دفترچه
کافه دومگو - نسخه قابل چاپ

+- دفترچه (https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای ویژه (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87)
+--- انجمن: فلسفه و منطق (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82)
+--- موضوع: کافه دومگو (/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D8%AF%D9%88%D9%85%DA%AF%D9%88)



کافه دومگو - Anarchy - 06-07-2014

Ouroboros نوشته: من مقالاتی از این دست که می‌بینم احساس خوشبختی می‌کنم که دیگر «آته‌ایست» نیستم.

اتفاقا این مقاله رو دیروز دیدم و میخواستم اینجا بذارمش که یادم رفت !! میشه بیشتر توضیح بدی امیر جان ؟ مخصوصا اینکه میگی دیگه آته ایست نیستی ...


کافه دومگو - Ouroboros - 06-07-2014

Anarchy نوشته: اتفاقا این مقاله رو دیروز دیدم و میخواستم اینجا بذارمش که یادم رفت !! میشه بیشتر توضیح بدی امیر جان ؟ مخصوصا اینکه میگی دیگه آته ایست نیستی ...

مقاله جالب است... در آن گفته می‌شود که چگونه چهره‌های مطرح جنبش آته‌ایسم جدید نمی‌باید چهره‌های مطرحی باشند چون «مرد» هستند و «سفیدپوست» هستند... به نظر من این مقاله خط پایان یک «دوران» است، که شما در آن دیگر نمی‌توانید امیدوار باشید که «بی‌خدایی» و «دین‌ستیزی» (دستکم در غرب) برایتان امتیاز اجتماعی جذب بکند و جایگاه‌تان را در نظر مخاطب احتمالی ارتقاء بدهد. باور ساختن از ناباوری از آغاز محکوم بود به شکست.

دوستان چه علاقه‌ای دارند به دانستن عقاید من؟ E40b
عقاید من چه اهمیتی دارند؟...


کافه دومگو - Anarchy - 06-07-2014

Ouroboros نوشته: دوستان چه علاقه‌ای دارند به دانستن عقاید من؟ E40b
عقاید من چه اهمیتی دارند؟...

خب وقتی خودت نصفه نیمه مطرحش میکنی ، یعنی دلیلی هم برای مخفی کردنش نداری امیر جان E414 !!

البته تو یکی از نوشته هات در جستار "پراکنده نویسی" اشاره کرده بودی...

خب به هر حال تغییر عقاید دوستانی که چندین سال هست میشناسمشون برام جالبه ...


کافه دومگو - shirin - 06-07-2014

البته من فکر نمیکنم تغییر عقیده ای در کار باشه.


کافه دومگو - Ouroboros - 06-07-2014

Anarchy نوشته: خب وقتی خودت نصفه نیمه مطرحش میکنی ، یعنی دلیلی هم برای مخفی کردنش نداری امیر جان !!

البته تو یکی از نوشته هات در جستار "پراکنده نویسی" اشاره کرده بودی...

خب به هر حال تغییر عقاید دوستانی که چندین سال هست میشناسمشون برام جالبه ...

من در علاقمندی شما تردید ندارم.. صادقانه می‌خواهم بدانم عقیده‌های ما چه ارزشی می‌توانند داشته باشند؟ ماکس وبر به درستی می‌گفت ما بر مبنی اندیشه‌ها سخن می‌گوییم و بر مبنی غرایز رفتار می‌کنیم. این عقیده‌ها هم هیچ تاثیر معناداری در زندگی هیچکدام از ما ندارند، مهم میزان پایبندی به یک عقیده است و من از تجربه‌ی تغییرات گذشته دریافته‌ام که ایمان کور به یک دگم فرهنگی که اثربخشی آن اثبات شده بسیار بهتر است از آزمایش اجتماعی با ایده‌های خطرناکی که فقط تمرینشان ما را به این روز انداخته.

خب این چند جمله‌ی بالا عملا هیچ معنی ندارند و روش من هستند برای پاسخ ندادن به سوال شما. E40a
اما چون شما را، و فقط شخص شما را احترام می‌گذارم و بابت اعتماد و عنایتی که به من داشتید احساس دین می‌کنم، پاسخ سر راست و با معنی به سوالتان می‌دهم: من به «ایده»ی خدا باور دارم. یعنی معتقدم ۹۰٪ پائینی گله‌ی از هم پراکنده‌ای که بشریت نامیده‌ایم نه فقط برای کنش اخلاقی، که برای کنش غیراخلاقی هم نیاز به خدا دارند. معتقدم که در غیاب یک مرجع همه چیز دان ِ بیرونی انسان بُت‌های کاذب و بسیار خطرناکی را به جای آن می‌نشانند(از قبیل علم!)که شایستگی نشستن بر چنان جایگاه رفیعی را ندارند. معتقدم که «ایمان» نیازی‌ست بیو-نورولوژیک در انسان که به چالش کشیدن آن برابر است با به چالش کشیدن خود زندگی. معتقدم که ایده‌ی خدا، زیباترین، شاعرانه‌ترین و مقدس‌ترین آفریده‌ی بشر است و دوری از آن به ابتذال مطلق طبع و اندیشه و عمل انسان چه در قالب یک گونه و چه در قالب افراد انجامیده. معتقدم در غیاب خدا، انسان‌ها یا آنقدر باهوش نیستند که درست را از غلط تشخیص بدهند، یا آنقدر باهوش هستند که انجام کار غلط را به نحوی توجیه بکنند و باقی همه رتوریک است. معتقدم بعد از یک فاجعه‌ی اتمی یا واقعه‌ی آخرالزمانی، حذف خدا از زندگی فردی و اجتماعی سریع‌ترین راه متصور برای تخریب تمدن بشری‌ست. معتقدم که انزوای روانی و اجتماعی بشر مدرن، و احساس فلاکت مطلق او به رغم زندگی در مرفه‌ترین و آزادترین و برابرترین و برترین چیزی نیست بجز احساس از دست دادن آن دیگری بزرگ که شالوده‌ی شخصیتی او را در جا نگاه می‌داشت. معتقدم خود میل و «تمایل» غیرممکن است اگر خدایی نیست تا شما را از بابت آن منع بکند و ...

اینکه خدا وجود ندارد یک امر جزئی نامربوط است. عمو نوروز هم وجود ندارد، اما آیا شما به هنگامه‌ی نوروز به فروشگاه‌های مختلف می‌دوید و بر سر کودکان فریاد می‌زنید که «اینها همه توهم است» و «اینها همه خیال است»؟ من خواستار بازگشت بشریت به همان معصومیت کودکانه هستم، زیرا هرچند افراد انسانی یک بار که حقیقت را دانستند دیگر توان «نادانستن» آنرا ندارند، بشریت با هر نسل جدیدی نو می‌شود و می‌توان سرنوشت بهتری برای نسل بعدی رقم زد.

اما این اعتقادات هیچ ارزشی ندارد، زیرا من بر مبنی آنها «عمل» نمی‌کنم و با آنها فاصله‌ای مبتذل و شرم‌آور و «مدرنیستی» دارم. آنها را همچون کالایی لوکس و یادمانی از دورانی بهتر بر سر طاقچه گذاشته‌ام. چاره‌ی دیگری نیست بجز ایمان کور. این عقایدی که امروز [MENTION=273]Rationalist[/MENTION] مطرح می‌کند را من سالها پیش مزه‌مزه می‌کردم، شاید ده سال پیش یا بیشتر. فائق آمدن بر طبیعت، فائق آمدن بر بردگی، در پایان چیزی بجز فائق آمدن بر زندگی و ترجیح عقلانی مرگ بر آن نیست. ترجیح زندگی به مرگ چیزی بجز یک عقیده‌ی افراطی ِ جانب‌دارانه‌ی خردستیز ِ کور و ابلهانه نیست. جالب است که بیشتر «خردگرایان» در مواجه با مرگ بلافاصله عقلانیت را کنار می‌گذارند و به روشی برای من ِ امروز دلربا بلاهت و نادانی و جهل را انتخاب می‌کنند. بیایید همه چیز مقدس را به چالش بکشیم، بجز اصل زندگی را. زیرا می‌دانند که زندگی هرگز از زیر نقدی به راستی منطقی، آراسته از پیش‌داوری‌های بیولوژیک ما به سود آن، سربلند بیرون نخواهد آمد. می‌دانند که گزینه‌ی منتخب خرد ناب، مرگ است.

من دیگر تاب این ریاکاری را نداشتم. مرگ یکبار و شیون هم یکبار... سوژه‌ی خردمحور دکارت سر از تنورهای آدم‌سوزی درآورد، پس چاره‌ای نمانده بجز خودکشی دسته‌جمعی، یا بازگشتن به بارگاه پاپ و زانو زدن پیش پای او. :e530:


کافه دومگو - shirin - 06-07-2014

چند وقت بعد دفترچه ایها یکی یکی تغییر عقیده خواهند داد و خداباور خواهند شد. هر چند که من شک دارم که امیر هیچوقت خداناباور بوده باشه. هر چند که هیچکدوم هیچ اهمیتی ندارند. E415


کافه دومگو - Anarchy - 06-07-2014

shirin نوشته: چند وقت بعد دفترچه ایها یکی یکی تغییر عقیده خواهند داد و خداباور خواهند شد. هر چند که من شک دارم که امیر هیچوقت خداناباور بوده باشه. هر چند که هیچکدوم هیچ اهمیتی ندارند. E415

ظاهرا خوب متوجه منظور امیر نشدی !!



Ouroboros نوشته: من به «ایده»ی خدا باور دارم.



کافه دومگو - sonixax - 06-07-2014

چون عاقبت کار جهان نیستی است ، انگار که نیستی چو هستی خوش باش

به عقاید دیگران هم کار نداشته باش مادامی که عقایدشون بهت کاری نداره E00e


کافه دومگو - Anarchy - 06-07-2014

Ouroboros نوشته: معتقدم خود میل و «تمایل» غیرممکن است اگر خدایی نیست تا شما را از بابت آن منع بکند و ...

امیر جان من دقیقا متوجه معنی این جمله نشدم ... میشه بیشتر توضیح بدی ؟

اولین بار بود که از یک نوشته در مورد موجودی به نام خدا لذت بردم E41f ...


کافه دومگو - Ouroboros - 06-07-2014

Anarchy نوشته: امیر جان من دقیقا متوجه معنی این جمله نشدم ... میشه بیشتر توضیح بدی ؟

دادم در پراکنده‌نویسی:

نقل قول: «میل را نمی‌توان ارضاء کرد، چراکه خود میل ارضاء نشدن را انتخاب می‌کند. میل را تنها می‌توان نابود کرد».
ژک لکان

چه بسی بهترین انتقاد وارده به هدانیسم باشد!

نقل قول:[اما] مشکل آن اینست که طبق معمول زیادی خوش‌باورانه است. میل را نه می‌توان ارضاء کرد و نه می‌توان نابود کرد، و نه حتی می‌توان به طرزی معنادار آنرا تحت کنترل درآورد، میل را تنها می‌توان از صورتی به صورت دیگری بدل کرد. قدمای ما به این می‌گفتند «نفس سرکش» و «طمع سیری‌ناپذیر»... روانکاوی کاشف رانه‌ای در انسان بود که تحریک میل تا سرحد بدل شدن آن به درد را «ژویی‌سانس» نام‌گذاری کرد.

مسأله حداکثری کردن تذلذ نیست، مسأله حداقلی کردن ژویی‌سانس است، مسأله پُر کردن لیوان نیست، جلوگیری از لبریز شدن آنست. و برای این منظور ما دو راه داریم: رها کردن تمام افسارهای پابند ِ میل و آزادی مطلق آن(=خودویرانگری)، هزار بند جدید و «انتزاعی» و غیرضروری به پای آن بستن و نبش قبر خدا و پرهیزگاری مطلق(«دگرویرانگری»؟). اولی از طریق حرکت مداوم ابژه‌ی میل(دادن حق انتخاب به آن برای ارضاء نشدن)آنرا زنده نگه می‌دارد و دومی از طریق سلب اجازه‌ی تکان خوردن از میل ابژه‌ی واحد آن را «مقدس» و تا قدری دست‌نیافتنی می‌کند که شما تلاش برای بدست آوردن آنرا رها نمی‌کنید، اما در عین حال هرگز هم حقیقتا به آن نمی‌رسید.


نقل قول: این استدلال هدانیستی که سرکوب مایه‌ی افراط است امروز بی‌نهایت درست به نظر می‌رسد، ولی نه آنچنان که هدانیست دلش می‌خواست. سرکوب مایه‌ی پیدایش میل است، سرکوب زیادی مایه‌ی افراط در آن، عدم سرکوب و «آزادی» اما باعث محو شدن اشتیاق می‌شود.

وقتی نُرم ِ اجتماعی اینست که «لذت ببر»، لذت بردن غیرممکن می‌شود.
نقل قول:
«به این چیز دست نزن»،
تاکنون جمله‌ای از این زورمندتر برای تشویق سوژه به دست زدن به آن چیز آفریده نشده!

و اینکه :

نقل قول: برخلاف تصور ایوان کارامازوف، امروز چنان به نظر می‌رسد که گویا در نبود خدا، هیچ چیز مجاز نیست!


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Anarchy نوشته: اولین بار بود که از یک نوشته در مورد موجودی به نام خدا لذت بردم ...

سپاس از شما ای گرامی. :e303: