نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی
#12

بخش یازدهم

بزودي پرسش بي پاسخم در مورد فريضه نماز در اين خانه عفاف و عصمت بدل
به تعجبي شگرف شد ... حسنين(ع) را ديدم که با چشماني قي کرده به
سوداي بوي خوش حليم قاشق بدست از اتاقشان بيرون آمدند ... شلوار مطهر
حسن(ع) منقش به شاش ديشبش بود و فاطمه زهرا(س) فريادي بلند به سر
ام البنين کشيد و گفت: شلوار خشک بده بچه که سرما نخوره! بعدش هم ... دوشک بچه رو بنداز تو آفتاب

ام البنين که او نيز تازه از خواب بيدار شده بود مانند هر باردار سنگيني کاهلانه از
جا برخاسته و در حاليکه در گنجه بدنبال شلوار خشک ميگشت زير لب غرولندي
بي پايان را شروع کرد: بچه!؟ خرس گنده هشت سالشه هنوز تو تنبونش
ترکمون ميزنه! بايد گريه آرد به اون امتي که امامش اين باشه ... خدا يه جو
شانس بده ... بين بچه عقدي و بچه صيغه اي بايد اينهمه تفاوت باشه؟ .. اين
طفل معصوم که تو شکممه آدم نيست؟ .. کسي پيدا نشد بپرسه زن! .. ويار
چي داري ... امروز هم حتما داغ حليم به دلم خواهد موند ... اميدوارم اين
مسائل روي سلامتي بچه ام تاثير منفي نذاره ... خدايا يك پسر سالم و
دست دار بهم بده تا اسمش رو بذارم ابوالفضل و پوز اين خانوم لگوري(س) رو
بزنم ... حالا اين زنيکه(س) به کنار اون علي(ع) نبايد پشتيبانم باشه؟ .. من خر
رو بگو که گول التماساشو خوردم و گوهر عفتم رو مفت و مجاني در اختيارش
گذاشتم ... حالا خوبه امروز شنبه ست و لازم نيست برم تو مطبخ ... خدايا
شکرت که اين شنبه رو به ما کلفتهاي بدبخت عنايت کردي تا مجبور نباشيم
آتيش روشن کنيم و غذا بپزيم ... اميدوارم اين رسم پسنديده که پيغمبر براي ما
... (به ارمغان آورده عوض نشه*(به تبصره توجه آنيد
ام البنين را با دردهايش تنها گذاشته و به مهمانخانه رفتم ... حالا نماز و وضو به
کنار کسي پيدا نميشود که به اين بيت مطهر بگويد صبحها بايد آبي به صورت
زد؟ .. همگي از پيغمبر و امام و معصوم و مرشد گوش تا گوش با چشمان قي
کرده بدور سفره حليم نشسته بودند ... حسن(ع) گرچه شلوارش را عوض کرده
بود اما بوي به جامانده از مجاهدت ديشبش شامه همگي را ميگداخت ... پيامبر
اکرم(ص) نوه مشمئزکننده را از خود راند و عايشه را بروي زانوي خود گذاشت
... رحمة العالمين(ص) در حاليکه ميکوشيدند خشتک خونالود دخترک را با شال
سبز از ديد ديگران مخفي نگه دارند با مهرباني خاصي حليم شيرين را به دهان
عايشه خود ميگذاشتند ... بين حسن(ع) و حسين(ع) بر سر شکردان نبردي
آغاز شده بود که تنها اخم مشکل گشاي علي(ع) بود که أنها را بر جايشان
نشاند ... رادمرد بزرگ اسلام(ع) گرچه بر سر سفره حاضر بود اما دست خود را
به معصيت تبذير آلوده نکرده و تنها با نان خشکيده و آب چاهي که به يققين خود
... ايشان حفر کرده اند سد جوع نمود
زبرائيل که در بالاي مجلس در کنار رسول الله(ص) نشسته بود مانند هر کِنِس از
کنيسه گريخته، خسيسي و لئامت هميشگي اش را از ياد برده و تا پوزه بداخل
کاسه حليم فرورفته بود ... دو طره باريک موهاي آويخته از گيجگاه پيرمرد که بايد

نشاني از حلم و علم دين مبين يهود باشند بدل شدند به دو زبان اضافي که
ميخواستند تا آخرين ذره حليم مجاني را بليسند .... من در تعجب بودم که چرا
علي(ع) و فاطمه(س) بر سر سفره نشسته اند اما وجود زبرائيل حکيم را ناديده
ميانگارند ... با ترس و لرز از ام البنين ماجرا را پرسيدم و او در جواب گفت: وا!! ..
... !حالا ديگه مولاي متقيان (ع) همين يه کارش مونده بره به جهودا سلام کنه؟
گفتم: مگر ايشان مورد احترام و تکريم رسول اکرم(ص) نيستند؟
ام البنين: اين که نشد دليل .. يه مشت سني از کافر بدتر هم مورد عنايت
پيغمبرند حالا ميگي ايشون برن به سنيٌا سلام کنن؟! .. هر چيزي جاي خودش
رو داره ... آب امير المومنين با جهودا هم تو يه جوب نميره ... مگه نميدوني رسم
جهودا اينه که تو نون فطيرشون خون بچه اي که اسمش علي هست رو بريزند؟
نادم از پرسشم در گوشه اي نشستم و کوشيدم تا به تجزيه و تحليل قضايا
... بپردازم ... اما هر چه بيشنر انديشيدم کمتر فهميدم
رسول اکرم(ص) که کاملا سير شده بودند آروغي معطر زده و گفتند: بجنبيد که
... ساعاتي ديگر بايد برويم و نماز دشمن شکن شنبه را به جا بياوريم
حسن(ع) براي اينکه شاهکار ديشبش را از ياد همگان ببرد خودشيريني کرده و
گفت: اي پدربزرگ گرامي! مگر نگفته بوديد امروز صورتگري اهل کاشغر ميايد تا
... اهل بيت را به تصوير بکشد
با شنيدن واژه صورتگر سگرمه هاي علي(ع) در هم رفته و غريدند: زبان به کام
بگير بچه شاشو! .. مگر نميداني در دين حنيف ما نگارش تصوير چهره ها حرام و
مذموم است؟ .. در حاليکه بيشتر امت ما در حال مردن از گرسنگي هستند ما را
.. چه به تجملات طاغوتي مانند انداختن عکس؟
محمد مصطفي(ص) در حاليکه به جاي تسبيح زبرجدشان با لب هاي عايشه
بازي ميکردند با طمائنيه فرمودند: درست ميگويي اي پسر عم عزيزم ... اما هر
قانون لايتغير الهي نيز ميتواند بنا به مصالح اسلام و مسلمين اندک تغييري کند
... راستش به من خبر رسيده که در نواحي دور دست از زشتي صورت ما
ميگويند و آنرا دليل ناپيامبري ما ميدانند ... گفتم صورتگري از کاشغر که در شام
نگارخانه دارد به اينجا اعزام شود تا فقط يکبار براي ثبت در تاريخ** (تبصره) از
... چهره هاي ما تصاويري درخور تهيه نمايد
فاطمه زهرا(س) در حاليکه به ابروهاي زبر و برنداشته اش دست ميکشيد گفت:
... خاک عالم! اقلا زودتر ميگفتيد تا بچه ها رو ميبرديم سلموني
پيامبر اکرم(ص) گفتند: هراس بدل راه مده که خداوند يار ماست ... تا آنجا که
بخاطر دارم صورتگر کاشغري در فن رتوش استاد است ... راستي فاطي جان!
پريروز براق را به اينجا فرستادم .. اميدوارم در کاه و يونجه اش سستي نکرده
باشيد ... راستش ميخواهم يکي از تصاوير در حالي باشد که سوار بر آن اسب
... باوفايم و به سوي عرش کبريايي ميشتابم
فاطمه زهرا(س) نگاهي به قنبر انداخت ... قنبر که آشکارا خمار مينمود به
سختي لب سياهش را از هم گشود: يا رشول الله! همون روژي که براق رو
فرشتاديد برديمش تو طويله پيش اشد .. اولش ترشيديم اشد اشبه رو بخوره ..
اما الحمد الله شير با وفاي علي عليه شلام شکمش شير شير بود .. اينم فک
کنم اژ انفاش قدشي مولاش که اشد هم ديگه لب به گوشت نميژنه .. حيوون

ژبون بشته درشته شيره اما به کاه و يونژه مختشري قانعه .. تو اين خونه همه .. (اژ تبژير بيژارند*** (تبصره
علي(ع) لوله قهوه اي رنگي را به قنبر داد و غلام سيه چرده را به اتاق مجاور
فرستاد تا بلکه از خماري درآمده و بيش از اين آبروريزي نکند ... زبرائيل حکيم که
تازه از ليسيدن کاسه حليمش خلاص شده بود گفت: اين اسد هنوز زنده است؟
-------------------------------------
* خوانندگان گرامي متوجه باشند که اين ماجرا متعلق است به زماني که هنوز
اسلام حقيقي جا نيافتاده و قبله و قانون مسلمين از کافران جهود اقتباس
ميشده است ... اميدواريم که عمري باقي باشد و بتوانيم علت جدايي دين
حنيف اسلام از فرقه ضاله يهود را بصورت کامل تبيين کنيم ... براي اطلاع بيشتر
:به سوره بقره آيات ١۴۴ و ١۴۵ مراجعه آنيد
نگاه هاى انتظارآميز تو را براى تعيين قبله نهايى م ىبينيم! اآنون تو را به سوى
قبله اى آه از آن خشنود باشى، باز مى گردانيم. پس روى خود را به سوى
مسجد الحرام آن! و هر جا باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد! و آسانى
آه آتاب آسمانى به آنها داده شده، بخوبى مى دانند اين فرمان حقى است آه
از ناحيه پروردگارشان صادر شده; و در آتابهاى خود خوانده اند آه پيغمبر اسلام،
(به سوى دو قبله، نماز مى خواند. و خداوند از اعمال آنها غافل نيست! ( 144
سوگند آه اگر براى اهل آتاب، هرگونه آيه بياورى، از قبله تو پيروى نخواهند
آرد; و تو نيز، هي چگاه از قبله آنان، پيروى نخواهى نمود. آنها نبايد تصور آنند آه
بار ديگر، تغيير قبله امكا نپذير است! و حتى هيچ يك از آنها، پيروى از قبله ديگرى
نخواهد آرد! و اگر تو، پس از اين آگاهى، متابعت هوسهاى آنها آنى، مسلما از
(ستمگران خواهى بود! ( 145
... منظور همان تاريخ خونبار شيعه است**
علماي شيعه براي آنکه اثبات نمايند حرف ز سه نقطه (که عجم ژ ***
ميخوانددنش) ريشه در فرهنگ غني و خونبار شيعه دارد و حرفي کاملا مقدس
است و متعلق به اهل بيت از اين روايت صحيحه بهره برده و اثبات نموده اند که
حرف ز سه نقطه (ژ) که به جاي زه(ز) و سه(س) مينشيند از ابتکارات
اميرالمونين و غلام با وفايش قنبر است ... به زبان آوردن اين حرف مقدس موجب
سعادت دنيوي و اجورات اخروي است به دليل همين صواب است که بعضي
علماي عظام شيعه مانند همين رهبر فرزانه(مد)خودمان هيچگاه از منقل منفک
نميشوند تا بتوانند ژ را با قرائت بهتري تلفظ نمايند ... اژرتون با شيدالشهدا و
شاقي کوشر


متعاقب سئوال زبرائيل حکيم، سکوتي سنگين مهمانخانه را در بر گرفت ... من
که شيطاني به راه راست هدايت شده ام هنوز نابالغم و از خيلي چيزها سر در

نمياورم ... از ام البنين علت اين سکوت را پرسيدم ... او آستينم را گرفته و بدنبال
خودش از مهمانخانه بيرون کشيده و در حاليکه هراسناک به نظر ميرسيد گفت:
اسد همان شيري است آه سلمان فارسي به عنوان پيشکشي براي مولاي
... متقيان(ع) آورده است
سلمان فارسي روزگاري دوست صميمي زبرائيل بوده و اصلا خود زبرائيل حکيم
او را به رسول الله(ص) معرفي کرده .... منتها چندي است که بين زبرائيل و
سلمان فارسي اختلافي پيش آمده که هيچکس دليلش را بدرستي نميداند ...
فقط همين را ميدانيم که حضرت محمد(ص) بنا به حرفهاي زبرائيل دستور معدوم
کردن اسد را صادر کرد ه و امر فرموده بودند که در گوشتي که به خورد اسد
ميدهند سم بريزند ... خوشبختانه در اين بيت مطهر به امر اميرالمومنين(ع) از
اسراف و تبذير خبري نبوده و اسد بالاجبار وجيتارين (علفخوار) شده است ....
گوشت مرحمتي را زيد خودش با دست خود جلوي اسد گذاشت .... اما شير
غرشي سهمناک کرده و به نشخوار پوست هندوانه هاي خرد شده جلويش
قناعت ميکند ... زيد خبر اين معجزه را به نزد پيامبر اکرم(ص) ميبرد ... پيامبر
(ص) هم آن معجزه را به حساب کرامات خود ميگذارد و ميگويد براي بستن دهان
... زبرائيل به دروغ بگويند اسد سقط شد ه است
هنوز در راهرو بوديم که ديدم زبرائيل حکيم با صورتي برافروخته از مهمانخانه
بيرون آمد ... پيامبر اکرم(ص) نيز مانند محتاجي گردن کج، بدنبال پيرمرد بيرون
آمده فرمودند: بخدا غلط آردم اي معلم گرامي! .. تو هميشه با ديده اغماض بر
گناهانم خط عفو کشيده اي ... ميدانستم که بخاطر دشمني هاي سلمان چشم
ديدنش را نداريد و به روح کليم الله(ص) قسم که فرمان قتل اسد را صادر کردم ..
اما چکار کنم که مشيت آسماني آن بود که از مرگ نجات يابد .. وقتي زيد برايم
خبر آورد که اسد علفخوار شده ديدم زنده بودن شيري که علف ميخورد به يقيين
براي هديه کننده اش که سلمان باشد بسي دردناکتر است تا آنکه زبان بسته را
... بکشيم
زبرائيل حکيم لحظه اي درنگ کرد و با لبخندي موذيانه گفت: شايد تو راست
بگويي اي شاگردکم! حال که اينطور است بايد بدهيم شير علفخوار را در شهر
بگردانند تا مايه خفت سلمان شود .... برويد اسد را بياوريد و به محل برگزاري
... نماز شنبه ببريد تا خلق ببينند و بر سلمان بخندند
قنبر در حاليکه دودي کهربايي از منخرينش بيرون ميداد از اتاقي بيرون پريد و با
لحني که نشاني از خماري نداشت گفت: دست به اسد بدبخت نزنيد که جون
... نداره حرکت کنه
زبرائيل با چهره اي که حاکي از عدم اعتمادش بود راه طويله را در پيش گرفت ...
همگان از کوچک و بزرگ بدنبال پيرمرد براه افتاديم ... بعد از عبور از حياطي که
به باغ رضوان ميمانست به اتاقي رسيديم که از درون آن صداي بغ بغوي کبوتر به
گوش ميرسيد ... علي(ع) به يکباره ايستاد و در اتاقک را باز کرد ... تعداد
بيشماري کفتر در ميان هم ميلوليدند ... اميرالمومنين(ع) فريادي کشيدند و
گفتند: اي حسين پدر سوخته! مگه نگفته بودم کفتر بازي موقوف .. تا کي
.. ميخوايي خفت و خواري را نصيب اين بيت مطهر کني؟

رادمرد بزرگ اسلام(ع) امان نداده و با حرکتي سريعتر از پلنگ، گريبان حسين(ع)
را گرفت ... حسن(ع) گرچه در جرم برادر دخيل نبود اما به عنوان اولين واکنش
شلوارش را خيس کرده و از جمع فاصله گرفت ... اميرالمومنين(ع) کمربند چرمي
را از کمر باز کرده و به جان حسين(ع) افتاد ... زهرا(س) در حاليکه به صورت
... خودش ميزد گفت: الان بچه رو ناقص ميکنه
حضرت محمد(ص) در موضوع دخالت کرده و براي اينکه به قائله خاتمه دهند
فرمودند: ولش کن طفل معصوم رو ... همين کارها رو ميکنيد که يه مشت بچه
عقده اي و ترسو تحويل جامعه ميديد ... بچه اي که براي پناه دادن چند کفتر زبون
بسه مورد مواخذه قرار ميگير به يقين در بزرگسالي مجبور خواهد شد براي
گرفتن جرعه اي آب رکاب هر شمر ذالجوشني را مثل سگ بليسد .. طبيعت
بچه ها قانونگريزي و عدم اطاعت بزرگترهاست .. اصلا اين کفترها همش مال
.. خود منه و در اينجا به امانت گذاشته ام
دستان کوبنده علي(ع) در هوا خشکيد ... حسين(ع) در حاليکه تنبانش بر اثر
ضربات کمربند شرحه شرحه شده بود گريه کنان در گوشه اي نشست ...
زبرائيل حکيم به عنوان پشتيباني از شاگرد گراميش گفت: بلي ... اصولا تمامي
پيامبران اولوالعزم صاحب کتاب کفتر باز بوده اند ... مگر ميشود به غير از شاه پر
کفتر از چيزي ديگر به عنوان قلم براي نگارش استفاده کرد؟ .. خب حالا ديگه
اجازه ميديد بريم اسد رو ببينيم؟
همگي دوباره براه افتاديم تا اينکه بالاخره به طويله رسيديم ... در ابتداي ورودي
مشتي بز و بزغاله در گوشه اي آرميده بودند که با عصاي زبرائيل حکيم پراکنده
شدند ... براق، اسب عزيز رسول الله(ص) با ديدن صاحب خواست شيهه اي
جانانه بکشد اما صدايي ضعيف از او به گوش رسيد ... پيامبر اکرم فرمودند: قنبر!
اين اسب ناخوشه؟
قنبر چاپلوسانه جواب داد: نخير قربان قدوم مبارکتان! .. به امر اميرالمومنين در
... روز ه مستحبي است
محمد مصطفي(ص) مشتي کاه از کاهدان برداشته و به مقابل دهان براق
... گرفت ... علي(ع) گفت: آقا ولش کنيد تا خرخره سحري خورده
حضرت محمد(ص) با اخمي که تابحال سابقه نداشته دامادش را وادار به سکوت
کردند ... براق مانند قحطح ي زده ها شروع به خوردن کاه نمود و ملچ و ملوچش
سر به آسمان گذاشت ... پيامبر اکرم(ص) با پوزخند گفتند: اين زبون بسته
سحري خورده؟! .. اين بيچاره جون نداره نفس بکشه .. درسته من در احکامم
... !!در مورد صفت قناعت و عدم اسراف زياد گفته ام اما گدابازي هم حدي داره
رحمة العالمين(ص) هنوز مشغول دادن علف به اسب نازنينش بودند که زبرائيل
حکيم سراغ اسد را گرفت .... قنبر همه را به ته طويله راهنمايي کرد ... آنچه که
در نيم تاريک طويله هويدا شد دل هر کسي را ريش ميکرد ... موجودي که اسد
ميناميدندش مشتي استخوان بود که پوستي مانند پتوي کهنه برويش کشيده
باشند ... شير چهار دست و پايش رو به آسمان کرده و عاجز از پراکندن خيل
مگسهايي بود که سر و صورت و دهانش را آماج سماجت خود کرده بودند ....
تنها نشانه حيات اسد بالا و پائين رفتن جائي از اندامش بود که روزگاري شکم
ناميده ميشد .... زبرائيل حکيم دستمالش را در آورده و در حاليکه اشک از

... چشمانش ميسترد با ترحم بسيار دستي به سر کچل اسد کشيد
جايي که روزگاري يال پرهيبتي رعب و وحشت را به دل هر بيننده اي ميانداخته
حال مانند کف دست بيمو شده بود .... زبرائيل با لحني مملو از بغض گفت: لا
اله الا يهوه! .. سالها بود که چنين شير رقت باري نديده بودم ... تنها ايام جوانيم
بود که در کابلستان با شير پيري بنام مرجان برخوردم در قفسي اسير بود ... اما
نه ... اين اسد بيچاره از آن مرجان کابلي نگونبخت تر است ... قصد آن داشتم
که سلمان را به اين وسيله خفت دهم اما ميبينم ننگ اين وضعيت بيشتر به
... علي برميگردد که آشغال گوشت را نيز از اين حيوان مفلوک دريغ کرده است
علي(ع) به اعتراض گفت: بخدا اگه بخاطر پسرعموم نبود همينجا حسابت رو
کف دستت ميذاشتم اي جهود نزولخور ... در مملکتي که نون خشک گير بيوه
زنها و يتيمهاش نمياد دادن آشغال گوشت به يک حيوان بي خاصيت معصيت
... عظماست
پيرمرد لئيم با صدايي که از شدت عصبانيت به زوزه ميمانست گفت: مصيبت
عظمي؟!! حالا که دهانم را باز کردي بگذار بگويم مصيبت عظمي چيست ...
مصيبت عظمي آنست که در ميان نخلستان غنيمتي مخفيانه موستان درست
کرده و شراب حاصله را قاچاقي فروخته و عوايدش را صرف خانوم بازي نيمه
... شبها ميکني ... خبرش در همه جا پيچيده
علي(ع) طاقت نياورده و رو به قنبر گفت: بپر برو اون ذوالفقارم رو بيار تا حساب
... اينو برم
قنبر اين پا و آن پا کرده و پرسيد: کدومش رو بيارم قربان؟ .. ذوالفقار دو سر يا
.. ذوالفقار سه سر رو؟
حضرت محمد(ص) بازوي پرتوان علي(ع) را گرفته و گفت: هيچکدام اي قنبر ...
برو دلوي آب خنک بياور که همه احتياج به تمدد اعصاب دارند ... حساب مرا نيز
بکنيد که من پيغمبر اين امت بيچاره ام ... تو اي زبرائيل حکيم معلم من، و تو اي
علي داماد من هستي ... الان که دين مبينمان در محاصره کفر و الحاد است
بيش از هميشه به وحدت کلمه محتاجيم .... مسائل جزئي را ميتوان با سعه
.... صدر حل کرد
رسول اکرم هنوز در خيال ادامه دادن موعظه اش بود که ام البنين خبر آورد که
........ نقاش کاشغري آمده و سراغ رسول الله را ميگيرد
پيامبر اکرم(ص) با شانه چوبي مشغول مرتب کردن ريش مبارکشان شده و
فرمودند: تعجيل کنيد که اين صورتگر دستمزدش را ساعتي ميگيرد .... قنبر! فورا
اسب عزيزم براق را به حياط بياور و زيني مرصع بر آن بگذار .... فاطي! تو هم
بچه ها را لباس مناسب بپوشان .... سبز را بر تن حسنم و سرخ را بر تن
... حسينم کن ... علي! ذوالفقارت را بياور تا تيزي اش در خاطر تاريخ بماند
همگي از طويله بيرون آمديم .... صورتگر کاشغري و شاگردش که نوجواني
خوبرو بود در حال پهن کردن سه پايه و بوم و رنگ بودند و با ديدن رسول اکرم
(ص) سلام عرض نمودند .... صورتگر در حاليکه تعظيم کرده بود با لهجه
ناآشنايي گفت: مرا عسگرلاد که از تجار محترم شام است به خدمتتان
فرستاده اند .... اهل کاشغر در غرب چينم و سالهاست در خطه شامات نگارخانه

دارم .... اين نوجوان يتيم هم شاگردم است و نامش خمي ن هندي است .... چند
سال پيش که براي تجديد ديدار اهل و عيال عازم سفر به کاشغر بودم او را در
يکي از معابد هندوان ديدم ... ارباب ده شان او را وقف بتخانه کرده بود و پسرک
بينوا در خمي شکسته ميزيست ... دلم به رحم آمده، با مشتي درهم و دينار او
... را خريده و به شامات بردمش
پيامبر اکرم با ترحم رو به خمين هندي کرده و گفتند: تو نيز مانند من يتيمي؟
خمين هندي سرش را به زير انداخته و گفت: بلي يا رسول الله ... لاکن پدرم را
... ارباب ده کشت تا با مادرم وصلت کند
صورتگر کاشغري براي خودشيريني گفت: اي محمد مصطفي! .. خمين هندي
گر چه در صرف و نحو عرب داراي اشکالات اساسي است اما اشعار عرفاني را
به زبان مجوسان ميسرايد و طي آن از مدرسه و بتخانه و تبخال بالاي لب يار
... ميگويد
پيامبر اکرم دستي به سر و گوش پسرک کشيد و گفت بعد از اتمام کار به
... نزدش بيايد و شبي را مهمانش باشد
قنبر که در طويله مشغول زور ورزي با براق بود و با نفسي بريده گفت: يا نبي
اکرم! .. اين زبون بسته جون نداره حرکت کنه ... ميترسم به غضب الهي دچار
... شوم والا با اردنگ وادار به حرکتش ميکردم
رحمة العالمين (ص) زيد را به کمک قنبر فرستاد و رو به فاطمه(س) فرمودند: چرا
... اينجا ايستاده اي؟ برو خودت را آماده کن
زهرا(س) با اشاره به ابروهايش که از سبيل اميرالمومنين(ع) کلفت تر بود کرده
و گفت: با اين چشم و ابرو؟! .. با اين موهايي که مانند پشم آلوده شتر در هم
پيچيده؟ .. تقاضا ميکنم مرا از بودن در تصوير معاف بفرمائيد که براي نسوان
... ننگي بالاتر از نشان دادن چهره آرايش نکرده نيست
مولاي متقيان(َع) در حاليکه کچلي سرشان را به زير چفيه سبز مخفي ميکرد رو
به همسرش غريد: حرف زيادي موقوف ضعيفه! .. حالا ديگه مونده صنار سه
شاهي رو که از راه غزوه و عملگي در نخلستانها بدست ميارم بدم براي
سرخاب سفيداب خانوم ... امت ما در زير خط فقرند و رنگ عدالت اجتماعي قول
... داده شده توسط رسول اکرم(ص) را نديده اند
زهرا (س) با جيغ و داد گفتند: خبه خبه! .. خوبه همه ميدونند کيسه کيسه
سرخاب و سفيد رو ميبري بين بيوه هاي خوشگل پخش ميکني ... من اگر بميرم
... هم با اين شکل و قيافه نميرم جلوي عکاس
دخت گرامي رسول اکرم(ص) گريه کنان به گوشه اي از حياط رفت ... زبرائيل
حکيم حضرت ختمي مرتبت(ص) را به کناري کشيد و گفت: راستش بنظرم براي
ختم اين موضوع بهتر است اصلا بيائيم و نشان دادن موي زن را براي هميشه
حرام کنيم ... خواصي که بر حرام کردن مترتب است از حلال بودنش بيشتر
ميباشد ... و اما دلايل حجاب از نظر شرع مقدس به شرح ذيل است ای شاگرد
:باوفايم
... الف) در دين مبين يهود نشاندادن موي زن گناه کبيره است---
ب) دو سال است که رود نيل طغياني پر برکت کرده و در نتيجه محصول پنبه ---

زيادي برداشت شده. عسگرلاد يهودي و شرکاء که انحصار پنبه را در اختيار
داردند پيغام داده اند براي پنبه و پارچه حاصله فکري کنيد که عنقريب ورشکست
خواهيم شد و از کمک مالي عذر خواهيم خواست ... اگر حجاب اجباري شود
پارچه چادري حاصل از آن پنبه ها براحتي بفروش رفته و منافعش نصيب همه
.خواهد شد
ج) شما که ماشالله تعداد زيادي زن در حرم داريد به يقيين از خريد البسه ---
رنگارنگ براي آنان عاجز شده ايد ... با چادري کردن آنها در هزينه ها شخصی اتان
... نيز صرفه جويي خواهد شد
د) زبانم لال در صورت شکست در امر رسالت ميتوانيد خود را در چادر پيچيده ---
.و بگريزيد
ه) تصور کنيد که خديجه با آن چهره چروکيده و پير محصور در چادر است ... ---
اگر چهره اش زير چادر پنهان باشد چه کسي ميتواند شما را مسخره کند براي
به همسري گزيدن آن پيرزن؟
پيامبر اکرم که از دلايل محکمه پسند زبرائيل حکيم، خصوصا آخرين دليل
متقنش، خرسند شده بودند در دم فرمان الهي حفظ حجاب را بر عموم مسلمين
و غير مسلمين صادر فرمودند و گفتند: اين فرمان الهي محدود به زمان و مکان
نبوده و مانند نظارت استصوابي از ابتداي خلقت و در تمام مراحل تکويني و
توشيحي، چه در حال و چه در آينده نافذ خواهد بود .... بعدا در موقع مقتضي
... آيات مناسبش را به کاتبان وحي ديکته خواهم کرد
زهرا(س) کمي خوشحال شد اما بعد از لحظه اي تفکر گفت: خاک عالم برسرم!
حالا چادر از کجا گير بيارم؟
حضرت علي(ع) با اخم گفت: حالا يه مکافات جديد سر چادر خانوم شروع شد
... از همين امروزه که بهانه کرپ دوشين سه اسبه يا کودري خالدار رو بگير و
روزگارم رو سياه کنه ... يآ خدا! .. يه چاه عميق بهم عنايت کن تا از دست اين
زن برم عقده هاي دلم رو توش بريزم ... خدايا! .. يه شمشير تيز به فرقم نازل کن
... تا از دست اين زن راحت بشم
محمد مصطفي(ص) که ديدند عنقريب دوباره بين زن و شوهر شکرآب خواهد
شد في الفور کرباسي که مقداري خارک خشکيده برويش در معرض آفتاب قرار
... گرفته بود را برداشته و بعد از تکاندن به سر زهرا(س) کشيدند
ام البنين با لب و لوچه اي ورچيده و بغض کرده گفت: من چي؟ من بدبخت جزو
زنها به حساب نميام؟ اين موي روي سرم با زهار شتر يکسانه؟
رسول اکرم که ديگر پارچه اي در مقابل چشمشان نميديدند فرمودند: تو فعلا
کنيزي ... بر کنيزان حرجي نيست چنانچه حجاب نداشته باشند ... آهاي
.. قنبر! .. پس اين براق چي شد؟
قنبر و زيد نفس نفس زنان از طويله بيرون آمدند .... قنبر زودتر به حرف آمده و
گفت: يا رسول الله! .. اين اسب به کار امروز کفاف نميده ... زبون بسته جون
.... نداره ... از بس سنگينه نميشه به زور آوردش
نقاش کاشغري بعد از اينکه فهميد براق براي تصويرگري آماده نيست رو به
رسول اکرم(ص) گفت: شما ناراحت نباشيد ممد آقا ... خودم بعدا تو نگارخونه
... افکتش رو اسپشال ميکنم

علي(ع) يقه نقاش کاشغري را گرفته و غريد: ممد آقا کيه؟ .. حالا به نبي اکرم
(ص) جسارت ميکني ديوث؟ .. قنبر! .. بپر ذوالفقارم رو بيار تا احترام به
... بزرگتر رو حاليش کنم
زبرائيل حکيم با عصايش جلوي حرکت قنبر را گرفت و محمد مصطفي(ص) نيز
کوشيدند تا دامادشان را از خر شيطان پياده نمايند .... بعد از اينکه قائله خوابيد
بنا به دستور صورتگر کاشغري، همه در گوشه اي رديف شدند .... زبرائيل حکيم
از ملحق شدن به ديگران طفره رفت و رو به پيامبر اکرم (ص) گفت: از من مخواه
... که در اين تصاوير باشم که روح کليم الله(ص) از اين اعمال بيزار است
پيامبر(ص) و زبرائيل مشغول صحبت بودند که به پيشنهاد حسنين(ع)، بنا شد
اسد نيز در يکي از تصاوير گنجانده شود .... همه مردان به داخل طويله رفته و
.... جنازه نيمه مرده اسد را بيرون آوردند
شير بيچاره که گويي سالها از نعمت آفتاب محروم بوده باشد ابرو در هم کشيد
و خميازه اي پرملاط سر داد و ثابت شد که محض نمونه حتي يک دندان نيز در
دهان شير بيچاره نمانده .... قنبر در حاليکه با پارچه اي سر کچل و پر زخم اسد
را تميز ميکرد گفت: اين بيچاره رو اولين بار که ديدم سلمان تازه از دشت ارژن
ولايت فارس آورده بودش .... اون موقع ها با يه نعره ش دل مسلمون و کافر هري
ميريخت ... روسياهي من و ناتواني اين شير مايه خفت اسلامه ... يا
.... اميرالمومنين! .. اجازه بديد ماها عکس شما رو آلوده نکنيم
علي بن ابيطالب غريد و گفت: خفه! ... اين نقاشه مگه نميگه خيلي ماهره؟ ..
دندش نرم ترو جوون و سفيد بکشه و اين اسد بيچاره رو شير ژيان ... نقاش
.. باشي! .. بلدي يا با ذوالفقار يادت بدم؟
نقاش کاشغري گردن باريکتر از مويش را در مقابل هيبت بزرگمرد اسلام(ع) به
تائيد تکان داد ... علي(ع) در وسط نشسته و حسنين(ع) مانند دو پروانه در
گردش نشستند .... قنبر تبرزيني به دست گرفت و در گوشه اي که نقاش گفته
بود ايستاد و جنازه نيمه جان اسد را مانند رخت چرک به جلوي صحنه آوردند ....
نقاش کاشغري با سرعت و مهارت بي مانند مشغول به کار شد و هنوز دقايقي
.... نگذشته بود که کار تمام شده و در معرض ديد همگان قرار گرفت
تصوير شماره ١]: علي(ع) و پسرانش .. قنبر و اسد براي حفظ مصالح اسلام ]
.رتوش شده اند
فرياد احسنت پيامبر اکرم(ص) و ساير حضار به هوا خاست .... قنبر گريه کنان به
سجده افتاده بود و آرزو ميکرد که ايکاش مادرش زنده بود و روسفيدي او را ميديد
... حتي اسد نيز از چهره پر هيبت خود شاد شده و مانند محتضري که آخرين
.... رمقش را صرف خنديدن ميکند لثه هاي بي دندانش را به رخ همگان کشيد
بنا به دستور نقاش پيامبر در گوشه اي ايستادند و آماده شدند .... زبرائيل امان
نداده و توراتي که در دست داشت را به حضرت ختمي مرتبت داده و به
نقاش گفت: ايشون رو مهربون و متشخص ميکشي ها ... در ضمن يه کاري کن
... که انگشت آقا و کتاب مقدسشون واضح بيافته
علي (ع) دخالت کرده و گفت: اين تورات چيه دادي دست پيغمبر؟ .. ما خودمون

... قران داريم اين هوا
پيامبر فرمودند: چاره اي نيست يا علي ... قران فعلا نيمه تمامه و اديت نهايي
نشده ... ميگي بريم اون جزوه هاي پراکنده و ورق پاره ها رو از زير دست عثمان و
معاويه بيرون بکشيم؟ .. با اون برگه هاي متفرق نميشه هيچ امتي رو متحد کرد
... تازه اون اوراق که هيبت اين کتاب رو ندارند ... جناب نقاشباشي! .. نميشه
شما اين تورات رو يه جوري قران جلوه بديد؟
نقاش کاشغري سري به تائيد جنباند و شروع به کار کرد و بعد از لحظاتي تصوير
.. پيامبر اکرم آماده شد
تصوير شماره ٢]: رسول اکرم(ص) با انگشت مطهرشان امت اسلام را نشانه ]
.گرفته اند
همگي به حسن سليقه نقاش در انتخاب رنگ عبا و جهت انگشت احسنت
گفته و بنا شد تصوير سوم با شرکت زهرا(س) کشيده شود ... دخت گرامي
رسول اکرم(ص) بهانه آورده و گفتند: اگر زنده زنده خاکم کنيد هم حاضر نيستم
چادري از جنس کرباس به سرم بکشم ... اگه کرپ ژرژه بود ميام تو عکس، اگه
... نبود نميام
التماس پيامبر اکرم(ص) و پرخاش علي(ع) و گريه و فغان اطفال معصوم(ع) بي
فايده بود و فاطمه زهرا(س) حاضر به همکاري نشد و بالاخره وقتي ديد همگان
اصرار دارند با بغضي ترکيده به اتاقشان رفته و گريه مظلومانه سردادند ....
خمين هندي رو به استادش کرده و گفت: ولاکن اين الوان خشک خواهند گرديد
.... چنانچه به فوريت مورد استفاده قرار نگيرند
نقاش کاشغري رو به پيامبر(ص) کرده و گفت: چکار کنيم. ديگر تصويرگري بس
است؟ رنگها را بريزيم دور؟
مولاي متقيان به خروش آمده و گفت: بخدا با ذوالفقارم چهار شقه ات خواهم کرد
اگر بار ديگر صحبت اسراف و تبذير و دورانداختن در اين خانه مقدس را بر زبان
بياوري .... امت اسلام در فقر فاقه بسر ميبره و تو ميخواهي رنگ ها را دور
بريزي؟ .. آهاي زيد! بيا ببينم ... اين کرباس رو ميکشي رو سرت و صاف
ميشيني اينجا .... تا کار استاد تموم نشده ميشي فاطمه زهرا(س) ... اين
دستمال رو هم بکش رو صورتت که نامحرم نبيندت .... آي ام البنين اونجوري
اونجا وايسادي چيکار اين تورات رو ميگيري بالا سر پيغمبر .... بعد هم که کار
تموم شد ميري دستتو آب ميکشي ها! .. شکمت رو هم بده تو که بعدا پشت
سرمون صفحه نذارن .... آقاي نقاش! شما هم که کارت رو بلدي؟ تورات بي
تورات .. قران ميکشي و جلدشم اين دفعه قهوه اي ميکني ... اوکي؟
نقاش کاشغري سري تکان داده و با سرعت شروع به کشيدن تصوير اهل بيت
(سلام الله عليه اجمعين) نمود و هنوز ساعتي به ظهر مانده بود که کارش به
.اتمام رسيد

تصوير شماره ٣]: محمد(ص) و خانواده محترم ... ام البنين حامله نيز در تصوير ]
.ديده ميشوند



[ATTACH=CONFIG]576[/ATTACH]

[ATTACH=CONFIG]577[/ATTACH]

[ATTACH=CONFIG]578[/ATTACH]


فایل‌های پیوست
.jpg 01.jpg اندازه 38.06 KB  تعداد دانلود: 431
.jpg 02.jpg اندازه 45.87 KB  تعداد دانلود: 628
.jpg 03.jpg اندازه 41.56 KB  تعداد دانلود: 1,267

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ


پیام‌های این موضوع
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 03-13-2011, 08:52 PM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 03-15-2011, 11:04 PM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Russell - 03-16-2011, 06:23 PM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 03-17-2011, 01:39 AM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 03-17-2011, 10:40 PM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 03-19-2011, 01:36 AM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 03-19-2011, 01:50 AM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 03-20-2011, 01:17 AM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 03-23-2011, 04:23 PM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 03-26-2011, 12:50 AM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 07-15-2012, 03:44 AM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 07-15-2012, 04:02 AM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 07-15-2012, 04:05 AM
داستان «شیطان»؛ روایت شیطان از درگاه الهی - توسط Mehrbod - 07-15-2012, 04:18 AM

موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
آخرین ارسال توسط solo
07-05-2016, 06:09 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 5 مهمان