یک دلیلی که من ازدواج نکردم این بود که میخواستم سبک و قوی باشم و حداقل پایبند ها رو داشته باشم. چرا؟ چون اونقدر باهوش بودم اونقدر تجربه کافی از سن نوجوانی داشتم که فهمیدم این جهان چیه دیگران چی هستن واقعیت چیه. واقعیت این بود که زندگی یک نبرد بزرگ و بیرحمانه بود برای من، بعنوان یک موجود ضعیف و حقیر و ناتوان، و جایی که در اون ضعیفان تا آخر عمرشون شکنجه و استثمار و لگدمال میشن!
الان مثلا در برخورد با کارفرماها اینقدر قدرت عمل و مانور و انعطاف دارم چون زن و بچه ندارم چون هزینهء زندگیم خیلی کمه و حداقله که با کمترین کار هم میشه فراهمش کرد. چون خیالیم نیست اگر کارفرما عوضی بازی دربیاره منم تهدید به رفتن میکنم و این کار برام نسبتا راحت و بدون دغدغه است، درحالیکه این برای کارفرما ضربهء شدیدتر و هزینه بر تری است و میدونه که دیگه به سادگی نیروی کارآمد و قابل اعتمادی مثل من پیدا نمیکنه؛ بخصوص با حقوق کمی که من میگیرم! البته من حقوق کم میگیرم در مقابل کارم هم به همون نسبت کم و راحته. وقت و انرژی آزاد کافی برای خودم دارم که به اهداف شخصی خودم برسم مثلا ورزش کنم، دنبال علم و یادگیری و پیشرفت و ارتقای خودم و دانش و توانایی های تخصصی و غیره خودم برم، و در مسیر و هدف اصلی خودم که ابرانسان شدنه گام بردارم.
من این قدرت مانور و آزادی و کم بودن نگرانی و محدودیت و پایبند رو خیلی میپسندم و ضروری میدونم برای خودم. هر زمان اراده کنم میتونم با حداقل هزینه و نگرانی تمام عالم و آدم رو به تخم چپم دایورت کنم بقول رئیسم
با چندرغاز سه چهار میلیون تومن پول مثلا قرض کنم میتونم یک سال زندگی کنم! در این مدت هم میتونم چیزهایی رو که لازمه یاد بگیرم، که هوش و پایه و قدرت یادگیریم هم نسبت به گذشته و نسبت به اکثر آدمهای دیگر به نحو قابل توجهی بالاتر رفته بر اثر تلاشهای خودم در طول سالها، و خب یک کار جدیدی چیزی بالاخره گیر میارم دیگه چرا نگران باشم؟
حالا از حق نگذریم این رئیس ما آدم نسبتا خوب و خاکی هست و آدم باهاش راحته، ولی همینم اگر آدم خودش قوی نباشه و حقوق و راحتی خودش رو حفظ نکنه، مثل میکروب های معمولی و مفید که آدم ضعیف رو بیمار میکنن، دهنم رو سرویس میکنه! یعنی این پتانسیل در همه هست. یکیش بخاطر همین میگم که اساسا تمام انسانها موجودات بیشعور و مسخره ای هستن. بنظر من تعامل ما با همدیگر، بر اساس روابط قدرته. به هیچ شکل دیگری نمیشه، منجمله با ادعاها و داستانهای کودکانه دینی، تعادل و عدالت و آسایش رو برای خودت به شکل قابل قبول و بهینه ای فراهم کنی. تا خودت قوی نباشی، تا فعالانه عمل نکنی، نمیشه. این تجربهء من بوده! هیچ خدا و دینی هم این وسط هیچ خاصیت و وجودی هرگز نشان ندادن از خودشون، جز شاید اون خدا و دین/مرام درونی خودم، اون اصول بنیادین معنویت شاید، اون مشترکات میان ادیان شاید.
رابطهء رئیس و زیردست هم صرفا یک رابطهء سودرسانی و بر اساس صرفهء دو طرفه است، که هرچی قدرتت بیشتر باشه بیشتر میتونی امتیاز بگیری و اون رو به نفع حداکثری برای خودت تنظیم و کنترل کنی. قدرت های زیادی هست. هرچه بیشتر بهتر. از همهء قدرتهای اساسی باید داشت. باید هوش بالا داشته باشی، قدرت جسمی داشته باشی، قدرت روحی-روانی و جنگندگی داشته باشی، به موقع بتونی جدی و خشن باشی، باید توانایی های گسترده و قوی داشته باشی در زمینهء کار و تخصص خودت تا ارزشمند و کمیاب باشی و کسی نتونه به این سادگی ها برات جایگزین پیدا کنه. الان من مثلا از رقابت در زمینهء کاری تقریبا در امانم! تاحالا همچین مسئله ای نداشتم هیچکس به گرد پام هم نمیرسه در کل! تا شعاع 50 کیلومتر شاید یک نفر با قدرت و توانایی های کلی و گستردهء من وجود نداشته باشه!! هرجا رفتم و مدتی تجربه کردم این رو دیدم و حتی دیگران و کارفرماها بهش اقرار کردن. هیچ کجا نمیخواستن منو از دست بدن!
حالا من نمیدونم مثلا این بحث ادیان و خداشون و نماز و روزه و اینها در کجای زندگی من چه وقت چه معنی چه خاصیتی داشته و خواهد داشت که دلم بهشون خوش بشه باورشون کنم دنبالشون برم براشون هزینه کنم! دین باشه که مثلا اول اصرار داره که برو ازدواج کن، بعدم لابد به امید تصمیمات غیرقابل پیشبینی خدای دین باید باشیم لابد که آیا روزیمون رو گشاد بکنه یا تنگ بکنه و کسی هم نمیتونه ازش بازخواست کنه و دلیلش رو بفهمه! تازه این فقط یک بخش از مسائل و مشکلات و نیازهایی است که ممکنه پیش بیان.
صد رحمت به اون چینی ها که مثلا یه چیزی مثل کنگفو رو اختراع کردن که برای پاسخگویی به نیازهای واقعی این جهان و زندگی فعلی و واقعیه و نه مسائل تخیلی و نسیهء آینده! یه چیزی هست کاربردی و پربازده، نه مثل دین بی سر و ته و موکول به زمان و مکان نامعلوم و ثابت نشده!
من دنبال چیزهایی هستم که در این جهان در همین زندگی کاربرد واقعی و قابل لمس و استفاده و اثبات داشتن باشن. از نظر احتمال ماوراء هم بنظر من بارها هم گفتم و طبق وجدان و عقل و تجربهء خودم، همون اصول بنیادین معنویت و مشترکات میان ادیان کفایت میکنه و معقول و منطقی بنظر میرسه برای احتیاط. بقیش دیگه حشو و زواید و شاخ و برگ و داستانهای حجیم و پرهزینه و مبهم گویی و کلی گویی و مسائل ثابت نشده و کم بازده و پرهزینه است بنظر من.