گزینگویهها -
Ouroboros - 06-07-2014
آیا نشیدهاید روایت آن مجنون را که در روشنایی روز فانوسی برافروخت و به بازار رفت و بیوقفه فریاد میزد «به دنبال خدا میگردم! به دنبال خدا میگردم». چون بسیاری بیایمانان به گردش جمع شده بودند او بس مضحکتر مینمود. یکی پرسید «آیا او گم شده؟»، دیگر گفت «آیا چون بچهها راه خانه را گم کرده؟»، «یا پنهان شده و از ما ترسیده»؟ «نکند به سفری دور و دراز رفته باشد؟».. چنین هیاهو کردند و خنده زدند.. مجنون به میان آنها پریده، به ایشان چشم دوخت و فریاد برآورد : «خدا کجاست؟. به شما میگویم، ما او را کشتهایم! من و شما. ما همه قاتلان او هستیم. اما چگونه چنین کردیم؟ چگونه توانستیم دریا را تا واپسین جرعه بنوشیم؟ چه کسی به ما پارچهای داد تا افق را با آن بزداییم؟ چرا زمین را از خورشید خود رهانیدم؟ اکنون به کجا سرگردان است؟ اکنون ما، به دور از همهی خورشیدها، به کدامین سو میرویم؟ آیا دائم در همهی جهات در پس و پیش و گوشه غوطهور نیستیم؟ آیا نفس فضایی خالی را بر گردن خود حس نمیکنیم؟ آیا سردتر نشده؟ آیا شب هر لحظه به ما نزدیکتر نمیشود؟ و آیا محتاج فانوس افروختن در هنگامه روز نیستیم؟ آیا هنوز صدای گورکنان خدا را نمیشنویم؟ آیا هنوز تعفن او را استشمام نمیکنید؟ بله، خدایان نیز میپوسند. خدا مرده است. مرده خواهد ماند. ما او را کشتهایم.
ما سرآمد همهی قاتلان چگونه خود را تسلی خواهیم داد؟ مقدسترین و باشکوهترین داشتهی جهان زیر چاقوهای ما جان سپرد. چه کسی این خون را از دستان ما خواهد شست؟ کدام آبی توان تطهیر ما را دارد؟ چه مناسک و کفارهای باید بجای آوریم؟ آیا این بزرگترین ِ کارها بیش از اندازه برای ما بزرگ نبوده؟ آیا خود نمیباید خدا شویم تا دستکم شایستهی انجام آن به نظر برسیم؟ هرکس پس از ما زاده میشود، به واسطهی این عمل به دورانی بالاتر از همهی ادوار تعلق خواهد داشت».
در اینجا مجنون ساکت شد و نگاهی دیگر بار به شنوندگان خود انداخت. آنها نیز ساکت بودند و با حیرت به او مینگریستند. سرانجام فانوس را بر زمین زد و فانوس تکهتکه و خاموش شد. آنگاه گفت «بس زودهنگام آمدهام، زمان من هنوز فرا نرسیده است. این رخداد شگفت هنوز در راه و حیران است و به گوش مردم نرسیده. رعد برق نیازمند زمان است و نیز نور ستارگان. عمل، هرچند انجام گرفته باشد، برای دیده و شنیده شدن به زمان نیازمند است. این عمل از دورترین ستارگان نیز دورتر است و با اینحال، ایشان خود آن را به انجام رساندهاند».
نقل است که بعدها مجنون با زور وارد چند کلیسا شد و برای خدا دعای امرزش خواند. وقتی او را بیرون میکردند همیشه فقط در پاسخ میگفت «این کلیساها آیا اکنون چیزی بجز مقبره و گورهایی برای خداوند هستند؟».
Friedrich Nietzsche, "The Parable of the Madman" (1882)
گزینگویهها -
Dariush - 07-02-2014
من باور دارم که هیچ چیز زهرآگینتر از نیشخندِ یک بریده از هستی برای زندگی نیست، چرا که تاریخ هرگز چنین جهدی برای انتفام را به خاطر ندارد، آنچنان که من طعماش را چشیدهام؛ اما سخرهگران را چه باک؟!
داریوش بیهمهچیز.
گزینگویهها -
کافر_مقدس - 07-04-2014
بعضی ها خیلی فقیرند ، تنها داراییشان پول است!
حسین پناهی
گزینگویهها -
کافر_مقدس - 07-04-2014
زندان را به آزادی دور از وطن ترجیح میدهم
داریوش فروهر
گزینگویهها -
کافر_مقدس - 07-10-2014
یکی به من می گفت تو که حقوق سیاست خاندی چطور شو اجرا می کنی؟!
گفتم اجرا کردن شو هم سیاست می خاهد ، اصلن زندگی کردن سیاست می خاهد. هتا من فکر می کنم هوایی که تنفس می کنیم سیاسی است.
مگه می شود آدم زنده از سیاست جدا باشد؟!! یا سیاست از ما جدا باشد؟!
ما با سیاست به دنیا می آییم ، با سیاست زندگی می کنیم ، با سیاست هم می میریم!
فریدون فرخزاد
گزینگویهها -
کافر_مقدس - 07-10-2014
پول ما کم ارزش ترین پول جهان است، فرهنگ ما با اینکه لگدمال شد ولی از بین نرفت
هتا دینی که خودشان آوردنده ی آن بودند از بین بردند و برای مردم دینی باقی نگذاشتند
فریدون فرخزاد
گزینگویهها -
کافر_مقدس - 07-11-2014
گزینگویهها -
Dariush - 07-16-2014
دقیقا از همان لحظه که به «تنهایی» برای شفای دردهای خویش روی میآورید، باید به فکر درمانی برای تنهایی باشید.
داریوش بیهمهچیز.
گزینگویهها -
Russell - 07-16-2014
Dariush نوشته: دقیقا از همان لحظه که به «تنهایی» برای شفای دردهای خویش روی میآورید، باید به فکر درمانی برای تنهایی باشید.
داریوش بیهمهچیز.
این عبارت منرو یاد این جمله از کافکا انداخت:
You can hold yourself back from the sufferings of the world, that is something you are free to do and it accords with your nature, but perhaps this very holding back is the one suffering you could avoid.
گزینگویهها -
کافر_مقدس - 07-18-2014
آقای نخست وزیر مشروب نمی خورد
آقای نخست وزیر دود نمی کشد
آقای نخست وزیر در خانه ای حقیر اقامت دارد
ولی بیچارگان هتا خانه ی حقیری هم ندارند .
کاش گفته می شد :
آقای نخست وزیر مست است
آقای نخست وزیر دودی است
اما حتی یک فقیر میان مردم نیست.
برتولت برشت