نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قربانیان انقلاب
#81

undead_knight نوشته: من یک مثال بزنم،ترکیه کشوری هست که با دیکتاتوری به این وضع رسیده،آیا دوستان فکر میکنند روحیه فراگیر مردم ترکیه دموکرات هست؟
آیا کودتاهای متعدد نظامی های لائیک دموکراسی رو تشویق کرده!؟
همین اسلام گراها با وجود عملکرد نسبتا قابل قبولی که داشتند به نظرم دارند به سمت قبضه قدرت گام بر میدارند که ناشی از عدم وجود روحیه دموکرات هست(به نتیجه کاری ندارم)
با همه ی اینها، هنوز من نمیدانم که چرا باید "مردم" را زیر سوال برد؟اینکه در آنجا عده ای هر روز علیه عده ای دیگر کودتا میکنند چه چیزی را اثبات میکند؟
به باور من و برخلاف نظر خیلی های دیگر،دموکراسی همانقدر که از پائین به بالا شدنی است،از بالا به پائین هم شدنی است!از شما سوال میکنم که انقلاب کبیر فرانسه(با همه ی مشکلاتی که داشت و انتقاداتی که به آن وارد است و به بیراهه هایی که رفت) از کجا شروع شد؟مگر نه اینکه افرادی چون ولتر جرقه اش را زدند؟حالا همین انقلاب، بعدها به دست ناپلئون افتاد.اما مردم فرانسه دیگر با مردم قبل از انقلاب فرق داشتند و خیلی سریع دوباره به اصول دموکراسی برگشتند،چرا که به تصور آزادی رسیده بودند.در دوران انقلاب اشتباهات بزرگی مرتکب شدند، اما اندک اندک راه خود را یافتند و از اشتباهات گذشته ی خود درس گرفتند.مقایسه همان یک قرن ابتدایی انقلاب با پانزده قرن حکومت پادشاهی، مقایسه معنا داری خواهد بود.در مورد ترکیه هم وضع به همین منوال خواهد بود.مطمئن باشید اگرهم مردم ترکیه گرفتار یک استبداد شوند، هرگز به اندازه ی مردم مثلا کوبا در بند نخواهند بود و خیلی زود دوباره به مسیر خود باز خواهند گشت.مردم ایران هم چنین بودند.همین مردم با مفهوم آزادی آشنا شده بودند دیگر نمیشد آنها را با آن غریبه کرد.خیلی زود پی اش را میگرفتند.

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ
#82

undead_knight نوشته: من طرفدار حکومت پهلوی نیستم ولی به هرحال هر حکومت دستاوردهایی داره،اگر میخوایم این دستاوردها رو نفی کنیم باید استدلال خوبی داشته باشیم.

استدلالتون در این مورد چیه؟(چون شما رو ادم منطقی میدونم میپرسم)
با اجازه جناب امیر، میخواستم چیزی در این مورد بگویم.مطمئمنا در جهان هر پدیده ای، مزایایی هم دارد.حتی حکومت هیتلر هم کلی مزایا داشت!مطمئنم که میدانید چنین بود.اما در انتها چه؟نمره ای که به او میتوانیم بدهیم نه برای کارهای خوبی است که کرده است، بلکه برای هر عمل مخربش یک نمره منفی نصیبش میشود.چراکه کارهای خوبش در بهترین حالت صرفا یک خدمت محاسبه میشود.بهترین و دموکرات ترین(!) و سازنده ترین مستبد هم، نامشروع است و کلا حضورش در مقام شامخ دیکتاتوری جای بحثی برای چیزهای دیگر نمیگذارد.هرکار که میخاهد کرده باشد.

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ
#83

Dariush نوشته: با اجازه جناب امیر، میخواستم چیزی در این مورد بگویم.مطمئمنا در جهان هر پدیده ای، مزایایی هم دارد.حتی حکومت هیتلر هم کلی مزایا داشت!مطمئنم که میدانید چنین بود.اما در انتها چه؟نمره ای که به او میتوانیم بدهیم نه برای کارهای خوبی است که کرده است، بلکه برای هر عمل مخربش یک نمره منفی نصیبش میشود.چراکه کارهای خوبش در بهترین حالت صرفا یک خدمت محاسبه میشود.بهترین و دموکرات ترین(!) و سازنده ترین مستبد هم، نامشروع است و کلا حضورش در مقام شامخ دیکتاتوری جای بحثی برای چیزهای دیگر نمیگذارد.هرکار که میخاهد کرده باشد.

هیلتر اگر نژادپرستی نکرده بود جنایت‌هایش آن اندازه سنگین نمیشد که امروز هست.

کارهای خوب و بد هر رهبری را میشود جدا کرد، اینکه نمیشود چون ما چند سده و خورده‌ای است مردمسالاری آنهم در چند درسد جهان یافته‌ایم، چند هزاره و اندی تاریخ را دور بریزیم و همه را «بد» برچسب بزنیم.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#84

undead_knight نوشته: انقلاب اصولا چیز مزخرفیه!
دیگه از انقلاب فرانسه دموکرات تر!؟همین انقلاب دموکرات باعث کشته شدن کلی ادم با گیوتین شد که در زمان شاه مخلوع و زورگو زنده مونده بودند!اونم کسایی که گاهی جز انقلابیون بودند.
فکر کنم نمونه ای از انقلاب نمیشه پیدا کرد که توش کشتار نباشه!
انقلاب یا اصلاح ؟
در حقیقت بسته به نوع و عمق دیکتاتوری حاکم بر یک کشور یکی از اینها میتونه کارساز باشه.
وقتی یک نظامی کلا فاسد بشه و هیچ امیدی به اصلاحش نباشه شیوه های مسالمت آمیز تنها باعث میشه که خشم مردم فروکش کنه و در واقع نقش یک سوپاپ رو برای اون نظام خواهد داشت.
پاسخ
#85

Ouroboros نوشته: پدر دیکتاتور فاسد و بی‌سوادی بود که داغ ننگ ابدی ِ حمایت از فاشیسم را بر پیشانی این ملت چسباند، پسر هم جانور عوام‌فریب و بزدلی بود که به گسترش همه جانبه‌ی اسلام‌گرایی و روشنفکرستیزی و خرافه‌پروری در جامعه کمکی بسیار شایان کرد و در نهایت مردم ایران را به جایی رساند که برای خروج از چاه پهلوی هر افعی و اژدهایی را ریسمان دیدند.

کلمه دیکتاتور و بی سواد و حمایت از فاشیسم نمیتونه خدمات بسیار زیادی که حضرت رضا به ایران فلک زده بعد از قاجاریه کرد رو کمرنگ کنه
وقتی شما حاکم یک همچین کشوری باشی و ارتش کشورت تازه تاسیس باشه و قدرتی نداشته باشه و قدرت های جهانی هم در حال جنگ هستند
و هر لحظه ممکنه بریزن داخل کشورت و کشورتو به گا بدن شما مجبور میشی به همشون باج بدی برای اینکه کشورت داغون نشه چه بسی که به همشون هم باج داده شد و تقریبا سودی هم نداشت

همچین میگید داغ ابدی حمایت از فاشیسم تا ابد بر پیشانی ملت چسبید که انگار حالا حمایت از فاشیسم تو اون برهه زمانی چی بوده و اصلا برای عوام این حرف ها مهمه؟
خیر شک نکنید


در مورد پسر هم تنها ایرادی که من بهش میگیرم ترسو بودنش (برای اینکه نزد پدر همه این انقلابیون و احزاب حامی رو در بیاره) بود و بس
خفقان سیاسی
و این حرف ها رو هم اصلا نقطه ضعف نمیدونم برای حکومت پهلوی
پاسخ
#86

پدرم ویرانه ای را از قاجارها تحویل گرفت و تمام سعی خود را در جهت آباد کردن ایران کرد و من نیز سعی کردم ادامه دهنده ی راه وی باشم ، اما گروهی فکر میکردند که باید در 24 ساعت همه جا گلستان شود !

(محمدرضا شاه - پس از سقوط سلطنتش)
پاسخ
#87

mahtab71 نوشته: انقلاب یا اصلاح ؟
در حقیقت بسته به نوع و عمق دیکتاتوری حاکم بر یک کشور یکی از اینها میتونه کارساز باشه.
وقتی یک نظامی کلا فاسد بشه و هیچ امیدی به اصلاحش نباشه شیوه های مسالمت آمیز تنها باعث میشه که خشم مردم فروکش کنه و در واقع نقش یک سوپاپ رو برای اون نظام خواهد داشت.
خب اینجا بهتره فکر کنیم چه انقلابهایی رخ داده توی تاریخ و نتیجه ش چی بوده!
و اگه جنبشی به موفقیت رسیده چه ویژگیهایی داشته و چه شیوه ای رو پیش گرفته...

پاسخ
#88

Angela نوشته: خب اینجا بهتره فکر کنیم چه انقلابهایی رخ داده توی تاریخ و نتیجه ش چی بوده!
و اگه جنبشی به موفقیت رسیده چه ویژگیهایی داشته و چه شیوه ای رو پیش گرفته...
درسته و قبل از اون باید ببینیم که آیا بهر حرکتی میشه گفت انقلاب؟
اصولا چه زمانی یک دگرگونی رو انقلاب میدونن؟
مثلا آیا تحولات سال 57یک انقلاب بود؟
ارجح تر در هر جایی اصلاحاته اما این همه جا جواب نمیده و موارد خاصی وجود داره که جز با انقلاب نتیجه بخش نخواهد بود.
پاسخ
#89

داریوش من با شما در موارد زیادی موافقم ولی نمی فهمم چطور هموطنان ضد استبداد ! و ضد شاهی ما - آقایون خاص که فریب شعارهای عوام فریبانه پهلوی ها رو نمی خورن! - تا حدی از پهلوی نفرت دارند که هنوز هم برای ایدءولوژی ها و گروهها و یا افرادی که اونها هم به اندازه پهلوی ها و حتی بیشتر غیر دموکرات هستند کف می زنند . یا اینکه با وجودی که متوجه نادرستی افکار اونها هستند ترجیح میدن سکوت کنند و از در آشتی با اونها در بیان و انتقاداتشون رو فقط و فقط متوجه پهلوی ها بکنند. همون کاری که رهبران سیاسی و یا روشنفکران توی انقلاب کردند و به جای اینکه اندیشه دموکراتیک رو رواج بدن و ازش دفاع کنند هر کسی رو که با هر انگیزه ای ضد شاه بود توجیه و تقدیس کردند و هنوز هم از انقلاب درس نگرفتند.
گویا از استبداد نفرت ندارند و فقط از پهلوی و دربارش و یا از جمهوری اسلامی نفرت دارند...

پاسخ
#90

Dariush نوشته: اصلا فرض میکنیم که همین معذرت خواهی کلینتون و بعد هیلاری کلینتون، یک حرکت استراتژیک و یا با هزار کنایه و بند و تبصره بود.من هم حرف خود را پس میگیرم.سوال من از شما این است که بر اساس این همه مستنداتی که نشان از همدستی شاه و با آمریکایی ها هست،شما همچنان آنرا کتمان میکنید؟
اول اینکه کلینتون(بیل) صحبتی نکرده بود و مادلین آلبرایت اون زمان صبحت کرده بود...صحبت های هیلاری کلینتون هم بیشتر به شرح ماجرا و گفتن اینکه دوران جنگ سرد بوده،خلاصه میشه...شما در عالم سیاست باید بدونید معذرت خواهی چه معنی ای میده!! آمریکا در مورد سقوط هواپیمای ایرباس هم حاضر به معذرت خواهی نشد...در مورد 28 مرداد هم معذرت خواهی نکرده!! این رو گفتم بی دلیل جو سازی نشه چون ذکر اینکه آمریکا عذر خواهی کرده خیلی باب شده ولی صحت نداره...بحث اینکه نقش داشته رو من منکر نشدم...در ادامه بیشتر توضیح میده!!!
Dariush نوشته: دوست عزیز، ایشان اصلا در حدی نیستند که نیاز به حمله داشته باشند!جدی میگویم! بعد هم شما حواله دادید به کتاب جناب میرفطروس، من هم در جواب حواله دادم به کتاب جناب امینی!کجایش ایراد دارد؟
از این حرف شما هم بوی حمله شخصی به مشام میرسه...در کار آکادمیک که از این حرف ها نمیزنن!! شما اگر به خودت زحمت کلیک کردن روی لینک مصاحبه و خوندن مطالب ایشون رو داده بودی، میومدی میگفتی اینجا و اینجا اشتباه هست...من فقط به کتاب حواله ندادم، مصاحبه رو لینک کردم که خلاصه ای از همون کتاب بود...اما در مسائل تاریخی این جور کلی گویی جایی نداره!!1 باید جزییات رو بررسی کرد...لطف کنید این مقاله رو بدون اینکه باز بگید اصلا در حد فلان نیست بخونید....



نقل قول:الاهه بقراط [URL="http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/khandaniha/article/Sale89_10/Boghrat_1_Mosaddegh_Shah_1383_Aug2004.htm"]چه کسی کودتا کرد؟ شاه یا مصدق یا هر دو؟


[/URL] این مقاله نخست در دو شماره کیهان لندن در مرداد 1383 منتشر شد. در اینجا متن کامل آن را می خوانید شاه یا مصدق؟
[عکس: 65.jpg]


28 مرداد روز جدل است. روز سخنان تکراری و نکته های نو است. پنجاه و یک سال است که چنین است و تا سالهای سال چنین خواهد بود. ولی واقعا چه کسی کودتا کرد؟ شاه یا مصدق؟! محمد رضا شاه جان دو نفر را از زندان و مرگ نجات داد: مصدق و خمینی. از بازی روزگار هر دو نفر دو گرهگاه تاریخی در زندگی و دوران سلطنت شاه به وجود آوردند: 28 مرداد 1332 و 22 بهمن 1357. با این تفاوت که مصدق همواره برای نجات خود از زندان رضا شاه سپاسگزار شاه جوان بود و خمینی با کینه ای قبیله ای بازگشت تا انتقام بگیرد. از آنجا که بنا بر فرهنگ بت پرستی و قهرمان پروری به ساحت «قهرمانان ملی» جز برای هورا کشیدن و تأیید نمی توان نزدیک شد، بهتر این دیدم برای طرح پرسش «چه کسی کودتا کرد؟» به خاطرات خود دکتر مصدق استناد کنم که توسط یارانش به چاپ رسیده است. مقاله بسیار طولانی شد و من مجبور شدم آن را حتا پس از خلاصه کردن برای دو شماره تنظیم کنم. از آنجا که درباره شاه و آمریکا به عنوان «کودتاچی» بسیار سخن رفته و همچنان خواهد رفت، سخن این دو مقاله بیشتر بر سر نقش مصدق به مثابه رییس دولت است که به گفته خودش از پشتیبانی شاه برخوردار بود.


بوی خوش نفت


امروز جامعه شناسی و علم سیاست در بررسی شخصیت ها به زیر و بم زندگی آنان می پردازد. روانشناسی در این میان نقشی برجسته بازی می کند. این شیوه در ایران نه تنها معمول نیست، بلکه نوعی تجاوز به حریم مقدسات به شمار می رود. مصدق را حتا «پیشوا» و «کبیر» نامیده اند. برخی از ایرانیان وقتی کسی را به عنوان قهرمان ملی و پیشوا و رهبر پذیرفتند دیگر از هر اشتباهی بری می شود و به تعبیر مذهبی «معصوم» به شمار می رود. ولی واقعیت این است که مصدق هم انسانی بوده مانند من و شما با همه ویژگی های بد و نیک انسانی. در شرایطی که جهان بر ضعف پیامبران انگشت می نهد، بس جای تأمل است که ما سیاستمداران و دولتمردان خود را به سطح پیامبران خطا ناپذیر بر کشانیم. مصدق عاشق مادر خود بود و در خاطراتش زیاد از او حرف می زند. دوازده ساله بود که پدرش درگذشت و مادرش همسر مرد دیگری شد. زنی که نماز و روزه اش قطع نمی گشت و در سوییس هم حجاب بر نگرفت و به نماز و دعا مشغول بود. مصدق صاحب تنها دو پسر و یک دختر شد که برای آن دوران بس نامعمول بود. در دوران زندگی در ایران و در مسافرت هایش به اروپا و تحصیلاتش سخن از مادر و فرزندانش هست، ولی نشانی از همسرش نیست. مادر مصدق سه بار شوهر کرد و محمد مصدق از همسر دوم او بود. مصدق از بیماری عصبی رنج می برد. در ژانویه 1909 برابر با 1288 خورشیدی در پاریس به پزشک و پروفسور اعصاب مراجعه کرد و تا سال 1910 در بیمارستان و استراحتگاه بسر برد. تاریخچه شکل گیری جنبش ملی شدن صنعت نفت به پیش از دوران نخست وزیری مصدق و به سالهای آغازین دهه بیست و دولت قوام و ماجرای دادن امتیاز نفت شمال به شوروی بر می گردد. محدود کردن این دوران به چند سال نخستین دهه سی تحریف واقعیات تاریخی است و این تحریف عمدتا توسط ملی گرایان و چپ صورت می گیرد. چپی که به دلیل منافع «برادر بزرگ» اتفاقا مخالف ملی شدن صنعت نفت بود. گفتگوهای حقوقی بر سر محدودیت اختیارات شرکت نفت ایران و انگلیس از نیمه دوم سالهای بیست آغاز شده بود و اعلامیه دولت در زمان نخست وزیری هژیر درباره «استیفای حقوق ملت ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس» در 25 مهر 1327 منتشر گشت. متعاقب آن در 17 شهریور 1328 اساسنامه شرکت نفت ایران به تصویب شورای عالی سازمان برنامه رسید. در 3 دیماه 1329 پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت به امضای یازده تن از نمایندگان تقدیم مجلس پانزدهم شد. نه ماه پیش از آن شاه در مصاحبه ای با نیویورک تایمز گفته بود: «ایران دیگر به کشورهای خارجی امتیاز استخراج نفت نخواهد داد». در 24 اسفند 1329 طرح ملی شدن صنعت نفت به اتفاق آرا به تصویب مجلس پانزدهم رسید. در آن زمان حسین علا نخست وزیر بود و این طرح در 29 اسفند به تصویب مجلس سنا نیز رسید. شاه در اوایل اردیبهشت 1330 مصدق را مأمور تشکیل کابینه کرد. قانون اجرای ملی شدن صنعت نفت پس از تصویب در مجلس شورای ملی و سنا به امضای شاه رسید. در واقع دولت ایران قرارداد نفت را از نظر حقوقی یکجانبه لغو کرد. از این پس شکایت انگلیسی ها شروع شد. مصدق در طول نخست وزیری خود دو بار از مجلس تقاضای اعطای اختیارات تام کرد. خودش می نویسد لایحه اختیارات خلاف قانون اساسی بود: «موقع درخواست تذکر دادم با اینکه اختیارات مخالف قانون اساسی است این درخواست را می کنم، اگر در مجلسین به تصویب رسید به کار ادامه می دهم والا از کار کنار می روم». مصدق به دلیل تجربه سیاسی و نیز محبوبیتی که بین مردم یافته بود همواره شاه و حتا مجلسی را که اکثریت آن یاران خودش بودند به استعفا تهدید می کرد. وی که نخست وزیری اش از طرف مجلس پیشنهاد و از سوی شاه تأیید شده بود، خود را تنها نماینده و مجری «اراده ملت» می دانست و وقتی همان مجلس که هشتاد درصد آن از جبهه ملی بودند به وی پشت کرد، آن را «ضد مردمی» نامید و برای حفظ چهره عامه پسند خود بر قانون و مجلس پای نهاد. مصدق که در نامه ای به تاریخ 16 دی 1331 به مجلس شورای ملی نوشت: «دولت هرگز در صدد تعطیل مجلس شورای ملی نیست»، شش ماه بعد اعلام کرد ناچار است تکلیف خود را با این مجلس یکسره سازد. در 5 مرداد 32 مصدق در یک نطق رادیویی گفت برای انحلال یا ابقای مجلس به رفراندوم و نظر مردم متوسل خواهد شد. با وجود اعتراض اقلیت مجلس، دولت مصدق در روز 12 مرداد در تهران به آرای عمومی مراجعه کرد. رأی گیری از شهرستانها به پنج روز بعد موکول شد زیرا گمان می رفت که انحلال مجلس در شهرستانها رأی نیاورد.



کودتا با نامه!


در روز 22 مرداد شاه فرمان عزل مصدق و نصب سرلشکر زاهدی را امضا کرد و توسط سرهنگ نصیری رییس گارد شاهنشاهی برای هر دو فرستاد. روز بعد مصدق از رادیو اعلام کرد مجلس هفدهم با توجه به نتیجه رفراندوم باید منحل شود. کاخ سعدآباد و محل اقامت مصدق به دستور دولت وی تحت حفاظت تانکها قرار گرفت. روز 24 مرداد مصدق در نامه ای از شاه تقاضای صدور فرمان انحلال مجلس را کرد. در همین روز نصیری فرمان زاهدی را در مخفیگاهش به او داد و شب فرمان مصدق را به وی ابلاغ نمود که همانجا دستگیر شد. توجه داشته باشیم که نصیری فرمان «شاه» را برای نخست وزیر برده بود و مصدق با سوگندی که بر پشت قرآن برای حفظ سلطنت نوشته و به شاه تقدیم کرده بود: «دشمن قرآن باشم اگر بخواهم بر خلاف قانون اساسی عملی کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهور را قبول نمایم» و به عنوان رییس دولت که به قانون اساسی مشروطه قسم خورده بود، قاعدتا نمی بایست فرستاده «شاه» را دستگیر می کرد. مصدق در این باره می گوید که مطمئن نبوده نامه دست خط شاه بوده باشد. او که نصیری را متهم به کودتا علیه خود می کند هرگز توضیح نمی دهد رییس گارد شاهنشاهی چگونه و با کدام تانک و سرباز قصد کودتا علیه او را داشته که به این سادگی در خانه وی دستگیر گشت! مصدق روز بعد بدون آنکه از فرمان عزل خود توسط شاه حرفی بزند اعلامیه ای صادر کرد مبنی بر اینکه مقارن ساعت یازده شب گذشته یک کودتای نظامی به وسیله افسران گارد شاهنشاهی به اجرا گذاشته شد و در نتیجه سرهنگ نصیری رییس گارد شاهنشاهی که برای تسلیم نامه ای به نخست وزیر مراجعه کرده بود، توقیف گردید. از محتوای نامه هیچ سخنی نیست و کسی نیز نمی پرسد چگونه می توان با نامه کودتا کرد! مصدق عده ای از ارتشیان و دولتیان را بازداشت نمود و برای دستگیری سرلشکر زاهدی ده هزار تومان جایزه تعیین کرد. ساعت 9 صبح روز بعد شاه در فرودگاه رامسر به هنگام خروج از کشور گفت آن نامه فرمان برکناری مصدق از نخست وزیری به دلیل زیر پا گذاشتن قانون اساسی و مشروطیت بود و وی برای جلوگیری از برادرکشی و خونریزی و جنگ داخلی برای مدت کوتاهی از کشور خارج می شود. سپس شاه در پیامی که از رادیو لندن پخش شد گفت مصدق را به این جهت عزل کرده که وی از اختیارات خود سوء استفاده کرده و دست به یک رفراندوم غیر قانونی زده است. همان روز مصدق انحلال مجلس را اعلام کرد و دستور داد فرمانداری نظامی کاخهای سلطنتی را مهر و موم کرده و از اموال و اثاثیه کاخها مواظبت کند. آیا مصدق برای حفظ سلطنت و مشروطه این تمهیدات را به کار می برد؟ کسی نمی داند، خودش نیز توضیحی نمی دهد، هیچ کس هم نمی پرسد! روز بعد فرمانداری نظامی تهران که تحت فرمان دولت مصدق بود، بسیاری از درباریان را دستگیر کرد و همزمان عده ای مجسمه های رضا شاه را در میدان بهارستان و میدان سپه پایین کشیدند. در 27 مرداد فراکسیون نهضت ملی در خانه مصدق جلسه فوق العاده تشکیل داد تا «اوضاع وخیم کشور» را بررسی کند. در واقع پس از انحلال مجلس و بی اعتنایی مصدق به فرمان شاه که طبق قانون (غلط یا درست) عزل نخست وزیر از اختیارات وی بود، و همچنین خروج شاه از کشور، اوضاع وخیم شد. آیا اگر مصدق فرمان عزل را می پذیرفت، باز هم اوضاع وخیم می شد، و آیا قانون ملی شدن صنعت نفت که پیش از مصدق تصویب شده بود، اجرا نمی گشت؟! از ساعت 6 صبح 28 مرداد چهره تهران عوض شد. این همان روزیست که صدها کتاب و مقاله درباره آن نوشته شده است. روز بعد در اعلامیه ای که از سوی سرلشکر زاهدی صادر شد اعلام گشت که به فرمان شاه برای حفظ جان مصدق از هیچگونه اقدامی خودداری نخواهد شد و وی باید در طول 24 ساعت خود را معرفی کند. شاه باز گشت. وی پیش از ورود به تهران اعلام کرد: «صنعت نفت ایران ملی شده و شرکت نفت ایران و انگلیس وجود خارجی ندارد. نفت ایران ملی شده و ملی خواهد ماند». خود مصدق اذعان می کند که شاه از هیچ دولتی به اندازه دولت وی پشتیبانی نکرد. بیماری و تمارض مصدق و ابیاتی که در این مورد ساخته اند معروف است. خود در خاطراتش به بیماری عصبی و جسمی خود از دوران جوانی اشاره می کند. لیکن او هم به نسبت چهل سال پیش عمری نسبتا طولانی را پشت سر نهاد و دچار ناتوانی روحی و افتادگی جسمی نگشت و هم با وجود توطئه هایی که علیه خود تصویر می کند هرگز نه مورد حمله قرار گرفت و نه به قتل رسید! ظاهرا او به نوعی پارانوئید دچار بود و همواره فکر می کرد همه علیه او توطئه می کنند و حتا هنگامی که وی را در دوران قوام برای سخنرانی در یک مسجد دعوت نمودند، تعجب کرد که چرا ممانعت نکردند و برای عدم ممانعت نیز به دنبال توطئه می گشت! جالب اینجاست که اغلب کتابها و مقالات مربوط به 28 مرداد نیز با همین روحیه توطئه جو نوشته شده است. عذرخواهی خانم مادلن آلبرایت وزیر امور خارجه دولت دموکرات بیل کلینتون که به طمع اصلاح طلبی در سال 1378 صورت گرفت، پیش از آنکه بیان یک واقعیت تاریخی و اعتراف به دخالت آمریکا در کودتای 28 مرداد باشد، یک عمل سیاسی سخیف در جهت منافع آمریکا بود که نه پرده از رازی برداشت و نه گوشه ای تاریک از تاریخ کشورمان را روشن ساخت! هم شاه هم مصدق! شاه و مصدق هر دو میهن دوست بودند. هر دو منافع ملی ایران را در نظر داشتند. هر دو بر این باور بودند که هر یک بهتر از دیگری می تواند این منافع را حفظ کند. هر دو خود را نماینده «اراده ملت» می دانستند. از همین رو مصدق «عزل» خود را از نخست وزیری کودتایی نامید که با دستگیری سرهنگ نصیری رییس گارد شاهنشاهی ناکام ماند و شاه در مصدق رقیبی را دید که اگرچه به حفظ سلطنت او سوگند خورده بود، ولی جاه طلبی های «خطرناک» خود را داشت. در واقع کودتا با انحلال مجلس شروع شده بود. انحلال مجلس توسط نخست وزیر، که غیر قانونی بود، عزل او توسط شاه را به دنبال داشت. مصدق فرمان عزل را نپذیرفت و ماند. شاه از مقابله دست برداشت و رفت. مصدق با اطمینان به پشتیبانی مردم کودتا کرد و شکست خورد. شاه با اطمینان به حمایت خارجی با کودتا برگشت و پیروز شد.



همه جا توطئه


روحیه جاه طلبانه مصدق و نقش منحصر به فردی را که تنها برای خود قائل بود به خوبی می توان در خاطرات او دید. تو گویی در ایران فقط او خواهان ملی شدن صنعت نفت بود. روز شنبه 8 اردیبهشت 1330 پس از استعفای حسین علا نخست وزیر وقتی «یکی از نمایندگان که چند روز قبل از کشته شدن رزم آرا نخست وزیر به خانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه برای تصدی این مقام دعوت کرده بود و هیچ تصور نمی کرد برای قبول کار حاضر شوم اسمی از من برد که بلا تأمل موافقت کردم و این پیشامد سبب شد که نمایندگان از محظور در آیند و همه بالاتفاق کف بزنند و به من تبریک بگویند. موافقت من هم روی این نظر بود که طرح نمایندگان راجع به ملی شدن صنعت نفت از بین نرود و در مجلس تصویب شود. چناچه آقای سید ضیاءالدین نخست وزیر می شد دیگر مجلسی نمی گذاشت تا من بتوانم موضوع را تعقیب کنم. مرا هم با یک عده توقیف و یا تبعید می کرد. بطور خلاصه مملکت را قرق می نمود تا از هیچ کجا و هیچ کس صدایی بلند نشود و او کار خود را به اتمام رساند. چنانچه شخص دیگری هم متصدی این مقام می شد باز من نمی توانستم صنعت نفت را ملی کنم»[FONT=&amp]![/FONT] مصدق علل سقوط خود را در خاطرات آنتونی ایدن وزیر امور خارجه وقت انگلستان می جوید. او معتقد است انگلیس و آمریکا خواهان از میان برداشتن او بودند. حال آنکه به گواهی تاریخ مرتب مذاکراتی برای حل مسئله نفت در جریان بود و خود مصدق نه تنها یک پای این مذاکرات بود بلکه بلافاصله گزارش آن را به شاه نیز می داد. البته نقش کشورهای خارجی را نمی توان انکار نمود لیکن همه چیز را نمی توان به پای آنان نوشت که اگر چنین کنیم عملا قلم بطلان بر نقش دولتمردان داخلی و نیز مردم می کشیم. مصدق دامنه توطئه علیه خود را در مورد مسئله ای که وی تنها پرچمدار و تنها خواهنده آن نبود، گسترده می دید. او می نویسد: «برای از بین بردن شخص من عده ای از دربار و علماء و افسران و بعضی از اعضای جبهه ملی با هم توحید مساعی کردند و توطئه روز نه اسفند را پیش آوردند. و مقصود از این توطئه این بود عده ای رجاله به این عنوان که من می خواستم شاه را از مملکت خارج کنم درب کاخ جمع شوند و موقع خروج من از کاخ مرا از بین ببرند و چنانچه این کار صورت می گرفت علما روز نه اسفند که به کاخ آمده بودند به جنازه ام نماز می گزاردند و چون وزیر دفاع ملی بودم به امر شاهنشاه آن را روی توپ قرار می دادند و با احترامات کامل به خاک می سپردند و عده ای از غوغاگران مقابل درب کاخ را هم که مرتکب این جنایب شده بودند به اشد مجازات می رسانیدند تا هیچ فردی گمان نبرد این واقعه در اجرای یک نقشه سیاست خارجی صورت گرفته است و آن وقت بود که من می شدم به تمام معنی یک مرد ملی که نه شیعه با من مخالف بود و نه سنی». می بینید که او حتا توطئه پس از مرگش را نیز تصویر می کند! ولی نه تنها هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات وجود این سناریو وجود ندارد، بلکه از هیچ کس دیگر نیز جز مصدق چنین چیزی شنیده نشده است. آنچه را نیز درباره نقش لوی هندرسن سفیر وقت آمریکا می گوید بیشتر به خیالبافی شبیه است: شاه قرار بود برود. نخست وزیر و هیئت دولت جمع شدند تا او را بدرقه کنند. پیشخدمت نامه ای به مصدق داد که در آن هندرسن برای یک کار فوری می خواهد مصدق را ببیند. مصدق نامه را به شاه نشان داد تا شاید در حرکت به خارج عجله نکند و «شاید ملاقات من با سفیر سبب شود فسخ عزیمت فرمایند» مصدق توضیح نمی دهد چرا ملاقات مصدق با سفیر آمریکا ممکن است سبب فسخ عزیمت شاه شود؟! این کشور خارجی در دولت «مستقل» نخست وزیر «ملی» و عزم شاه چه نقشی می توانست داشته باشد؟! مصدق خود اینطور حساب می کرد که اگر شاه برود، جمعیتی در برابر در نمی ماند که بخواهد او را از بین ببرد. اگر منصرف شود «باز تا جمعیت در آنجا بود من از کاخ خارج نمی گردیدم. برای ملاقات با سفیر حرکت کردم و هنوز به درب کاخ نرسیده بودم که صدای فریاد جمعیت در خیابان مرا متوجه نمود که از آن در نباید خارج شوم و از در دیگری به خانه مراجعت نمایم.» کسانی که آن نقشه شیطانی و پر دردسر را برای از بین بردن مصدق طراحی کردند، خیلی راحت می توانستند این را هم پیش بینی کنند که مصدق ممکن است از در دیگری خارج شود! مصدق می گوید که هندرسن هم کار مهمی نداشت که «ملاقات فوری با من را ایجاب کرده باشد. چند کلامی گفت و رفت» و توضیح می دهد که همه دست به دست هم دادند و آن نمایش «عزیمت شاه» را به وجود آوردند و به لوی هندرسن سفیر آمریکا نیز گفتند پیامی برای مصدق بفرستد و او را برای کار فوری بخواهد تا وی از کاخ خارج شده و توسط «جمعیتی» که روبروی کاخ اجتماع کرده اند از بین برود! راست این است که در چنان اوضاعی که مصدق توصیف می کند، از راههای بسیار ساده تری می شد او را از میان برد. دستگاهی که تنها آدم سالم و میهن دوست و مستقل آن محمد مصدق باشد برای از بین بردن وی دچار هیچ مشکلی نمی شد! مصدق تمامی رویداد نه اسفند را نقشه ای علیه خود ارزیابی می کند و آن را «توطئه» می نامد و حتا فوت استالین را که در 16 اسفند 1331 روی داد در رابطه با سقوط دولت خود ارزیابی می کند: فوت استالین «موقع را برای سقوط دولت من مساعد کرده بود». چرا؟ فوت استالین چه ربطی به جبهه ملی و نخست وزیرش داشت؟! مگر اینان حامی خود را از دست دادند؟! مصدق توطئه و «اعمال نفوذ سیاست خارجی» را به حدی می بیند که حتا هشتاد درصد وکلای مجلس هفدهم که فراکسیون اکثریت را توسط جبهه ملی تشکیل می دادند، زیر تأثیر آن با وی «مخالف» شدند! او توضیح نمی دهد چگونه و چرا؟ آیا ممکن نیست طرفداران یک سیاستمدار خود دارای فکر مستقل باشند و اگر با سیاستهای وی مخالفت کردند، پس تابع سیاست خارجی هستند؟ اگر «نفوذ خارجی» آنچنان باشد که بتواند فراکسیون اکثریت را با خود همراه سازد، پس دیگر چه جای سخن از استقلال است؟! مصدق هرگز نمی گوید رفراندوم برای انحلال مجلس مخالف قانون بوده و چنین چیزی در قانون اساسی وقت پیش بینی نشده و اصولا یک قوه نمی تواند برای انحلال یک قوه دیگر رفراندوم برگزار کند! دولت حق نداشت حتا با استفاده از اختیارات «تام» مجلس را منحل کند. او تلاش می کند ثابت کند که رفراندوم غیرقانونی «صحیح» برگزار شده ولی هرگز به این نکته که خود رفراندوم عملی غیر قانونی بوده، اشاره نمی کند.از حقوقدان برجسته ای چون مصدق که تحصیلات خود را در فرانسه و سوییس به پایان رسانده بود، چنین سفسطه ای بعید است مگر آنکه سیاست و جاه طلبی پرده حایل بر دانش آدمی بکشد. مصدق معتقد است «آنچه گفته و کرده ام تمام در منافع ملت ایران بوده» آیا واقعا چنین بوده است؟ آیا رد پیشنهاد چرچیل – ترومن و پیشنهاد بانک بین المللی در مورد حل مسئله نفت به نفع ملت ایران بوده است؟! اگر چنین بود پس چرا مصدق هنگامی که دیگر کار از کار گذشته بود فوأد روحانی را برای تماس با انگلیسی ها به بغداد فرستاد تا در این مورد بازنگری شود؟ آیا حرکت در جهتی که یک دولت ملی را پس از دو سال و نیم ساقط کند به نفع ملت ایران بوده است؟! آیا فدا کردن منافع ملی به پای «وجاهت ملی» به سود ایران بوده است؟!


دو روی یک سکه


شاه و مصدق هر دو نمی توانستند پیروز شوند. ولی به سود ایران و ایرانی می بود اگر هر دو می توانستند با یکدیگر کنار بیایند. ولی آنها ترجیح دادند یک نفر از این کودتا پیروز بیرون آید و آن شاه بود. بهترین منبع برای بررسی 28 مرداد سخنان همین دو نفر است. از سخنان این دوست که می توان دریافت هر دو اشتباه کردند و هر دو زمینه را برای انجام کودتا علیه خود آماده ساختند[FONT=&amp].[/FONT] هر دو مرزهای خود را زیر پا نهادند: شاه با عزل نخست وزیر محبوب خود و مصدق با درخواست و تمدید اختیارات و انحلال مجلس و برقراری حکومت فردی. هر دو با سرسختی بر سر شیوه خود پافشاری نمودند: شاه با روش مسالمت آمیز و مثبت بر سر حل مسئله نفت و مصدق با روش تهاجمی و منفی. هر دو شیوه ای مشابه در برابر خود و مردم داشتند: شاه مرعوب ازتهدید و استعفای مصدق و مصدق خشنود از تهدید دائم به استعفا و کناره گیری. این دو پیش از آنکه با خارجیان (آمریکا و انگلیس) به توافق برسند، می بایست نخست با خود به توافق می رسیدند و مصالح ملی را فراتر از منافع و موقعیت شخصی و عامه پسند بودن خود می دانستند. مصدق در 25 مرداد با نادیده گرفتن فرمان عزل کودتا کرد و برای دو روز نخست وزیر ماند. شاه در 28 مرداد با کودتا بازگشت و برای 25 سال دیگر شاه ماند. اگر توازن قوا در ساختار سیاسی و نظامی ایران و نیز پشتیبانی مردمی و حمایت خارجی به سود مصدق می بود، کودتای 25 مرداد پیروز می شد ودیگر 28 مرداد وجود نمی داشت. اینکه کشور پس از آن چه موقعیتی می یافت و آن کودتا چه پیامدهایی می داشت، جز حدس و گمان نمی تواند باشد. احتمالا همان زمان ایران جمهوری می شد ولی بر اساس تجربه و سیاست جبهه ملی و حزب توده در برابر انقلاب اسلامی و حکومت خمینی می توان گفت که جمهوری ایران نمی توانست چون جمهوری های همسایه و کشورهای مسلمان خودکامه و موروثی نباشد! برقراری جمهوری در ایران 25 سال پس از 28 مرداد حاصلی جز خودکامگی نداشت، چه برسد اگر در سال 1332 برقرار می شد! در واقع مصدق که خیلی نسبت به خود و محبوبیت اش مطمئن بود، روز 26 مرداد طرفداران شاه را از خود راند، روز 27 مرداد دست به سرکوب کمونیستها زد و روز 28 مرداد تنها ماند. آیا او که به گفته خودش: «به یک عده مردم فهمیده و وطن پرست» تکیه داشت و در عمل مجبور شد با وزرایش مخفی شود، بقیه مردم ایران و یا هر کس را که با وی مخالف بود نفهم و وطن فروش می شمرد؟! ایران اگرچه در سالهای بعد راه رشد متناقضی را پیمود، لیکن از نظر سیاسی بیش از پیش در خودکامگی فرو رفت. هر اندازه که نیروهای چپ، آزادیخواه و سوسیالیست و میهن دوست دهانشان بسته می شد و امکانی نمی داشتند، آخوندها در سراسر کشور در مساجد و تکایا به این یا آن مناسبت مذهبی از منابر برای تبلیغ انقلاب اسلامی استفاده می کردند. در 11 مهر 1332 ادعانامه دادستان منتشر گشت که طی آن برای مصدق تقاضای اعدام شده بود. ولی در 2 آذر 1332 دکتر محمد مصدق «به پاس خدماتش در نخستین سال نخست وزیریش در راه ملی شدن صنعت نفت» به سه سال زندان مجرد محکوم شد. مصدق پس از زندان در حبس خانگی بسر برد و در 14 اسفند 1345 درگذشت. شاه به جای سلطنت راه حکومت در پیش گرفت و 25 سال بعد بار دیگر راهی خارج شد. این بار اما رقیب کینه جو و سیه دل آمده بود که بماند و انتقام بگیرد. شاه و مصدق دو روی یک سکه ناب و در میان دولتمردان منطقه چهره هایی برجسته بودند. آنکه این سکه را باخت، ملت بود و آنکه آن را به خرج حکومتی جهنمی زد، خمینی بود. کیهان لندن، مرداد


من میخوام بدونم، مصدق اگر قرار بود قانونی عمل کنه، بر چه اساس و قانونی مجلس رو منحل کرد؟آیا فراتر از اختیارش این کار رو نکرد؟ نظر دوستان خود مصدق رو ببینید:



نقل قول:نمایندگان طرفدار مصدق در حمایت از ابقای دولت وانحلال مجلس استعفا دادند. همین باعث شد تا دیگر جلسات مجلس به حد نصاب نرسیده و تشکیل نشود. از طرف دیگر مصدق رفراندومی با موضوع انحلال مجلس و ابقای دولت برگزار کرد. این نخستین همه‌پرسی تاریخ سیاسی ایران است. تصمیم دكتر مصدق برای انحلال مجلس و ابقای دولت از طریق مراجعه به همه پرسی در حالی كه كمتر از یك سال از عمر آن مانده بود، باعث مخالفت جمعی از برجسته ترین مشاوران و هواداران دكتر مصدق از جمله دكتر معظمی، دكتر شایگان، دكتر كریم سنجابی، دكتر غلامحسین صدیقی، مهندس احمد رضوی، خلیل ملكی و محمود نریمان شد. آنها تلاش كردند كه مصدق را از تصمیم خود منصرف كنند اما او بر سر رای خود باقی ماند. مهندس رضوی (نایب رئیس مجلس) در اعتراض به دكتر مصدق در جلسه فراكسیون نهضت ملی كه صبح روز ۲۳ تیرماه ۱۳۳۲ در منزل نخست‌وزیر تشكیل شد، گفت: « آقای دكتر مصدق شما تا به حال هرچه خواستید به ما تحمیل كردید و ما حرفی نزدیم... شما بر خلاف قانون اساسی از مجلس اختیار گرفتید و بر خلاف قانون ۲سال است كه حكومت غیرقانونی نظامی اعلام فرموده‌اید و برخلاف قانون در انتخاب رئیس مجلس دخالت نمودید و با تمام این جریانات ما چیزی نگفتیم ولی دیگر در مورد رفراندوم سكوت نمی‌كنیم » [۶۵] دكتر معظمی رئیس مجلس شورای ملی نیز در جلسه‌ای كه در مجلس برگزار شد، ضمن مخالفت با رفراندوم انحلال مجلس به دكتر مصدق گفت: « در قوانین، رفراندوم سابقه ندارد و اكثریت قریب به اتفاق نمایندگان با آن مخالف هستند و بهتر است كه این مطلب با میانجیگری حل شود و این كدورت برطرف گردد »




نقل قول:همچنین آیت‌الله كاشانی در اعلامیه‌ای در ۱۰‌/‌۵‌/‌۳۲ رفراندوم را تحریم كرد. در این اعلامیه آمده بود: «هموطنان و برادران عزیزم، ضمن اعلامیه قبلی از مفاسد و مضار رفراندوم شرحی متذكر و همه مستحضر گردیده و توجه دارند كه عمل به آن چه ضررهایی برای دیانت و ملت و مشروطیت و مملكت در بردارد، با این حال دوران خود را دوره انقراض دیانت و استقلال مملكت و ملت قرار ندهید و طوق رقیت و اسارت و بندگی را به گردن خود نگذارید. شركت در رفراندوم خانه‌برانداز كه با نقشه اجانب طرح‌ریزی شده، مبغوض حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است. البته و البته هیچ مسلمان وطن‌خواهی شركت نخواهد كرد، گرچه ممكن است بعضی اشخاص غافل و بی‌اطلاع از حقایق و مضار آن و خائنین وطن فروش برای انجام مقاصد شوم دیگران در رفراندوم شركت كنند یا این كه دولت صندوق را از آرای قلابی پركند. علی‌ای‌حال عمل به رفراندوم بر خلاف قانون اساسی و مصلحت مملكت و ملت بوده و هیچ‌گونه اثر قانونی ندارد».[۶۷]



نقل قول:آیت‌الله سید محمد بهبهانی نیز در نامه‌ای از دكتر مصدق خواست تا در تصمیم خود برای انحلال مجلس و ابقای دولت تجدید نظر كند. همچنین دكتر مظفر بقایی طی تلگرافی به دكتر مصدق خاطر نشان كرد در صورتی كه وی از انجام رفراندوم انحلال مجلس صرف نظر كند، حاضر است به اتفاق علی زهری از سمت نمایندگی مجلس استعفا كند. در این زمان مصدق در ملاقات با هندرسون، سفیر آمریکا میگوید که انگلیسیها ۳۰ نفر از نمایندگان مجلس را خریدند و با کمی تلاش بیشتر میتوانند ۱۰ نفر دیگر را هم بخرند و دولت را بیاندازند. ما باید این مجلس را ببندیم.[۶۸]




نقل قول:در این میان حزب توده با انحلال مجلس و ابقای دولت موافق بود و در جریان رفراندوم هم اعضا و هواخواهان این حزب حضور داشتند و علاوه بر این از دولت خواسته بودند كه علاوه بر انحلال مجلس برای تشكیل مجلس موسسان و تغییر قانون اساسی اقدام كند.[۶۹]


حالا خود این همه پرسی که فراتر از اختیار مصدق بود رو ببینید:



نقل قول:این همه‌پرسی به خاطر هم‌زمان نبودن رای‌گیری در تهران و شهرستان‌ها و جدا بودن صندوق‌های مخالفان و موافقان مورد انتقاد بسیاری قرار گرفت. در تهران برای موافقان صندوق ­هایی در میدان­ های سپه و راه‌آهن و برای مخالفان صندوق­ هایی در میدان‌های بهارستان و محمدیه قرار داده شده بود. طرفداران مصدق در میدان بهارستان، الاغی را كه بر گردنش قطعه مقوایی به مضمون «مخالفم» نوشته بود جلوی چادر اخذ آرای مخالفین بسته بودند[۷۰]



نقل قول:روزنامه لوموند فرانسه از تهران چنین گزارش میدهد: « … به نظر می رسد که یک توافق ضمنی بین حزب توده و جبههء ملی برقرار شده است، به این شکل که طرفداران جبههء ملی در میدان سپه و طرفداران حزب توده در ایستگاه (راه آهن) آراء خود را به صندوق بریزند. تمام سفارتخانه ها بسته اند و حدود سه هزار نیروی نظامی از ۴ نقطهء محل اخذ رأی و نقاط استراتژیک تهران محافظت می کنند … گروه های وابسته به حزب توده خیلی عظیم تر هستند و طول صف های آنان به چند صد متر بالغ می شود. شعارها و پلاکاردهای جبههء ملی حاکی از اعلام حمایت از دکتر مصدّق و درخواست انحلال مجلس است، در حالیکه شعارهای حزب توده – اساساً – علیه مجلس است و درخواست تشکیل مجلس مؤسّسان برای تغییر رژیم فعلی است. نحوه اخذ رأی، مخفی نیست زیرا نه فقط یک محل جداگانه برای کسانی که می خواهند رأی منفی بدهند در نظر گرفته شده بلکه هر یک از شرکت کنندگان در این رفراندوم باید ورقه ای را پُر کنند که اسم و آدرس خود را روی آن بنویسند. محلّی که برای اخذ رأی طرفداران مجلس در نظر گرفته شده، مقابل مجلس است و روی یک پلاکاردِ بزرگ این جمله بچشم می خورَد: کسانی که اینجا رأی می دهند، طرفدار انحلال مجلس هستند. تا ساعت ۹ به وقت محلّی، فقط سه نفر برای اعلام رأی «نــــه» در این صندوق حضور یافتند و از این سه نفر، تعداد زیادی عکس گرفته شد و از آنها فیلمبرداری شد و مورد اهانت و آزار قرار گرفتند. دیشب حوادثی در منزل آیت الله کاشانی رُخ داد. وی به تمام «مسلمانان حقیقی» توصیه کرده تا این رفراندوم را تحریم کنند. طرفداران مصدّق بُطری های بنزینِ آتش زا بطرف منزل آیت الله کاشانی پرتاپ می کردند و نزاعی در اطراف منزل ایشان در گرفت که یک نفر کشته و نزدیک به صد نفر مجروح شدند و امروز صبح گروه های مسلّح، منزل آیت الله کاشانی را محاصره کرده و ورود به منزل ایشان – حتّی برای نزدیکان و بستگان وی – را ممنوع کرده بودند، آیت الله کاشانی مجدّداً رفراندوم برای انحلال مجلس را تحریم کرد و اعلام نمود که هر رأئی که مصدّق در این رفراندوم زیر حمایت سرنیزه ها و تانک ها بگیرد، موجب بطلان هر قرارداد بین المللی است که در آینده منعقد نماید»



از همه مهم تر این هست:


نقل قول:پیش از این یاران مصدق همچون غلامحسین صدیقی و خلیل ملکی به او هشدار داده بودند که در نبود مجلس، شاه شما را برکنار میکند. ولی مصدق چنین پاسخ داده بود که شاه جراتش را ندارد. اگر هم چنین کند، ما تمکین نمیکنیم.[۷۳]



یعنی یاران نزدیک مصدق بهش هشدار داده بودن، حالا آمریکا میخواست کاری بکنه یا نه...ایشون داشت فراقانونی کار میکرد!!! شاه هم بر اساس اختیاری که داشت حکم عزل ایشون رو صادر کرد و ایشون هم شب دریافتش کرد و رسید هم داد اما بعد زیر بار نرفت...خیلی هم میگن ایشون محبوب مردم بود، خب چطور با 3 روز آشوب خیابونی از حکومت ساقط شد و مردم دیگه یادشون نیوفتاد مصدق کی هست تا بریزن بیرون و نجاتش بدن؟ این هم بخش های مقاله ای از کسی که اون رو هیچ حدی نمیدونید و نخونده نظر میدید:




[QUOTE][B][B]لقمان
پاسخ


پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 9 مهمان