ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! -
Mehrbod - 03-06-2013
دوستان میتوانم امروز برایتان یک آروین دست یک از خودم بیاورم که هنگام رویارویی با مرگ چه از اندیشهام گذشته!
از آنجاییکه تا چندی دیگر از جاییکه زندگی میکنم به کشور دیگری برای زندگی خواهم رفت, پیش از رفتن یک آزمون تندرستی رسا (دربرگیرندهیِ HIV و
Syphilis) برای دادن در نگر داشتم و رویهمرفته همهیِ فرایند گزیرش (تصمیمگیری) برای بخش بیماری جنسی تا انجام آن فراتر از ٤٨ ساعت هم نمیرفت.
اکنون اینکه چه در این ٤٨ ساعت داشتیم!
پیش از هر چیز, در ٢٤ ساعت آغازین میتوانستم بخوبی راستاگیری کوشانِ اندیشهیِ خودم در
مانندِشِ (simulaiton) برآیهها را ببینم که بیشتر از دو تا نبودند و رویداد آنچنان ویژهای دستکم خودآگاهانه نداشتیم.
هر آینه ٢٤ ساعت دوم داستان سراسر میدگرد, نخست یک خواب اندک و ناآسوده آنجا داریم که از سُهش
نزدیکی زمانِ آزمون مایه گرفته, سپس اینکه کم کم دریافتم دارم به این میاندیشم که براستی گِرایند (احتمال)
هستش آفریدگار و آماجمندیِ جهان و پرسشهای فلسفی اینچنینی دیگر چه اندازه است و آیا شایندگی دارند و ندارند و چه!
سپس به اینکه ایدهیِ آنچنان بدی نیست اگر آفریدگار هم باشد (نه؟
), و همینجور هر چه به آزمون
نزدیکتر میشویم گرایندهایِ بیشتری را در نگر میگیرم: روان جاودانه (روح), آفریدگار مهربان, هستش الله!, ... :e058:
و پس از یک خستگی روانیک, یک خواب چند ساعتهیِ پر از کابوس دارم که دو بار میان اش بیدار میشوم, یکبار در خواب + بودهام, یکبار - !
سرانجام به روز آزمون نزدیک شده و آنرا داده و در بَیوسش (انتظار) پاسخ در اتاق بیوس نشستهام, اینجا
دیگر اندیشهیِ من رسما مالیخولیایی شده و خندهدارانه یادِ این پرسش شوالیهیِ نامرده از ناکجاآباد افتادهام:
صندلی داغ - Ouroboros - برگه 2
undead_knight نوشته: اگر باور به وجود خدا و ابدیت(یا یکی از این دو) رو شرط وجودشون بدونیم حاضری به این باورها تن بدی؟:) (البته هزاران اما و اگر داره ولی فرض میکنیم با درجه بالایی اطمینان وجود داشته باشه)
پس دارم آنجا به این میاندیشم که اگر جهان ما اینجوری باشد که به هر چه میباوریم گرایند بالاتری در رخداد داشته باشد آیا بهتر است
نگرشی + در پیش بگیرم (همه چی خوبه) یا نگرشی -, پس خودآگاهانه بر آن میشوم که "آزمودنش زیانی ندارد" و سرگرم باییاندیشی (+) میشوم (((:
سرانجام و در پایانِ کار, هنگامیکه دریافتم تندرست میباشم و چیزی برای نگرانی نیست, بخش فرنودین
و خردورزانه مغز ام خود اش را از ژرفنایِ درونم بیرون کشانده! و یکبار دیگر میتوانم فرنودانه بیاندیشم!
پس در یک گزاره,
آری, رویارویی و ترس از مرگ شما را میتواند بآسانی به چیزهای دیوانهوار اندیشانیده و خداباور کند.
ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! -
Dariush - 03-06-2013
نزدیکترین تجربه من به مرگ، چنان سهمگین بود که تا مدتی نمیتوانستم از فکرش خارج شوم. هنگام گذشتن از خیابان ، یک نیسان (همانکه کمی از وانت بزرگتر و قویتر است) با سرعت خیلی زیاد(حدود سدکیلومتر در ساعت) و صدایی کرکننده از نزدیکترین فاصلهای که میتواند از کنارم بگذرد و به من نخورد ، رد شد.طوری که دستم روی بدنه ماشین کشیده شد.اگر به من میخورد ، بیبرو برگرد مرده بودم.تا آنزمان همیشه نوعی حس ضمنی در درونم بود که حالا حالاها زندهام و نخواهم مرد.نوعی اطمینان مبهم در من بود که مرگ به این زودیها به سراغ من نمیآید . به گمانم در اکثر افراد این حس کاذب وجود دارد . اما واقعیت دقیقا برعکس این است.ما همیشه در لبه پرتگاه مرگ گام برمیداریم و هر لحظه امکان سقوط ما به درهی مرگ وجود دارد.شرط کافی (و نه لازم) غفلت است.
مرگ آنقدر مسالهی پیچیدهای است که حتی اندیشیدن به آن نیز شهامت میخواهد. پذیرفتن اینکه روزی میآید که این «منِ آگاه» نباشد، و از آن پس یک بینهایت هست که در آن «من» وجود ندارد (همانطورکه پیش از من نیز یک بینهایت بوده که من در آن نبوده) ، نزاعی هرروزه ست با خود.ترس از رویارویی با مرگ نقطه آغاز دین و فلسفه است.به نظرم ترس از مرگ خیلی قدرتمندتر از عشق به زندگی است (اگرچه افراز این دو امکانپذیر نیست؟) . و گاهی به هنگام اندیشیدن به مرگ چه خوب میتوان دینداران را درک کرد.و اینکه چقدر این سیستم تناسخ فریبنده است!
اما از نظر من مرگ عادلانهترین پدیدهی طبیعی است.چنین نیست؟
ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! -
Mehrbod - 03-06-2013
Dariush نوشته: مرگ آنقدر مسالهی پیچیدهای است که حتی اندیشیدن به آن نیز شهامت میخواهد. پذیرفتن اینکه روزی میآید که این «منِ آگاه» نباشد، و از آن پس یک بینهایت هست که در آن «من» وجود ندارد (همانطورکه پیش از من نیز یک بینهایت بوده که من در آن نبوده) ، نزاعی هرروزه ست با خود.ترس از رویارویی با مرگ نقطه آغاز دین و فلسفه است.به نظرم ترس از مرگ خیلی قدرتمندتر از عشق به زندگی است (اگرچه افراز این دو امکانپذیر نیست؟)
Dariush نوشته: و گاهی به هنگام اندیشیدن به مرگ چه خوب میتوان دینداران را درک کرد.و اینکه چقدر این سیستم تناسخ فریبنده است!
این ایدهیِ باززایش را من هرگز خواستنی ندیدهام.
در نوشتهیِ بالا نیز گرچه دوز شوخی و خندهیِ بالایی درون کردم, ولی هر آینه بآسانی میتوانم خودم
را ببینم که هنگام نزدیکیِ مرگ چگونه نادان و نابخرد میشوم, با این همه باززایش اش باز هم چنگی به دل نمیزند!
چه سودی دارد زمانیکه ویر (memory) شما تُهیک است؟ ما چیزی به جز
ویرمان نیستیم و در هیچ نگرشی نمیتوان باززایش را زندگی پس از مرگ دید.
Dariush نوشته: اما از نظر من مرگ عادلانهترین پدیدهی طبیعی است.چنین نیست؟
عادلانه از این دید که سراغ همه میرود شاید, اگر نه روشنه که کوچکترین دادگریای در مرگ نیست!
مرگ بزرگترین دشمن آدمی از روز یکم بوده و هست و تا زمانیکه ما از پسِ این دشمن برنیامده
باشیم از نگر من هنوز در تراز جانوری ماندهایم, چه رسد به هومنی و ابرهومنی (super-human)!
ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! -
Dariush - 03-06-2013
Mehrbod نوشته: این ایدهیِ باززایش را من هرگز خواستنی ندیدهام.
در نوشتهیِ بالا نیز گرچه دوز شوخی و خندهیِ بالایی درون کردم, ولی هر آینه بآسانی میتوانم خودم
را ببینم که هنگام نزدیکیِ مرگ چگونه نادان و نابخرد میشوم, با این همه باززایش اش باز هم چنگی به دل نمیزند!
چه سودی دارد زمانیکه ویر (memory) شما تُهیک است؟ ما چیزی به جز
ویرمان نیستیم و در هیچ نگرشی نمیتوان باززایش را زندگی پس از مرگ دید.
به این سادگی هم نیست.درست است که حافظه در بدو تولد از بین میرود اما یک آگاهی کیهانی وجود دارد.یعنی اینکه زندگی کنونی ادامهی راه زندگی پیشین است و اینجا آنچه مهم است آگاهی شخص است.در واقع روند به این شکل است که اگرچه شما حافظه ندارید، اما زندگی شما در ابتدای تولد و زندگی چنان شکل میگیرد (یعنی مثلا شرایط جغرافیایی، خانوادگی ، محیطی و...) که زندگی کنونیتان متاثر از دروهی پیشین است.و هر اندازه که آنزمان بار کارمیک(
راهنمای1 -
راهنمای 2)شما کمتر باشد ، کیفیت زندگیتان بهتر است و آگاهیتان نیز فزونتر.در اینجا اینکه هویتِ من به کلی از بین نمیرود و اینکه جریان آگاهیِ من رو به گسترش خواهد بود، خیلی جذاب است به نظرم.
ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! -
Dariush - 03-06-2013
Mehrbod نوشته: عادلانه از این دید که سراغ همه میرود شاید, اگر نه روشنه که کوچکترین دادگریای در مرگ نیست!
مرگ بزرگترین دشمن آدمی از روز یکم بوده و هست و تا زمانیکه ما از پسِ این دشمن برنیامده
باشیم از نگر من هنوز در تراز جانوری ماندهایم, چه رسد به هومنی و ابرهومنی (super-human)!
یعنی از نظر شما اگر مرگ نبود بهتر بود؟
ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! -
Dariush - 03-06-2013
و البته، من تصور نمیکنم به همین زودیها نامیرایی دستیافتنی باشد؟ مقالهای ، چیزی در این مورد در اختیار دارید که آخرین دستاوردها در این مورد را گزارش کند؟
ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! -
Mehrbod - 03-07-2013
Dariush نوشته: و البته، من تصور نمیکنم به همین زودیها نامیرایی دستیافتنی باشد؟ مقالهای ، چیزی در این مورد در اختیار دارید که آخرین دستاوردها در این مورد را گزارش کند؟
اینجا آورده بودیم:
جاودانگی (گفتگوی دانشیک)
به نمودار AEV در همان جُستار بنگرید داریوش جان.
ایمان به خدا در رویارویی با مرگ! -
undead_knight - 03-07-2013
به نطر من واکنش غیر منطقی در برابر مرگ اصلا هم عجیب نیست:)
ذهن و بدن ما هرچند تفاوت های زیادی دارند ولی از دید فرگشتیک به یک شکل رفتار میکنند،هدف پایداری هرچه بیشتر سیستمشون هست.
واکنش های بدن در هنگام نابودی جالب میتونه باشه،مثلا وقتی در حال خفه شدن هستیم شروع به دست و پا زدن میکنیم تا نجات پیدا کنیم.ایده خدا هم یکی از اون دست و پا زدن های ذهنی هست،یعنی ذهن ما در نهایت به دنبال حفط خودش هست و در مقابل نابود شدن چنگ به هر چیزی میزنه که امکان داره نجاتش بدند،هرچند عملش از نگاه ناطر بیرونی دقیقا مثل دست و پا زدن در آبی هست که امکان نجات وجود نداره:)