خاطرات نستالژیک دوران کودکی -
Theodor Herzl - 12-08-2010
شاید برای کسانی که ایران هستید این مسائل مهم نباشه ، ولی برای کسانی که خارج از ایران هستند خیلی مهمه ، گاهی آدم اینجا دلش واسه یه جوب کثیف سه راه آذری هم تنگ میشه! واسه یه توپ پلاستیکی دو لایه ، واسه یه چرخ و فلک که وارد محلهها میشد ، واسه شامپو داروگر ، واسه شیر کاکائو که توی یه شیشه کوچیک بود ، واسه سریال سالهای دور از خانه ، واسه اون کسی که زمان بهمن که میشد با ماژیک یک سری نقاشی میکشید توی کانال ۲ ، واسه میتی کومون ، واسه چهار راه پارک وی ، واسه کاخ سعد آباد ، واسه شامپو سدر صحت! ، سینما آفریقا ، واسه سینما عصر جدید که ۳ تا سالن داشت ، واسه زمانی که ویدئو ممنوع بود ، واسه کوپن فروش ها. یکم از این عکسها و خاطرت نستالژیک دارید اینجا بنویسید.
خاطرات نستالژیک دوران کودکی -
Theodor Herzl - 12-08-2010
[ATTACH=CONFIG]164[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]161[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]158[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]165[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]162[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]159[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]166[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]163[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]160[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]167[/ATTACH]
خاطرات نستالژیک دوران کودکی -
Theodor Herzl - 12-08-2010
[ATTACH=CONFIG]168[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]169[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]170[/ATTACH][ATTACH=CONFIG]171[/ATTACH]
خاطرات نستالژیک دوران کودکی -
sonixax - 12-08-2010
بنده شخصن خاطرات زیادی از دوران تحصیل در ایران دارم
مثلن توی پنجم دبستان بهمون میگفتند اینرسی ، بعد سال بعد که میگفتی اینرسی نمره نمیگیرفتی باید میگفتی پتانسیل حرکتی بعد سال بعدش میگفتی پتانسیل فلانی باز نمره نمیداددند میگفتند باید بگی فلان چیز .
خلاصه هیچ وقت اونی که از اول درسته رو بهت درس نمیدند آخرش هم نمیفهمی کی به کیه
خاطرات نستالژیک دوران کودکی -
Theodor Herzl - 12-08-2010
من مدرسه دولتی میرفتم زمان دبستان ، ۱ پسر آشوری هم بود اکثرا من با اون دوست بودم ، بعدش یه حدیث روی دیوار مدرسه نوشته بودند که از مسواک و صابون استفاده کنید ، زیرش هم نوشته بود امام علی ، منو اون دوستم توی حیاط مدرسه رفتیم پیش ناظم ازش پرسیدیم مگه اون موقعها مسواک و صابون بوده که چنین حدیثی گفت شده ، ناظم پاسخ داد حضرت از زمان خودشون خیلی جلو تر بودند ، برای همین این رو گفتند ، البته بعد اینکه یه کتک حسابی به ما زد اینو گفت.
خاطرات نستالژیک دوران کودکی -
Theodor Herzl - 12-08-2010
دیگه آخر کیفی که میکردیم این بود که بریم پارک جمشیدیه ، هر موقع از نیاوران ردّ میشودیم آرزو میکردیم ،ای خدا چی میشد خونه ما اینجا بود ، یادم هست که اون اوایل که یه چیزی مثل فست فود تو ایران اومده بود ، مثلا خیلی چیز با کلاسی بود یجا فرنچ فرایز یا همون سیبزمینی سرخ کرده میدادش با ساندویچ ، یا مثلا بازی ایراناسترالیا رو هیچ کس از یادش نمیره ، نزدیک عید که میشد ، توی نمایشگاه بین المللی تهران یه سالن بود همش آجیل بود ، بچه که بودیم از اینور سالن وارد میشدیم از اون ور وقتی خارج میشدیم انقدر پسته و بادام یواشکی خورده بودیم با دوستها دل درد داشتیم[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 07:04 PM ---------- ارسال قبلی در 07:00 PM ----------
[/COLOR][video=youtube;bVBd_FDNJMU]http://www.youtube.com/watch?v=bVBd_FDNJMU&feature=related[/video]
خاطرات نستالژیک دوران کودکی -
Theodor Herzl - 12-08-2010
[video=youtube;YQCP76ITsfQ]http://www.youtube.com/watch?v=YQCP76ITsfQ&feature=related[/video]
من زدم زیر گریه این پسر خاله رو دیدم