادند در مشرق ایران انجام دهیم.و برای همین منظور است که مؤسسهء جغرافیایی دانشگاه با همکاری گروه آموزش باستانشناسی و نیز دانشکده ادبیات در سال جاری تصمیم گرفت در ناحیهء شهداد واقعبین راه هند به سرزمینهای فارس و خوزستان که در کنار کویر است به تحقیقاتی بپردازد.
کاوشهای شهداد در کنار کویر لوت به ما نشان داد که در اوایل هزارهء سوم پیش از میلاد مردمی در این ناحیه زندگی میکردهاند که از آن نوع مردمی نبودند که کیومرث به آنها آتش افروختن و غذا پختن را یاد داده باشد زیرا تمدن پیشرفتهای داشتند.از ظروف گلی زیبایی استفاده میکردند، آیینههای مسی داشتند و به دستشان دستبند و انگشتری میزدند و به گردنشان سینهبند میآویختند و به فن ذوب مس نیز آشنایی داشتند و ظروف مسی یا برنزی بسیار زیبا میساختند.
آیا میتوان گفت اینها پدران ما نبودند و از آن نوع ناپدریهایی بودند که دکتر کنتنو به آنها«آسیانی»نام نهاده بود؟من نمیخواهم آنها را ناپدری بخوانم و میخواهم بگویم اینها نیز مانند پارسیها و مادیها مردمانی بودند که در این سرزمین زندگی میکردند.شاید قدرتشان از مادیها و پارسیها کمتر بود ولی بهرحال با آنها پسرعمو بودند و طرز زندگی و عقاید مذهبی و فرهنگشان یکی بود.
آیا میتوان از«نژاد»آریایی صحبت کرد؟
تنها داریوش بزرگ در کتیبههایی که از او باقی مانده است گفته است:«ما آریایی و هخامنشی»هستیم و صحبت از نژاد نکرده و پس از کلمهء آریایی کلمه هخامنشی را به آن اضافه کرده است.
در اوستا نیز صحبت از آریاییها هست ولی هیچوقت مشخص نشده است که آریاییها چه خصوصیاتی متمایز از دیگران داشتهاند.احتمالا کردار نیک و رفتار نیک و گفتار نیک علت اصلی پیشرفتشان بود ولی شکی نیست که اسبهای خوب که بسیار مورد توجه ایرانیان بود و غالبا نام بزرگانشان ترکیبی با کلمهء اسب است و گردونههای پرقدرت که در«گاتها»بارها ذکر آن رفته و مهر داریوش نیز آن پادشاه را سوار بر چنین گردونهای نشان میدهد و نیزههای بلند و کمانهایشان موجب پیروزی آنها گردیده است.
ولی ما میدانیم که آشوریها نیز با همان گردونهها شهرها را مسخر میکردند و مردم آن شهرها را به اسارت میبردند.باید بگوییم قوم پارسی توانست بزودی روشهای جنگی با گردونه را از همسایگانش بیاموزد و چون اسبهای خوبی داشت موفق شد به آسانی بر آنها برتری یابد.
ولی کلمهء آریایی را نمیتوان به آسانی به کلمهء نژاد چسبانید و شاید بتوان گفت آریاییها قبایل بزرگی بودند که در ابتدا مرکزشان در اطراف دریاچهء آرال و در آسیای مرکزی بود و بتدریج به نسبتی که زادوولد آنها زیاد میشد بطرف افغانستان و هندوستان سرازیر شدند و عدهای از آنها بطرف سواحل جنوبی دریای خزر رفتند و بقیه پس از عبوراز درهء سند در نتیجهء فشار اقوام دیگری مانند تورانیان که در پشت سر آنها میآمدند خود را از حاشیهء جنوبی کویر لوت به ناحیهء فارس و خوزستان رسانیدند و در نتیجه پیدا شدن عواملی موفق شدند تمام آسیای مرکز غربی را زیر فرمانروایی خود بیاروند. ولی تمدن این مردم را از تمدن مردمی که از هفت هزار سال پیش در ایران زندگی میکردند نمیتوان مجزا کرد و این مطلبی است که پس از تحقیقات بیشتری در نواحی شرقی ایران روشنتر خواهد شد.
بهرحال قصور میکنم در حال حاضر صلاح در این باشد که منحنیهای زیبایی را که در نقشه پروفسور گیرشمن ورود پارسیها و مادیها را از قفقاز بطرف کرمان و تختجمشید نشان میدهد برداریم و ابتدای آن منحنیها را در میان دو شهر«یاکسارت»و«اکسوس»قرار دهیم و یکشاخه آنرا بطرف سواحل جنوبی دریای خزر برده شاخه دیگر را بسوی درهء پنجاب بکشیم و از آنجا منحنی دیگری از حاشیه کویر لوت بطرف فارس و خوزستان نقش کنیم ولی مسایل تاریک در این مورد بسیار زیاد است و باید باز راجع به آن صحبت کرد.
[/COPY]
پارسیها و مادیها
بقلم
دکتر عیسی بهنام
(دکتر در باستانشناسی)
تا اواخر قرن نوزدهم نه در ایران و نه در نقاط دیگر دنیا کسی بفکر بازسازی زندگی مردم کشور ما در ایام پیشین نبود.شاید نخستین کتابی که در مورد آثار باستانی بصورت مجموعهء نسبتا کاملی در آن تاریخ نوشته شده بود کتاب «تاریخ هنر دورانهای قدیم» تألیف«ژرژپرو»و«شارل شیپیز» بود که نخستین مجلد آن در تاریخ 1882 بزبان فرانسه به چاپ رسید.
این کتاب از تمام جهان شرق بانضمام مصر و یونان صحبت میکرد و طبیعی است که از هر مطلبی بیش از چند جمله نمیتوانست سخنراند و اطلاعات نویسندهء آن بیشتر مربوط به امپراطوریهای بابل و آشور بود و حدود شرقی آن از تختجمشید تجاوز نمیکرد و مقداری عکس با اطلاعات غالبا نادرستی از آثار دوران هخامنشی در آن دیده میشد.
مردم قرن نوزدهم در اروپا بدلایلی که همیشه کاملا علمی نبود ناگهان علاقه زیادی به تاریخ قدیم ملل شرق پیدا کردند و خاک بین النهرین را که زیر و رو کردند و به دنبال اطلاعات مختصری که از بعضی متون قدیم توراة یا نوشتهای یونان قدیم بدست آورده بودند بجستجوی ویرانههای شهرهایی مانند نینوا و بابل پرداختند.
وقتی من در کلاس اول ابتدایی مدرسه آلیانس که بوسیلهء فرانسویان در تهران تأسیس شده بود تحصیل میکردم تاریخ ایران را از روی کتاب کوچکی که مرحوم ذکاء الملک فروغی نوشته بود اینطور شروع کردم:
ما ایرانی هستیم و پدران ما ایرانی بودهاند،سرزمین ما ایران است.و سپس نام پادشاهان پیشدادی و کیانی برای ما برده میشد و معلم ما توضیح میداد که کیومرث آتش افروختن و غذا پختن را بمردم یاد داد و جمشید بر جهان حکومت میکرد.بنابراین در آن زمان اینطور بما فهمانده میشد که پدران ما نخستین انسانهای مولود در این سرزمین بودهاند و صحبت از این نبود که از جای دیگر به این نقاط آمده باشند.
وقتی به دبیرستان رسیدیم لحن معلمان ما تغییر یافت.در آن زمان «راولینسن»موفق بخواندن کتیبههای بیستون شده بود و در نتیجه کتیبههای دیگری که بخط میخی بود و در تختجمشید یا در نقاط دیگر پیدا شده بود خوانده شد و دانشمندان باستانشناس کوشش کردند که آن متون را با نوشتههای بعضی از مورخان یونانی تطبیق دهند و باین طریق یکباره پیشدادیان و کیانیان و کیومرث و جمشید و ایرج و سلم و تور و تمام آن پادشاهان که از سن شش سالگی در ذهن من نقش بسته بودند و به آنها علاقهء فراوان پیدا کرده بودم از میان رفت و نام کوروش و داریوش بزرگ جای آنها را گرفت.
مدتی دانشمندان سرگرم تفحصات در تختجمشید و شوش شدند و کتاب مشیر الدوله که خلاصهای از تاریخ مملکت ما از نقطهء دید تاریخنویسان قدیم یونان مخلوط با پارهای از اطلاعات کسب شده در کاوشها اخیر بود منتشر شد و من بدانشگاه رسیده بودم و هنوز تصویرهای زیبای ایرج و سلم و تور و کیومرث و جمشید که روی پردههای قلمکار اطاق من نقش شده بود کاملا از ذهنم بیرون نرفته بود و از خود سوآل میکردم چگونه ممکن است این پادشاهان مقتدر که از روز اول خلقت حتی آتش افروختن را به ما یاد داده بودند همه دروغین بوده باشند و چگونه یکباره کوروش از آسمان بتخت جمشید پیاده شد و جهانی را بنابر گفته خشایارشا«از صلح و آرامشی که بوجود آورده بود مستفیض کرد...»
کمی بعد من در«سوربن»مشغول تحصیل بودم و در نخستین روزی که در کلاس آقای«پروفسور کنتنو»حضور یافتم دیدم صحبت از مردم دیگری است که ظاهرا پیش از کوروش بزرگ در سرزمین ایران ما زندگی میکردهاند و آقای دکتر«کنتنو»برای اینکه نگوید آنها ایرانی بودند برایشان نام «آسیانی»را انتخاب کرده بودند.
مفهوم این کلمه بمردمی اطلاق میشد که نه آریایی بودند و نه سامی و معلوم نبود چه بودند؟و که بودند؟و در سرزمین ما چه میکردند؟
این مطلب بر من گران آمد که ما گذشته از پدرانمان که تصور میکردیم از ابتدا در این سرزمین بوجود آمدند ناپدریهایی هم داشتهایم که قبل از آنها در اینجا بودهاند.این برای من قابل قبول نبود این مردم که بآنها«آسیانی» میگویند ایرانی نبوده باشند.
بعدها صحبتهای دیگری پیشآمد.صحبت از آریاییها شد و گفتند اینها اقوامی بودند که در نواحی مرکزی آسیا زندگی میکردند و عدهای از آنها به هند رفتند و عدهء دیگر از راه قفقاز به ایران آمدند و بقیه به اروپا مهاجرت کردند.
سپس کلمهء هند و اروپایی نیز بزبان رانده شد و آقای پروفسور گیرشمن در کتاب«هنر ایران در آغاز تاریخ»که ترجمهء آن اخیرا منتشر شده است، خط سیرهای بسیار زیبا و منحنیهای پیش واپیچ روی نقشهای که برای ایران هزاره دوم پیش از میلاد داده است تهیه کرده و در آن نقشه«اورارتوییها»و «لولویی»ها و«گوتی»ها و«مانایی»ها و«کاسی»ها و«سکایی»ها و«مادیها» و«پارسی»ها را بجان هم انداخته است.
نقشه بسیار زیباست ولی در صحت آن شک و تردیدیهست و من امروز از این شک و تردید برای شما صحبت میکنم بدون اینکه بتوانم نقشهء بهتری بشما ارائه بدهم.
در واقع در نقشهء آقای پروفسور گیرشمن که احتمالا مورد قبول بیشتر دانشمندان است ایرانیها در حدود اواخر هزارهء دوم پیش از میلاد از راه قفقاز وارد خاک ایران میشوند.البته در متن کتاب اضافه شده است که ممکن هم هست که از راه شمالشرقی وارد این سرزمین شده باشند.بهرحال هیچ معلوم نیست به چه طریق مادیها در ناحیهء آذربایجان شرقی تا حدود اصفهان مستقر گردیدند و پارسیها مشرق دریاچه رضاییه را برای اقامت خود انتخاب کردند.
اگر مادیها و پارسیها در قفقاز بودند قطعا در آنجا خانههایی ساخته بودند و مشغول زراعت و باغداری شده بودند چون قفقاز جای خوبی است و فقط در نتیجهء فشار اقوام دیگری ممکن است آن ناحیه را ترک کرده باشند.بچه دلیل پارسیها سرزمین به این خوبی را ترک کردند و آمدند در مشرق دریاچهء رضاییه در مجاورت اقوام خطرناکی مانند آشوریها زندگی کردند؟
جواب این مطلب را پروفسور گیرشمن اینطور داده است که در سالنامهء پادشاهان آشوری در قرن هشتم و هفتم پیش از میلاد صحبت از لشکرکشی- هایی برای سرکوبی اقوامی بنام«پارسوآ»که در ناحیهء«پارسوماش»زندگی میکردند شده است و این ناحیه در مشرق دریاچهء رضاییه قرار دارد.
ولی آقای«دیاکونوف»در کتاب«مادها»فکر میکند کلمهء«پارسوماش» از ریشهء کلمهء«پرتوا»به معنای قبایلی که در سرحدات آشور زندگی میکردند اشتقاق مییابد و کلمهء پارت هم به همین طریق نام قبایلی است که در سرحدات ایران بودند و آقای«دکتر فرهوشی»هم همین عقیده را دارد.
بنابراین مجددا برای ما شکی بوجود میآید و مانع این است که بتوانیم بپذیریم که پارسیها در حدود قرن هشتم پیش از میلاد در مشرق دریاچهء رضاییه زندگی کرده باشند.زیرا سواحل شرقی دریاچهء رضاییه بسیار آباد است و اگر قبیلهای در آنجا مستقر گردد دلیلی ندارد که غفلتا محل اقامت خود را و آبادی و زمینهای زراعتی و خانههایش را رها کند و و در ناحیهء شوش که از نظر اب و هوا با اطراف دریاچهء رضاییه قابل مقایسه نیست استقرار پیدا کند.بعلاوه چگونه ممکن است چنین مهاجرتی از میان اقوام«ماد»و«گوتی»و«لولویی»و«کاسی»و غیره انجام گیرد بدون اینکه زدوخوردی اتفاق افتد.
بنابراین باید فرض آمدن پارسیها از راه قفقاز به ایران را بکلی رها کنیم.
پس از رها کردن این فرض این سوآل پیش میآید که آیا این پارسیها که شاهنشاهی هخامنشی را بوجود آوردند و برادرانشان مادیها که در در تمام سنگنبشتههای هخامنشی از آنها صحبتی هست از ابتدای خلقتشان در همین مکان بودند یا واقعا از محل دیگری به این مکان آمدند؟
در اینجا ناچاریم فرضیهء دانشمندان مغرب را بپذیریم که میگویند ایرانیها و هندیها زمانی در یک مکان زندگی میکردند زیرا عادات و رسوم و دین و آیین و زبان و سننشان یکی است و کاملا معلوم است که اینها زمانی در مجاورت یکدیگر بودهاند.
اگر این فرض را بپذیریم باید این مطلب را هم قبول کنیم که به احتمال قوی مکانی که هندیها و ایرانیها زمانی در آن مانند همسایگان زندگی میکردهاند ممکن است نواحی واقعبین«یاکسارت» و «اکسوس» که اکنون سیحون و جیحون نامیده میشود یا بالاتر از آن بوده باشد زیرا باین طریق میتوان فرض کرد که در نتیجهء عواملی،این قبایل ناچار شدهاند بطرف جنوب سرازیر شوند و عدهای از آنها بطرف درهء افغانستان و ناحیهء پنجاب رفته و شاید عدهای هم از راه کنارهء جنوبی دریای خزر خود را به قفقاز رسانیدهاند.این فرض با نقشهای که آقای پروفسور گیرشمن از ایران در هزارهء سوم و دوم پیش از میلاد داده است تقریبا تطبیق مینماید.
این عوامل که آنها را مجبور کرده است مراتع واقعبین دورود را ترک کنند چه بوده است؟
اینطور فرض میکنیم که این قبایل در ابتدا گلهدار و چوپان بودهاند و نواحی واقع در میان «اکسوس» و «یاکسارت»مراتع خوبی دارد ولی تعداد جمعیت آنها زیاد شد و بر تعداد گلهها نیز افزوده گردید و ناچار شدند برای جستجوی مراتع دیگری به طرف جنوب سرازیر شوند زیرا راه مغرب قبلا بوسیلهء«تپوری»ها و«آمارد»ها و«کاسپی»ها و«گیل»ها و «دیلم»ها و«طالش»ها گرفته شده بود و در ناحیهء مشرق نیز قبایل زردپوست مستقر گردیده بودند و به آنها راه نمیدادند.
هجوم قبایل از طرف شمال به جنوب روزبروز در نتیجهء ازدیاد گلهها و کمبود مراتع شدیدتر میشد و قبایلی که مثلا قبلا به نقاط جنوبی رفته بودند بر اثر فشار قبایل شمالیتر ناچار میشدند باز به نقاط جنوبیتر روان گردند.
حد جنوبی این خط سیر،دریا بود ولی راه جنوبغربی که از طرف حاشیهء کویر لوت بسوی فارس و خوزستان میرفت خیلی آسان بود و احتمال مقاومتی در آن وجود نداشت.بنابراین میتوان فرض کرد که پارسیها و مادیها تدریجا و در عرض مدت چند صد سال از همین راه بدون زدوخورد وارد نواحی غربی ایران شدند و در اطراف شوش مستقر گردیدند.
چرا تاکنون هیچیک از دانشمندان خارجی چنین فرضی را پیشنهاد نکردهاند؟
برای اینکه تمام کاوشهای آنها در مغرب ایران خصوصا در نواحی بین النهرین انجام گرفته است و اطلاعی از مشرق ایران نداشتهاند.
بنابراین وظیفهء ماست کاری را که آنها در مغرب انجام دادند در مشرق ایران انجام دهیم.و برای همین منظور است که مؤسسهء جغرافیایی دانشگاه با همکاری گروه آموزش باستانشناسی و نیز دانشکده ادبیات در سال جاری تصمیم گرفت در ناحیهء شهداد واقعبین راه هند به سرزمینهای فارس و خوزستان که در کنار کویر است به تحقیقاتی بپردازد.
کاوشهای شهداد در کنار کویر لوت به ما نشان داد که در اوایل هزارهء سوم پیش از میلاد مردمی در این ناحیه زندگی میکردهاند که از آن نوع مردمی نبودند که کیومرث به آنها آتش افروختن و غذا پختن را یاد داده باشد زیرا تمدن پیشرفتهای داشتند.از ظروف گلی زیبایی استفاده میکردند، آیینههای مسی داشتند و به دستشان دستبند و انگشتری میزدند و به گردنشان سینهبند میآویختند و به فن ذوب مس نیز آشنایی داشتند و ظروف مسی یا برنزی بسیار زیبا میساختند.
آیا میتوان گفت اینها پدران ما نبودند و از آن نوع ناپدریهایی بودند که دکتر کنتنو به آنها«آسیانی»نام نهاده بود؟من نمیخواهم آنها را ناپدری بخوانم و میخواهم بگویم اینها نیز مانند پارسیها و مادیها مردمانی بودند که در این سرزمین زندگی میکردند.شاید قدرتشان از مادیها و پارسیها کمتر بود ولی بهرحال با آنها پسرعمو بودند و طرز زندگی و عقاید مذهبی و فرهنگشان یکی بود.
آیا میتوان از«نژاد»آریایی صحبت کرد؟
تنها داریوش بزرگ در کتیبههایی که از او باقی مانده است گفته است:«ما آریایی و هخامنشی»هستیم و صحبت از نژاد نکرده و پس از کلمهء آریایی کلمه هخامنشی را به آن اضافه کرده است.
در اوستا نیز صحبت از آریاییها هست ولی هیچوقت مشخص نشده است که آریاییها چه خصوصیاتی متمایز از دیگران داشتهاند.احتمالا کردار نیک و رفتار نیک و گفتار نیک علت اصلی پیشرفتشان بود ولی شکی نیست که اسبهای خوب که بسیار مورد توجه ایرانیان بود و غالبا نام بزرگانشان ترکیبی با کلمهء اسب است و گردونههای پرقدرت که در«گاتها»بارها ذکر آن رفته و مهر داریوش نیز آن پادشاه را سوار بر چنین گردونهای نشان میدهد و نیزههای بلند و کمانهایشان موجب پیروزی آنها گردیده است.
ولی ما میدانیم که آشوریها نیز با همان گردونهها شهرها را مسخر میکردند و مردم آن شهرها را به اسارت میبردند.باید بگوییم قوم پارسی توانست بزودی روشهای جنگی با گردونه را از همسایگانش بیاموزد و چون اسبهای خوبی داشت موفق شد به آسانی بر آنها برتری یابد.
ولی کلمهء آریایی را نمیتوان به آسانی به کلمهء نژاد چسبانید و شاید بتوان گفت آریاییها قبایل بزرگی بودند که در ابتدا مرکزشان در اطراف دریاچهء آرال و در آسیای مرکزی بود و بتدریج به نسبتی که زادوولد آنها زیاد میشد بطرف افغانستان و هندوستان سرازیر شدند و عدهای از آنها بطرف سواحل جنوبی دریای خزر رفتند و بقیه پس از عبوراز درهء سند در نتیجهء فشار اقوام دیگری مانند تورانیان که در پشت سر آنها میآمدند خود را از حاشیهء جنوبی کویر لوت به ناحیهء فارس و خوزستان رسانیدند و در نتیجه پیدا شدن عواملی موفق شدند تمام آسیای مرکز غربی را زیر فرمانروایی خود بیاروند. ولی تمدن این مردم را از تمدن مردمی که از هفت هزار سال پیش در ایران زندگی میکردند نمیتوان مجزا کرد و این مطلبی است که پس از تحقیقات بیشتری در نواحی شرقی ایران روشنتر خواهد شد.
بهرحال قصور میکنم در حال حاضر صلاح در این باشد که منحنیهای زیبایی را که در نقشه پروفسور گیرشمن ورود پارسیها و مادیها را از قفقاز بطرف کرمان و تختجمشید نشان میدهد برداریم و ابتدای آن منحنیها را در میان دو شهر«یاکسارت»و«اکسوس»قرار دهیم و یکشاخه آنرا بطرف سواحل جنوبی دریای خزر برده شاخه دیگر را بسوی درهء پنجاب بکشیم و از آنجا منحنی دیگری از حاشیه کویر لوت بطرف فارس و خوزستان نقش کنیم ولی مسایل تاریک در این مورد بسیار زیاد است و باید باز راجع به آن صحبت کرد.
[/COPY]