دفترچه

نسخه‌ی کامل: نظریه های مهاجرت اقوام آریایی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
مطالعات ژنتیکی اخیر فرضیه های غربی مقبول در باب مهاجرت قوم آریایی را زیر سئوال برد.

در ابتدا مقاله ای می آورم نوشته استاد عیسی بهنام ، که به نظر می رسد مورد توجه زیادی قرار نگرفته.

[COPY]
عیسی بهنام باستان‌شناس و از بنیانگذاران رشتهٔ باستان‌شناسی دانشگاه تهران و از پایه گذاران موزه مردم‌شناسی تهران بود که در سال ۱۲۸۵ در تهران به دنیا آمد.

وی تحصیلات ابتدایی را در مدرسهٔ آلیانس و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان‌های تهران به پایان رسانید. در سال ۱۳۰۸ ش، در نخستین گروه دانشجویان رشتهٔ باستان‌شناسی به فرانسه اعزام شد و در مدت هشت سال اقامت خود در فرانسه، دورهٔ تحصیلی مدرسهٔ لوور را در باستان‌شناسی پیش از تاریخ به پایان برد و به اخذ درجهٔ لیسانس از دانشکدهٔ ادبیات در همین رشته و درجهٔ دیپلم از مؤسسهٔ هنر و باستان‌شناسی توفیق یافت. در سال ۱۳۱۶ ش، وزارت فرهنگ او را برای افتتاح موزه ایران باستان به ایران فراخواند و بدین جهت بهنام نتوانست رسالهٔ دکتری خود را به پایان رساند.

او در ۱۳۱۸ ش، به همراه علی سامی، مأمور کاوش در تخت جمشید شد، و از همین سال تا ۱۳۲۵ ش، موزه‌دار ایران باستان بود. در ۱۳۱۹ ش، به خدمت وزارت فرهنگ در آمد و به جای اشمیت، ریاست هیئت علمی تخت جمشید را بر عهده گرفت. در ۱۳۲۰ ش، به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت و رشتهٔ باستان‌شناسی را پایه گذاری کرد. وی چندی نیز منشی‌گری و مترجمی سفارت افغانستان در تهران را بر عهده داشت. در سال ۱۳۳۳ش، با اخذ درجهٔ معادل دکتری از شورای دانشگاه تهران، به دانشیاری دانشکدهٔ ادبیات و پس از آن به استادی ارتقا یافت. وی ۲۳ سال در دانشگاه تدریس کرد، و در نهم آذرماه ۱۳۶۳، در تهران درگذشت.[۱][/COPY]
[COPY]

پارسیها و مادیها

بقلم

دکتر عیسی بهنام

(دکتر در باستانشناسی)

تا اواخر قرن نوزدهم نه در ایران و نه در نقاط دیگر دنیا کسی بفکر بازسازی زندگی‏ مردم کشور ما در ایام پیشین‏ نبود.شاید نخستین کتابی که‏ در مورد آثار باستانی بصورت‏ مجموعهء نسبتا کاملی در آن‏ تاریخ نوشته شده بود کتاب‏ «تاریخ هنر دوران‏های قدیم» تألیف«ژرژپرو»و«شارل شیپیز» بود که نخستین مجلد آن در تاریخ 1882 بزبان فرانسه به‏ چاپ رسید.

این کتاب از تمام جهان‏ شرق بانضمام مصر و یونان صحبت‏ میکرد و طبیعی است که از هر مطلبی بیش از چند جمله‏ نمیتوانست سخن‏راند و اطلاعات نویسندهء آن بیشتر مربوط به امپراطوری‏های بابل و آشور بود و حدود شرقی‏ آن از تخت‏جمشید تجاوز نمیکرد و مقداری عکس با اطلاعات غالبا نادرستی‏ از آثار دوران هخامنشی در آن دیده میشد.

مردم قرن نوزدهم در اروپا بدلایلی که همیشه کاملا علمی نبود ناگهان‏ علاقه زیادی به تاریخ قدیم ملل شرق پیدا کردند و خاک بین النهرین را که زیر و رو کردند و به دنبال اطلاعات مختصری که از بعضی متون قدیم توراة یا نوشتهای یونان قدیم بدست آورده بودند بجستجوی ویرانه‏های شهرهایی مانند نینوا و بابل پرداختند.

وقتی من در کلاس اول ابتدایی مدرسه آلیانس که بوسیلهء فرانسویان‏ در تهران تأسیس شده بود تحصیل میکردم تاریخ ایران را از روی کتاب کوچکی‏ که مرحوم ذکاء الملک فروغی نوشته بود اینطور شروع کردم:

ما ایرانی هستیم و پدران ما ایرانی بوده‏اند،سرزمین ما ایران است.و سپس‏ نام پادشاهان پیشدادی و کیانی برای ما برده میشد و معلم ما توضیح میداد که‏ کیومرث آتش افروختن و غذا پختن را بمردم یاد داد و جمشید بر جهان حکومت‏ میکرد.بنابراین در آن زمان اینطور بما فهمانده میشد که پدران ما نخستین‏ انسان‏های مولود در این سرزمین بوده‏اند و صحبت از این نبود که از جای دیگر به این نقاط آمده باشند.

وقتی به دبیرستان رسیدیم لحن معلمان ما تغییر یافت.در آن زمان‏ «راولینسن»موفق بخواندن کتیبه‏های بیستون شده بود و در نتیجه کتیبه‏های‏ دیگری که بخط میخی بود و در تخت‏جمشید یا در نقاط دیگر پیدا شده بود خوانده شد و دانشمندان باستان‏شناس کوشش کردند که آن متون را با نوشته‏های‏ بعضی از مورخان یونانی تطبیق دهند و باین طریق یکباره پیشدادیان و کیانیان و کیومرث و جمشید و ایرج و سلم و تور و تمام آن پادشاهان که از سن شش سالگی در ذهن من نقش بسته بودند و به آنها علاقهء فراوان پیدا کرده‏ بودم از میان رفت و نام کوروش و داریوش بزرگ جای آنها را گرفت.

مدتی دانشمندان سرگرم تفحصات در تخت‏جمشید و شوش شدند و کتاب‏ مشیر الدوله که خلاصه‏ای از تاریخ مملکت ما از نقطهء دید تاریخ‏نویسان قدیم یونان مخلوط با پاره‏ای از اطلاعات کسب شده در کاوش‏ها اخیر بود منتشر شد و من بدانشگاه رسیده بودم و هنوز تصویرهای زیبای ایرج و سلم و تور و کیومرث و جمشید که روی پرده‏های قلمکار اطاق من نقش شده بود کاملا از ذهنم بیرون نرفته بود و از خود سوآل میکردم چگونه ممکن است این پادشاهان‏ مقتدر که از روز اول خلقت حتی آتش افروختن را به ما یاد داده بودند همه‏ دروغین بوده باشند و چگونه یکباره کوروش از آسمان بتخت جمشید پیاده‏ شد و جهانی را بنابر گفته خشایارشا«از صلح و آرامشی که بوجود آورده بود مستفیض کرد...»

کمی بعد من در«سوربن»مشغول تحصیل بودم و در نخستین روزی که در کلاس آقای«پروفسور کنتنو»حضور یافتم دیدم صحبت از مردم دیگری است‏ که ظاهرا پیش از کوروش بزرگ در سرزمین ایران ما زندگی میکرده‏اند و آقای دکتر«کنتنو»برای اینکه نگوید آنها ایرانی بودند برایشان نام‏ «آسیانی»را انتخاب کرده بودند.

مفهوم این کلمه بمردمی اطلاق میشد که نه آریایی بودند و نه سامی و معلوم نبود چه بودند؟و که بودند؟و در سرزمین ما چه میکردند؟

این مطلب بر من گران آمد که ما گذشته از پدرانمان که تصور میکردیم‏ از ابتدا در این سرزمین بوجود آمدند ناپدری‏هایی هم داشته‏ایم که قبل از آنها در اینجا بوده‏اند.این برای من قابل قبول نبود این مردم که بآنها«آسیانی» میگویند ایرانی نبوده باشند.

بعدها صحبت‏های دیگری پیش‏آمد.صحبت از آریایی‏ها شد و گفتند اینها اقوامی بودند که در نواحی مرکزی آسیا زندگی میکردند و عده‏ای از آنها به هند رفتند و عدهء دیگر از راه قفقاز به ایران آمدند و بقیه به اروپا مهاجرت کردند.

سپس کلمهء هند و اروپایی نیز بزبان رانده شد و آقای پروفسور گیرشمن‏ در کتاب«هنر ایران در آغاز تاریخ»که ترجمهء آن اخیرا منتشر شده است، خط سیرهای بسیار زیبا و منحنی‏های پیش واپیچ روی نقشه‏ای که برای ایران هزاره دوم پیش از میلاد داده است تهیه کرده و در آن نقشه«اورارتویی‏ها»و «لولویی»ها و«گوتی»ها و«مانایی»ها و«کاسی»ها و«سکایی»ها و«مادی‏ها» و«پارسی»ها را بجان هم انداخته است.

نقشه بسیار زیباست ولی در صحت آن شک و تردیدی‏هست و من امروز از این شک و تردید برای شما صحبت میکنم بدون اینکه بتوانم نقشهء بهتری بشما ارائه بدهم.

در واقع در نقشهء آقای پروفسور گیرشمن که احتمالا مورد قبول بیشتر دانشمندان است ایرانی‏ها در حدود اواخر هزارهء دوم پیش از میلاد از راه قفقاز وارد خاک ایران میشوند.البته در متن کتاب اضافه شده است که ممکن هم‏ هست که از راه شمال‏شرقی وارد این سرزمین شده باشند.بهرحال هیچ‏ معلوم نیست به چه طریق مادی‏ها در ناحیهء آذربایجان شرقی تا حدود اصفهان‏ مستقر گردیدند و پارسی‏ها مشرق دریاچه رضاییه را برای اقامت خود انتخاب‏ کردند.

اگر مادی‏ها و پارسی‏ها در قفقاز بودند قطعا در آنجا خانه‏هایی ساخته بودند و مشغول زراعت و باغداری شده بودند چون قفقاز جای خوبی است و فقط در نتیجهء فشار اقوام دیگری ممکن است آن ناحیه را ترک کرده باشند.بچه‏ دلیل پارسی‏ها سرزمین به این خوبی را ترک کردند و آمدند در مشرق دریاچهء رضاییه در مجاورت اقوام خطرناکی مانند آشوری‏ها زندگی کردند؟

جواب این مطلب را پروفسور گیرشمن اینطور داده است که در سالنامهء پادشاهان آشوری در قرن هشتم و هفتم پیش از میلاد صحبت از لشکرکشی- هایی برای سرکوبی اقوامی بنام«پارسوآ»که در ناحیهء«پارسوماش»زندگی‏ میکردند شده است و این ناحیه در مشرق دریاچهء رضاییه قرار دارد.

ولی آقای«دیاکونوف»در کتاب«مادها»فکر میکند کلمهء«پارسوماش» از ریشهء کلمهء«پرتوا»به معنای قبایلی که در سرحدات آشور زندگی‏ میکردند اشتقاق مییابد و کلمهء پارت هم به همین طریق نام قبایلی است که‏ در سرحدات ایران بودند و آقای«دکتر فره‏وشی»هم همین عقیده را دارد.

بنابراین مجددا برای ما شکی بوجود می‏آید و مانع این است که‏ بتوانیم بپذیریم که پارسی‏ها در حدود قرن هشتم پیش از میلاد در مشرق‏ دریاچهء رضاییه زندگی کرده باشند.زیرا سواحل شرقی دریاچهء رضاییه‏ بسیار آباد است و اگر قبیله‏ای در آنجا مستقر گردد دلیلی ندارد که غفلتا محل اقامت خود را و آبادی و زمین‏های زراعتی و خانه‏هایش را رها کند و و در ناحیهء شوش که از نظر اب و هوا با اطراف دریاچهء رضاییه قابل مقایسه‏ نیست استقرار پیدا کند.بعلاوه چگونه ممکن است چنین مهاجرتی از میان اقوام«ماد»و«گوتی»و«لولویی»و«کاسی»و غیره انجام گیرد بدون‏ اینکه زدوخوردی اتفاق افتد.

بنابراین باید فرض آمدن پارسی‏ها از راه قفقاز به ایران را بکلی رها کنیم.

پس از رها کردن این فرض این سوآل پیش می‏آید که آیا این پارسی‏ها که شاهنشاهی هخامنشی را بوجود آوردند و برادرانشان مادی‏ها که در در تمام سنگنبشته‏های هخامنشی از آنها صحبتی هست از ابتدای خلقتشان‏ در همین مکان بودند یا واقعا از محل دیگری به این مکان آمدند؟

در اینجا ناچاریم فرضیهء دانشمندان مغرب را بپذیریم که میگویند ایرانی‏ها و هندی‏ها زمانی در یک مکان زندگی میکردند زیرا عادات و رسوم‏ و دین و آیین و زبان و سننشان یکی است و کاملا معلوم است که اینها زمانی‏ در مجاورت یکدیگر بوده‏اند.

اگر این فرض را بپذیریم باید این مطلب را هم قبول کنیم که به احتمال‏ قوی مکانی که هندی‏ها و ایرانی‏ها زمانی در آن مانند همسایگان زندگی‏ میکرده‏اند ممکن است نواحی واقع‏بین«یاکسارت» و «اکسوس» که اکنون‏ سیحون و جیحون نامیده میشود یا بالاتر از آن بوده باشد زیرا باین طریق‏ میتوان فرض کرد که در نتیجهء عواملی،این قبایل ناچار شده‏اند بطرف‏ جنوب سرازیر شوند و عده‏ای از آنها بطرف درهء افغانستان و ناحیهء پنجاب‏ رفته و شاید عده‏ای هم از راه کنارهء جنوبی دریای خزر خود را به قفقاز رسانیده‏اند.این فرض با نقشه‏ای که آقای پروفسور گیرشمن از ایران‏ در هزارهء سوم و دوم پیش از میلاد داده است تقریبا تطبیق مینماید.

این عوامل که آنها را مجبور کرده است مراتع واقع‏بین دورود را ترک‏ کنند چه بوده است؟

اینطور فرض میکنیم که این قبایل در ابتدا گله‏دار و چوپان بوده‏اند و نواحی واقع در میان «اکسوس» و «یاکسارت»مراتع خوبی دارد ولی‏ تعداد جمعیت آنها زیاد شد و بر تعداد گله‏ها نیز افزوده گردید و ناچار شدند برای جستجوی مراتع دیگری به طرف جنوب سرازیر شوند زیرا راه‏ مغرب قبلا بوسیلهء«تپوری»ها و«آمارد»ها و«کاسپی»ها و«گیل»ها و «دیلم»ها و«طالش»ها گرفته شده بود و در ناحیهء مشرق نیز قبایل زردپوست‏ مستقر گردیده بودند و به آنها راه نمیدادند.

هجوم قبایل از طرف شمال به جنوب روزبروز در نتیجهء ازدیاد گله‏ها و کمبود مراتع شدیدتر میشد و قبایلی که مثلا قبلا به نقاط جنوبی رفته‏ بودند بر اثر فشار قبایل شمالی‏تر ناچار میشدند باز به نقاط جنوبی‏تر روان‏ گردند.

حد جنوبی این خط سیر،دریا بود ولی راه جنوب‏غربی که از طرف‏ حاشیهء کویر لوت بسوی فارس و خوزستان میرفت خیلی آسان بود و احتمال‏ مقاومتی در آن وجود نداشت.بنابراین میتوان فرض کرد که پارسی‏ها و مادی‏ها تدریجا و در عرض مدت چند صد سال از همین راه بدون زدوخورد وارد نواحی غربی ایران شدند و در اطراف شوش مستقر گردیدند.

چرا تاکنون هیچیک از دانشمندان خارجی چنین فرضی را پیشنهاد نکرده‏اند؟


برای اینکه تمام کاوش‏های آنها در مغرب ایران خصوصا در نواحی‏ بین النهرین انجام گرفته است و اطلاعی از مشرق ایران نداشته‏اند.

بنابراین وظیفهء ماست کاری را که آنها در مغرب انجام دادند در مشرق‏ ایران انجام دهیم.و برای همین منظور است که مؤسسهء جغرافیایی دانشگاه با همکاری گروه آموزش باستان‏شناسی و نیز دانشکده ادبیات در سال جاری‏ تصمیم گرفت در ناحیهء شهداد واقع‏بین راه هند به سرزمین‏های فارس و خوزستان‏ که در کنار کویر است به تحقیقاتی بپردازد.

کاوش‏های شهداد در کنار کویر لوت به ما نشان داد که در اوایل هزارهء سوم پیش از میلاد مردمی در این ناحیه زندگی میکرده‏اند که از آن نوع‏ مردمی نبودند که کیومرث به آنها آتش افروختن و غذا پختن را یاد داده‏ باشد زیرا تمدن پیش‏رفته‏ای داشتند.از ظروف گلی زیبایی استفاده میکردند، آیینه‏های مسی داشتند و به دستشان دستبند و انگشتری میزدند و به گردنشان‏ سینه‏بند می‏آویختند و به فن ذوب مس نیز آشنایی داشتند و ظروف مسی یا برنزی بسیار زیبا می‏ساختند.

آیا میتوان گفت اینها پدران ما نبودند و از آن نوع ناپدری‏هایی‏ بودند که دکتر کنتنو به آنها«آسیانی»نام نهاده بود؟من نمیخواهم آنها را ناپدری بخوانم و میخواهم بگویم اینها نیز مانند پارسی‏ها و مادی‏ها مردمانی بودند که در این سرزمین زندگی میکردند.شاید قدرتشان از مادی‏ها و پارسی‏ها کمتر بود ولی بهرحال با آنها پسرعمو بودند و طرز زندگی‏ و عقاید مذهبی و فرهنگشان یکی بود.

آیا میتوان از«نژاد»آریایی صحبت کرد؟

تنها داریوش بزرگ در کتیبه‏هایی که از او باقی مانده است گفته است:«ما آریایی و هخامنشی»هستیم و صحبت از نژاد نکرده و پس از کلمهء آریایی کلمه‏ هخامنشی را به آن اضافه کرده است.

در اوستا نیز صحبت از آریایی‏ها هست ولی هیچ‏وقت مشخص نشده است که‏ آریایی‏ها چه خصوصیاتی متمایز از دیگران داشته‏اند.احتمالا کردار نیک‏ و رفتار نیک و گفتار نیک علت اصلی پیشرفتشان بود ولی شکی نیست که اسب‏های‏ خوب که بسیار مورد توجه ایرانیان بود و غالبا نام بزرگانشان ترکیبی با کلمهء اسب است و گردونه‏های پرقدرت که در«گات‏ها»بارها ذکر آن رفته و مهر داریوش نیز آن پادشاه را سوار بر چنین گردونه‏ای نشان میدهد و نیزه‏های بلند و کمان‏هایشان موجب پیروزی آنها گردیده است.

ولی ما میدانیم که آشوری‏ها نیز با همان گردونه‏ها شهرها را مسخر میکردند و مردم آن شهرها را به اسارت میبردند.باید بگوییم قوم پارسی توانست بزودی‏ روش‏های جنگی با گردونه را از همسایگانش بیاموزد و چون اسب‏های خوبی‏ داشت موفق شد به آسانی بر آنها برتری یابد.

ولی کلمهء آریایی را نمیتوان به آسانی به کلمهء نژاد چسبانید و شاید بتوان گفت آریایی‏ها قبایل بزرگی بودند که در ابتدا مرکزشان در اطراف‏ دریاچهء آرال و در آسیای مرکزی بود و بتدریج به نسبتی که زادوولد آنها زیاد میشد بطرف افغانستان و هندوستان سرازیر شدند و عده‏ای از آنها بطرف‏ سواحل جنوبی دریای خزر رفتند و بقیه پس از عبوراز درهء سند در نتیجهء فشار اقوام دیگری مانند تورانیان که در پشت سر آنها می‏آمدند خود را از حاشیهء جنوبی کویر لوت به ناحیهء فارس و خوزستان رسانیدند و در نتیجه پیدا شدن‏ عواملی موفق شدند تمام آسیای مرکز غربی را زیر فرمانروایی خود بیاروند. ولی تمدن این مردم را از تمدن مردمی که از هفت هزار سال پیش در ایران زندگی‏ میکردند نمیتوان مجزا کرد و این مطلبی است که پس از تحقیقات بیشتری‏ در نواحی شرقی ایران روشن‏تر خواهد شد.

بهرحال قصور میکنم در حال حاضر صلاح در این باشد که منحنی‏های‏ زیبایی را که در نقشه پروفسور گیرشمن ورود پارسی‏ها و مادی‏ها را از قفقاز بطرف کرمان و تخت‏جمشید نشان میدهد برداریم و ابتدای آن منحنی‏ها را در میان دو شهر«یاکسارت»و«اکسوس»قرار دهیم و یک‏شاخه آنرا بطرف سواحل‏ جنوبی دریای خزر برده شاخه دیگر را بسوی درهء پنجاب بکشیم و از آنجا منحنی دیگری از حاشیه کویر لوت بطرف فارس و خوزستان نقش کنیم ولی‏ مسایل تاریک در این مورد بسیار زیاد است و باید باز راجع به آن صحبت کرد.

[/COPY]
[ATTACH=CONFIG]708[/ATTACH]
[ATTACH=CONFIG]709[/ATTACH]
[copy]خط سیر مهاجرت اقوام آریایى‏ در سرودهاى ودایى و یشت‏ها

مجله گزارش » دی و بهمن 1379 - شماره 119
عبد الله مرادبیگى
صرف نظر از معدود پژوهندگانى که در ادوارى خاص،بنا بر ملاحظات سیاسى و یا تمایلات نژادگرایانه‏ى رایج در اروپا و به‏طور کلى‏ غرب،خاستگاه اقوم آریایى را به مرکز اروپا و یا به شمال آن کشانیده‏اند،اکثریت قریب به اتفاق‏ محققان صاحب نظر در تاریخ،نژاد،دین،زبان و دیگر ویژگى‏هاى اقوام آریایى،قاطعانه اراضى‏ جلگه‏اى میان رودهاى سیر دریا و آمو دریا و مسیر شعبات آنها تا پیرامون دریاچه خوارزم را نخستین‏ سرزمین اقوام آریایى دانسته‏اند.

در این‏باره براى نمونه مى‏توان از رأى و نظر دانشمندان بنامى چون،آلتهایم(Altheim)،لومل‏ (Lommel)،ماکس مولر(M.Mueller)،شدر (Schaeder)(آلمانى)،آرتور کریستین سن‏ (A.Christensen)(دانمارکى)،نیبرگ(Nuberg) (سوئدى)،میلز (انگلیسى)،ژوبن‏ ویل(Jubainville)(فرانسوى)و بسیارى دیگر که‏ تنها آوردن نام معتبرترین آنان خود فهرستى بس‏ طولانى خواهد شد،یاد کرد که همگى سرزمین‏هاى‏ یاد شده را خاستگاه و نخستین منزلگاه‏هاى‏ اقوام آریاى اعلام کرده‏اند.

یافته‏هاى باستان‏شناسان روس(از دوران‏ سلطه‏ى تزاران تا عصر حاکمیت بلشویکان)از کاوش‏هاى باستان‏شناسى در مناطق باستانى‏ خوارزم و فرارود(-ورارود-ماوراء النهر)و دشت خاوران(-سرزمین پارت-گرگان باستانى‏ در شرق دریاى مازندران)نیز تماما دلالت بر حضور اقوام آریایى از باستانى‏ترین زمان در این سرزمین‏ها دارد.براساس چنین یافته‏هاى‏ مستند و غیر قابل انکارى از دوران باستان و ادوار پس از آن بوده است که محققان روس عصر سلطه‏ى کمونیستى با وجود محدودیت‏هاى‏ بسیارى که در بیان واقعیت‏هاى خارج از چهارچوب تفکرات جزمى حاکمیت‏ حزبى داشتند،ناچار شدند ضمن‏ تأیید این حضور باستانى، استمرار پیوندهاى فرهنگى، دینى و تاریخى اقوم این‏ سرزمین‏ها را با جامعه بزرگ اقوام‏ ایرانى به نوعى در تمام ادوار تاریخ نیز مورد تأکید قرار دهند.

اما معتبرترین اسنادى که به‏ روشن‏ترین صورت،محیط جغرافیایى خاستگاه اقوام‏ آریایى و نیز موضوع نخستین‏ منزلگاه‏هاى آنان را ترسیم مى‏کند، نوشته‏هاى کهن دینى خود آنان‏ است.

ریگ ودا(Rigveda)-یکى از چند کتاب ودا)کتاب مقدس هندوان‏ و اوستا کتاب دینى زرتشتیان هر دو از باستانى‏ترین آثار مکتوب‏ اقوام آریایى هستند.از نوشته‏هاى‏ این هردو کتاب دینى،به ویژه‏ اوستا این معنى به روشنى خود را مى‏نمایاند که خاستگاه نخستین خانمانهاى آریایى در پهنه‏ى خوارزم،سند،بلخ،هرات،مرو،و...میان‏ بلندى‏هاى پامیر و سواحل شرق دریاى مازندران‏ (-دریاى کاسپین)گسترده بوده است.از همین‏ جایگاه بود که اقوام آریایى در دورانى بسیار بعید، مهاجرت بزرگ خود را که در چند نوبت و مرحله‏
به مرحله انجام پذیرفت،آغاز کردند.چنانکه هر بار دودمان‏هایى از ایشان به سببى چند که‏ انبوه‏شدن مردمان و دگر گشتن روابط میان‏شان‏ از جمله‏ى آن بود،به جستجوى خانمانى تازه،رو به جانبى نهاده و سرزمینى را بوم و وطن‏ خود ساختند.در این میان دودمان‏هایى به سوى‏ غرب رفتند و در پهنه‏ى اروپا مسکن گزیدند و دودمان‏هایى به سمت جنوب سرازیر شدند،از سند گذشتند و در هند نشستند.اما دودمان‏هایى‏ نیز دل از نخستین نیاخاک باستانى نکندند،بلکه‏ به تدریج رو به جنوب و غرب خاستگاه خود،در گستره‏اى که به نامشان«ایران زمین» خوانده شد گسترش یافتند؛از سیر دریا تا حاشیه‏ى جنوب خلیج فارس و از سند فرات.

این یقین درباره‏ى دودمان هندى و ایرانى‏ اقوام آریایى حاصل است که آنان تا پیش از جدایى‏ از هم،طى قرون متمادى در مناطق از شمال شرق‏ و مشرق ایران در کنار هم مى‏زیستند.

در قطعاتى از سرودهاى ودایى که قبل از ورود اقوام آریایى هند به شبه قاره سروده شده‏ و فضاى زمانى چندین قرنى دوران مهاجرت از نغمه‏هاى آن به خوبى پیداست،نمادهایى وجود دارند که شاخص‏هاى جغرافیایى هستند.این‏ شاخصه‏ها به خوبى بر پستى و بلندى‏هاى شمال‏ و شمال غرب و مغرب سرچشمه‏ها و سرشاخه‏هاى رود سند قابل انطباق توانند بود. البته هرچه زمان سرایش قطعات این سرودها به‏ دوران مقدم‏ترى مربوط مى‏شود،به همان اندازه‏ نیز نمادهاى جغرافیایى نغمه‏ها به محیط پیرامون‏ سرچشمه‏ها و سپس بستر رودهاى سیر دریا و آمو دریا نزدیک مى‏شوند.علاوه بر آن،در بخشى از فضاى داستانى-اساطیرى نخستین‏ سرودهاى ودایى،مى‏توان محیط جغرافیایى‏ خورازم و فرارود را به عنوان میدان حماسى‏ترین‏ نبردهاى پهلوانى قهرمانان مشترک ایرانى و هندى‏شناسانه کرد.همانگونه که این نخستین‏ سرزمین ورجاوند آریایى،در اصیل‏ترین و آرمانى‏ترین حماسه‏هاى ملى تاریخ داستانى‏ ایران نیز که اساس آنها هم بر روایات دینى و ملى‏ آریایى ما قبل زردشتى استوار است،جایگاهى بس‏ بلند دارد و میدان اصلى رزم و نام‏آورى پهلوانان‏ پیکارجوى ایرانى است.

در پاره‏اى از قطعات متأخرتر سرودهاى‏ ودایى دوران مهاجرت،که صورت تاریخى‏ترى‏ دارند،اقوام آریایى هند پس از ترک نخستین‏ سرزمین نیاکانى که دشت‏هایى در دامنه آن‏ سوى کوه‏ها(در سمت شمال)یاد شده‏اند،در حالى‏ که پیوسته با جنگجویان سرزمین‏هاى پیش‏رو در نبرد هستند،از گذرگاه‏هاى کوهستانى به سوى‏ دره رود سند ره مى‏سپارند.امروز در این‏ که«گذرگاه خیبر»یکى از اصلى‏ترین معابر در مسیر مهاجرت اقوام آریایى هند به سوى جنوب و سرزمین هند بوده است،جاى تردید وجود ندارد.

خاستگاه اقوام آریایى در اوستا

در این میان،سخن اوستا درباره‏ى خاستگاه‏ اقوام آریایى،نام و موضع جغرافیایى آن بسیار روشن‏تر از اشارات غیر صریح ودایى است. خاستگاه اقوام آریایى در اوستا«آریاویچ»(- ائیرینه ویجه)خوانده شده است که به معنى‏ سرزمین آریایى است.آریاویج را به دلیل آن‏که‏ نخستین سرزمین آریایى و زداگاه این اقوام بود، باید نیاخاک مشترک همه آریایى نژادان دانست.

از توصیف‏هاى روشنى که در بخش‏هاى‏ مختلف اوستا،به ویژه در کهن‏ترین روایت‏هاى‏ دینى-تاریخى آن از محیط جغرافیایى آریاویج شده‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود)
است،به راحتى بر نقشه‏ى جغرافیایى، محل و موضع آن را پیرامون دریاچه خوارزم‏ شناسایى کرد.

در وندیداد،فردگردیکم،نام شانزده سرزمین‏ آریایى آمده است.بدین ترتیب:ائیرینه ویجه-( خوارزم)،سوغده(-سنده)،مورو(-مرو)، باخذى(-بلخ)،نیسایه(-نسا)،هرایوه(-هرات)، وایکزنه(-کابل)،اورو(-ولایت امروز غزنى)، و هرگان(-هیرکانیا-گرگان باستانى در شرق‏ دریاى مازندران)،هرهواتى(-رخج-ولایت‏ امروز قندهار)و به‏طور کلى تمام سرزمین‏هاى‏ حوزه رود یلمند(-هلمند-هیرمند).این‏ سرزمین‏ها،نخستین منزلگاه‏هاى اقوام آریایى‏ هستند.آریاویج به عنوان خاستگاه این اقوام در رأس این منزلگاه‏ها قرار دارد.ترتیب نام این‏ سرزمین‏ها دروندیداد با توجه به گسترش محیط جغرافیایى آنها در پهنه ایران شرقى،که یکى‏ پس از دیگرى از شمال به جنوب دنباله طبیع‏ سرزمین خوارزم مى‏باشند،علاوه بر آن‏که‏ موضع جغرافیایى آریاویج را بر سرزمین خوارزم‏ قابل انطباق مى‏سازد،چگونگى آهنگ گسترش‏ نخستین منزلگاه‏هاى اقوام آریایى(بطور مشخص‏ شاخه‏ى دودمان‏هاى هندى و ایرانى)را نیز تا پیش‏ از جدا شدن آنان از هم نشان مى‏دهد.

شک نیست که دودمان‏هاى ندى و آریایى هند،پس‏ از ترک نخستین سرزمین نیاکانى در خوارزم،در قسمتى از مسیر طولانى مهاجرت خود ب سوى‏ جنوب و دره‏ى رود سند،که به‏تدریج و منزل به‏ منزل انجام مى‏شد،زمانى دراز همچنان در کنار آن دسته از دودمان‏هاى آریایى(ایرانى)که ایران‏ شرقى تا حوزه رود هیرمند را منزلگاه‏هاى خود ساخته بودند،طى طریق مى‏کردند.بنابراین‏ مى‏توان گفت که دودمان‏هاى هندى در نخستین‏ مرحله مهاجرت از خوارزم،پیش از آنکه متوجه‏ سرزمین ند شوند،تا قرن‏ها در منزلگاه‏هاى آریایى‏ مشرق ایران با دودمان‏هاى ایرانى در یکجا بود و باش داشتند.حتى دور نیست اگر گفته شود که‏ دودمان‏هاى آریایى هند در آغاز پیکره‏ى شرقى‏تر دودمان‏هاى ایرانى را رد مشرق ایران زمین تشکیل‏ مى‏دادند.اما این هم‏خانمانى سرانجام پس از زمانى‏ طولانى بر اثر بعضى پیشامدهاى تاریخى،به ویژه‏ با تحول بنیادینى که با ظهور زردشت در باور دینى‏ دودمان‏هاى آریایى ایران شرقى رخ نمود و سبب‏ طرد خدایان کهن آریایى از سوى بخشى از آنان‏ شد،به پایان آمد.در نتیجه،باورمندان آیین کهن‏ به ناچار همخانمانان آریایى خود را در مشرق ایران‏ ترک کردند و در دومین مرحله مهاجرت خود،به‏ سرزمین‏هاى آن سوى رود سند رفتند.به یقین، ظهور زردشت،اقوام آریایى را در مناطق اولیه‏ى‏ گسترش آیین مزدایى،از خوارزم تا سیستان،به‏ دو گروه بزرگ دودمانى،هندى و ایرانى،نخست‏ در دو سوى مرز باورهاى دینى و سپس مرزهاى‏ جغرافیایى تقسیم کرد.آنان که خانمان آریایى خود را پاس داشتند و به ترک آن راضى نشدند،ایرانى‏ فضاى زمانى‏ روایت‏ها در یشت‏ها به ادوار کهن‏ترى از عصر گاثاها تعلق دارد،یعنى به‏ باستانى‏ترین‏ دوران زیست‏ مشترک اقوام آریایى‏ و آنان که ترک خانمان کردند و از آب سند گذشتند، هندى(سندى)خوانده شدند.

وجود تعداد بى‏شمار واژگان و مفاهیم‏ مشترک در ززبان سرودهاى زدایى و گاثایى، در واقع حاصل چنین عصرى از دوران زیست‏ مشترک دو دودمان هندى و ایرانى ذر پهنه‏ى‏ نخستین منزلگاه‏هاى آریایى ایران شرقى،از خوارزم تا سیستان است.زیرا وجود یک جچنین‏ سابقه‏اى از ارتباط نزدیک و مستمر و تداوم‏ آن براى زمانى طولانى و نیاز دو دودمان به درک‏ مفاهیم زبان یکدیگر،یکى از دلابل اصلى به‏ کارگیرى این تعداد وسیع از الفاظو مفاهیم‏ مشترک،میان دو زبان آرایى فوق بود.اگرچه‏ طبیعى است که با ظهور زردشت و گسترش دین‏ مزدیسنا،کیفیت معانى تعداد زیادى از الفاظ مشترک،به ویژه آنجا ک واژه‏ا به نگرش هریک‏ از دو دودمان به جهان هستى و منزلت و یا خفت‏ خدایان باستانى آریایى(خدایان آیین دیویسنا) مربوط مى‏شد،دگرگونى‏هاى عمیق پذیرفته باشد. محققان تأکید دارند که قدمت کهن‏ترین بخش‏ اوستا،یعنى گاثاها که به تحقیق سروده شخص‏ زردشت است،به مانند سرودهاى اولیه‏ى ودایى‏ به زمانى بازمى‏گردند که دودمان‏هاى هندى و ایرانى هنوز در شمال شرق و مشرق ایران با م‏ مى‏زیستند.مضافا بر اینکه محققان،زبانى را که‏ گاثاها با آن سروده شده است یکى از زبان‏هاى‏ ایران شرقى مى دانند.آرتور کریستین سن‏ مى‏نویسد:«زردشت گاثاها را به لهجه‏یى که‏ دعوت‏شدگان او سخن مى‏گفتند(یعنى زبان‏ مشرق ایران)نوشت.»(کیانیان-ص‏5)

با توجه بر اتفاق رأى محققان ک محل تنظیم‏ سرودهاى اولیه‏ى ودایى را خارج از هند،در محیط جغرافیایى نخستین منزلگاه‏هاى آریایى مشرق‏ ایران مى‏شماذند،شک نیست که زبان این سروده‏ نیز باید یکى از لهجه‏هاى ایرانى شرقى باشد.بر این اساس است ک زبان‏شناسان،جداى از مانندگى‏هاى الفاظ و مفاهیم،وحدت‏هاى ریشه‏اى‏ بیشترى میان زبان سرودهاى زدایى و زبانى که‏ گاثاها با آن سروده شدهد است قائلند.

اوستاشناسان،گذشت از زبان گاثاها،زبان‏ هات‏هاى هفتگانه(هپتنگ هائیتى هات‏هاى 35 تا 41 یسنا)و یشت‏هاى اولیه(شامل‏ یشت‏هاى بلند)را که به ترتیب بعد از گاثاها، قدیمى‏ترین بخش‏هاى اوستا هستند و در فاصله‏ زمانى زیادى پس از زردشت تدوین شده‏اند،نیز مربوط به ایران شرقى مى‏دانند.باید توجه داشت‏ که در فاصله‏ى زمانى سروده‏شدن گاثاها و تنظیم‏ و تدوین یشت‏ها،به واسطه‏ى متحول شدن زبان‏هاى‏ ایران شرقى،زبان یشت‏ها نسبت به زبان گاثایى‏ براى پذیرش و بیان مفاهیم گسترده تذدینى،ظرفیت‏ بیشترى از خود نشان داده است.

به عقیده‏س محققان،گذشته از زبان،محیط جغرافیایى روایت‏ها نیز در یشت‏ها به مانند گاثاها، سرزمین‏هاى ایران شرقى است.همان‏گونه که‏ کریستین سن مى‏نویسد،«این محیط جغرافیایى‏ علاوه بذ حوزه‏ى شط هلمند(هیرمند)یعنى زرنگ‏ (سیستان)عبارت بوده است از نواحى آریا،مرو، سند،خوارزم و بطور خلاصه تمام ایران شرقى.» (کیانیان-ص‏6).

یشت‏ها اگرچه در دوران پس از زردشت تنظیم‏ شده‏اند ولى چون محصول عصر پذیرش دوباره‏ى خدایان کهن آریایى طرد شده از سوى زردشت‏ توسط دودمان‏هاى ایرانى است،روایت‏هاى آن نیز منعکس‏کننده‏ى روح باورهاى مشترک دینى اقوام‏ آریایى در باستانى‏ترین زمان آن است.حتى‏ گروهى از صاحبنظران بر این باورند که برخى‏ از مواد مطالب این روایتها،از جمله آنچه مربوطبه‏ محیط جغرافیایى خاستگاه اقوام آریایى و نخستین‏ منزلگاه‏هاى آنان مى‏شود،بى هیچ تغییرى،همان‏ گونه که از قبل براساس مجموع واقعیت‏هاى‏ تاریخى و روایت‏هاى دینى و باورهاى اساطیرى، در منظومه‏هاى کهن‏تر دین باستانى آریایى پیش‏ از زردشت وجود داشته،دوباره در یشت‏ها آمده‏ است.به‏علاوه به نظر مى‏رسد دین زردشتى هنوز در عصر تدوین یشت‏هاى اولیه،با وجود گذشت‏ زمانى طولانى از دوره زردشت،همچنان در محیطجغرافیایى اولیه ظهور و گسترش‏ خود در ایران شرقى،در پهنه‏اى از خوارزم تا سیستان که میان صحراى مرکزى ایران و رود سند گسترده شده است،باقى مانده بود.

بر این اساس و برپایه‏ى شواهد متعدد دیگر، فضاى زمانى روایت‏ها در یشت‏ها به ادوار بسیار کهن‏ترى از عصر گاثاها تعلق مى‏گیرد و تا به‏ با توجه به اتفاق رأى‏ پژوهشگران،که محل‏ تنظیم سرودهاى‏ اولى ودایى را خارج‏ از هند مى‏شمارند، شک نیست که زبان‏ این سروده یکى از لهج‏هاى ایران‏ شرقى بوده است‏ باستانى‏ترین دوران زیست مشترک اقوام آریایى‏ در نخستین سرزمین نیاکانى،یعنى زادگاه آنان‏ باز مى‏گردد.ازاین‏رو به یقین باید توصیف و سخن‏ یشت‏ها از محیط جغرافیایى آریاویج و نخستین‏ منزلگاه‏هاى اقوام آریایى در خوارزم و فرارود را به عنوان کهن‏ترین سند تاریخ درباره خاستگاه این‏ اقوام تلقى کرد.

در بندهاى 13 و 14 مهر یشت که خود در میان‏ یشت‏هاى اولى از کهن‏ترین یشت‏ها شمرده‏ مى‏شود،از محیط جغرافیایى آریاویج(خوارزم) و سرزمین‏هاى پیرامون آن‏که نخستین‏ منزلگاه‏هاى آریایى هستند تصویرى اینچنین‏ روشن ترسیم گردیده است.

«[اوست‏]نخستین ایزد مینوى که پیش‏ از[سربرآوردن‏]خورشید جاودانه‏ى تیز اسب بر فراز کو«هرا»برآید؛نخستین کسى که با زیورهاى‏ زرین آراسته از فراز[کوه‏]زیباى‏[«هرا»]سر بدر آورد و همه خانمهاى آریایى را از آنجا بنگرد.آنجا که شهریاران دلیر[رزم‏آوران‏]بسیار بسیج کنند. آنجا که کوه‏هاى بلند و چراگاه‏هاى بسیار براى‏ ستوران هست.آنجا که دریاهاى فراخ و ژرف‏ هست.آنجا که رودهاى پهناور درخور کشتیرانى‏ با انبوه خیزاب‏هاى خروشان به سنگ خاره و کوه‏ خورد و به سوى«مرو»(در«هرات»)و«سند»و «خوارزم»شتابد.»(اوستا-نگارش جلیل‏ دوستخواه،گزارش پورداود) [/copy]