Rustin نوشته: بستگی به طرز دیدتون به هنر داره. برای من این گروه و گروههای متال دیگه و حتی بطور کلی هر موسیقیدانی، هر فیلم سازی، نقاشی، نویسندهای، طراح لباسی و ... همه Poser هستند. همه دارن به چیزی وانمود میکنن و هیچکدوم نمیتونن واقعن اونچیزی رو که میگن هستن، باشن. از این حیث هیچ برام فرقی نداره که چه مقدار سمبول بکار ببرن و چقدر به چیزی که نیستن وانمود کنن. هر چه بیشتر سمبول بکار ببرن سرگرم کننده تر و جذاب ترن. (بله من دیدی نسبتا مصرف گرایانه به هنر دارم و در هنر بدنبال کشف حقایق زندگی و رمز و رموز هستی نیستم. چرا که حقایق زندگی تنها از طریق زندگی کردن و از طریق تجربه دست اول شخصی بدست میان نه از طریق پنجره هنرمند.)
من هنر رو بطور کلی صرفا برای تاثیر آنی که بر من میگذاره، مصرف میکنم. برای مثال موسیقی متال و بخصوص بلک متال رو به این خاطر بیشتر میپسندم چونکه فقط این سبک موسیقی هست که میتونه آمیگدالم رو تحریک کنه و اون تاثیر آنی رو بر من بگذاره.
اینجا جاش نیست ولی حتی اگر بخایم اندکی فراتر هم بریم، بنظر من "جایگاه اجتماعی و قدرت اجتماعی" که ما به هنر و هنرمند میدیم صرفا بخاطر همین تاثیر آنی هست که بر ما میگذاره نه بخاطر این که واقعیتی متعالی (رو که اساسا فاقدش هست) بهمون منتقل کرده. بعبارتی یکنفر از طریق "رهبری گله" جایگاه و قدرت اجتماعی برای خودش میسازه یکنفر از طریق تاثیرگذاری بر آمیگدال!
بخشهایی از سخنان شما چندان دقیق به نظر نمیرسند، اما آن مهمترین بخشاش
یعنی رابطهی باواسطهی هنرمند با اثر هنریاش که نه بطور مستقیم، که در بیان
شما به شکلی عجیب، از طریق مخاطب برقرار میشود وجه جالبی از این تفکر
اشتباه ضمنیِ همهپسند را به رخ میکشد که «چون همه فلان چیزها یا کسها،
یک صفت خاصی رادارند، پس همه آنها حتما به کیفیتی یکسان و در یک اندازه
آن را دارا هستند» که خب چه جای بحث دارد این.
علاوه بر آن در اینجا باید بگویم که نگاه من با شما در این مورد تفاوتهایی دارد که
فکر میکنم هر کدام از ما را در منتهی الیه دو سوی مخالف این بحث قرار میدهد.
برای من هنر، نه امری برای زندگی و نه حتی در مورد زندگی است؛ این شاید والاانگاری
مضحکی به نظر برسد، اما برای من هنر چیزی فراتر یا حداقل جدا از زندگی است. نگاه من
به هنر که البته بسیار شخصیست، اگرچه همچنان لذتمحور است، اما کاملا
نسبت به آن جدی است، چنان که من موسیقی را نه برای اینکه یک صدایی پخش بشود یا در
هر حال و زمان گوش بدهم. در واقع من موسیقی گوش نمیدهم که سرگرم شوم یا
اساسا چیزی در مورد زندگی در آن پیدا کنم و یا حتی با آن زندگی را به کامم شیرینتر
کنم، بلکه به آن گوش میدهم که از زندگی جدا بشوم، هر چند کوتاه و مقطعی.
لذتی که از این طریق تجریه میکنم آنقدر ناب و عظیم هست که حاضر نیستم
هرگز آن را با موسیقیهای دست چندمی به سمت سقوط سوق دهم.