پاتوق شب نشینی -
homayoun - 12-01-2013
داشتم کانال آموزش را میدیدم پیرامون فیلترینگ سخن میگفتند.
2 تن بودند که یکی میگفت باید فیلتر باشد دیگری میگفت نباشد!
در آغاز میگفت چون که سایت فیسبوک به دست مارک زاکربرگ ساخته شده و
خود سایت صحیونیستیا به نام اورشلیم نیوز مارک زاکربرگ را مهندترین تن خود و
پس از آن بنیامین ناتانیاهو خوانده! فیلترینگ را پدافند خود میخواند!
پارسیگر
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 12-01-2013
Anarchy نوشته: داریوش جان ، این رو کی به کی گفت ؟
این را آن مرد بسیجیِ (؟) به من ریشو گفت دیگر، البته زمانی که جمعیت (جمعیتِ مثلِ همیشه بیبخار را البته) را دید اندکی خود را جمع و جور کرده بود! از آن روز دوستدخترم با ولع بسیار بیشتری به من عشق میورزید و اینگونه شد که عدو شد سبب خیر!
راستی شما به چی معترضی آنارشی جان؟ به انجمن اعتراض داری یا اعتراضت به چیز دیگریست؟ اعتراض آنارشیستیست؟
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 12-01-2013
cool نوشته: دوستان یک مشکل دارم.نمیونم چم شده که کشش مطالعه ام اومده پایین!یک کمی مطالعه کنم خسته میشم.
راهنمایی کنید خواهشا
درود به شما.
توصیهی همیشگی من این است که اگر حال خواندن ندارید، نخوانید! یکی دو روز که دست به کتاب نزنید، تشنگی ایجاد میشود و مشتاقانه به سوی کتاب میروید! ورنه، روزی چند بار، دمی چند به کتابها ناخنکی زده و ثمری نیافته، دوباره لایش را میبندید و به گوشهای رها میکنید.
پاتوق شب نشینی -
Alice - 12-01-2013
cool نوشته: دوستان یک مشکل دارم.نمیونم چم شده که کشش مطالعه ام اومده پایین!یک کمی مطالعه کنم خسته میشم.
راهنمایی کنید خواهشا
بسیار طبیعیست و از معضلات گشادی است که من هم با آن دست و پنجه نرم میکنم.
راه حلی هم وجود ندارد! اگر هست دوستان بفرمایند بیگمان استقبال میکنیم:.
:e303:
پاتوق شب نشینی -
Anarchy - 12-01-2013
cool نوشته: دوستان یک مشکل دارم.نمیونم چم شده که کشش مطالعه ام اومده پایین!یک کمی مطالعه کنم خسته میشم.
راهنمایی کنید خواهشا
اگه راهی پیدا کردی به منم نشون بده
!! کلا ذهنت که درگیر باشه هیچ کاری نمیتونی انجام بدی...
پاتوق شب نشینی -
Anarchy - 12-01-2013
Dariush نوشته: این را آن مرد بسیجیِ (؟) به من ریشو گفت دیگر، البته زمانی که جمعیت (جمعیتِ مثلِ همیشه بیبخار را البته) را دید اندکی خود را جمع و جور کرده بود! از آن روز دوستدخترم با ولع بسیار بیشتری به من عشق میورزید و اینگونه شد که عدو شد سبب خیر!
راستی شما به چی معترضی آنارشی جان؟ به انجمن اعتراض داری یا اعتراضت به چیز دیگریست؟ اعتراض آنارشیستیست؟
فکر کنم همین ریشو بودن خیلی کمکت کرده
!!
داریوش جان الان که فکر میکنم دقیقا یادم نمیاد اون زمانی که حالتم رو عوض کردم به چی معترض بودم اما احتمال میدم به محدودیت های جامعه و درک نشدن افکار افراد امثال خودم بوده :e108: !!
پاتوق شب نشینی -
kourosh_bikhoda - 12-01-2013
Dariush نوشته: (جمعیتِ مثلِ همیشه بیبخار را البته)
حکایت اون داستانیه که یارو میگه اینجا عجب مردم بیخودی داره، سنگ را بسته اند و سگ را گشاده!
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 12-01-2013
Anarchy نوشته: فکر کنم همین ریشو بودن خیلی کمکت کرده !!
باز یک سوءتفاهم دیگری پیش آمد آنارشی جان! منظورم آن مرد بسیجیِ ریشو بود! اشتباه تایپی بود.
Anarchy نوشته: داریوش جان الان که فکر میکنم دقیقا یادم نمیاد اون زمانی که حالتم رو عوض کردم به چی معترض بودم اما احتمال میدم به محدودیت های جامعه و درک نشدن افکار افراد امثال خودم بوده !!
من یک پیشنهادی دارم برایت آنارشی جان، نه نگوییها. بیا این دوره از مسابقاتِ آواتارِ برتر را برگزار کن، تو اینبار بهترین گزینه برای این کار هستی، شاید جو دوستانهی دفترچه به آن بازگردد
پاتوق شب نشینی -
Dariush - 12-01-2013
kourosh_bikhoda نوشته: حکایت اون داستانیه که یارو میگه اینجا عجب مردم بیخودی داره، سنگ را بسته اند و سگ را گشاده!
کوروش جان، متوجه منظورت نشدم؟! سنگ را بستهاند و سگ را گشاده؟
پاتوق شب نشینی -
Anarchy - 12-01-2013
Dariush نوشته:
باز یک سوءتفاهم دیگری پیش آمد آنارشی جان! منظورم آن مرد بسیجیِ ریشو بود! اشتباه تایپی بود.
حالا ایرادی نداره... اما ریش یادت نره
!!
Dariush نوشته: من یک پیشنهادی دارم برایت آنارشی جان، نه نگوییها. بیا این دوره از مسابقاتِ آواتارِ برتر را برگزار کن، تو اینبار بهترین گزینه برای این کار هستی، شاید جو دوستانهی دفترچه به آن بازگردد
چشم
Dariush نوشته: کوروش جان، متوجه منظورت نشدم؟! سنگ را بستهاند و سگ را گشاده؟
شاعری پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت . فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده بدر کنند. مسکین برهنه به سرما همی رفت . سگان در قفای وی افتادند . خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند ،در زمین یخ گرفته بود ، عاجز شد ، گفت : این چه حرامزاده مردمانند ، سگ را گشاده اند و سنگ را بسته . این حکایت از گلستان سعدی است